همنوا | فرشید باغشمال: «دکتر عباس قدیمیقِیداری» متولد 1350 قیدار، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تبریز و از متخصصان مطالعات حوزه قاجار است. «تداوم و تحول تاريخ نويسي در ايران عصر قاجار» اثر مهم این استاد زنجانی است. درباره اهمیت تاریخ قاجار، جایگاه تبریز در این دوره تاریخی و انقلاب مشروطه، گفتگویی با این پژوهشگر داشته ایم.
آقای دکتر، مشروطه را از دستاوردهای قاجار میدانیم. مشروطهای که ریشه در تبریز دارد. تبریز در این سالها، از سویی بستر نوگرایی است و از سویی، صبغه مذهبی و سنتی دارد. «مشروطه تبریز» مرهون کدام جریان است؟ اجازه بدهید همان سوال رایج را بپرسم: مشروطه تبریز، دینی است یا سکولار؟
ببینید، ما اصلاً عبارتی به نام «مشروطیت دینی» یا «مشروطیت سکولار» نداریم. مشروطه، مشروطه است. مشروطیت، نظام سیاسی جدیدی بود، مبتنی بر مشارکت سیاسی مردم و مجلس و قانون و البته محدودهکننده قدرت. اگر منظورتان «مشروطه مشروعه» است، بله، گروهی معتقد بودند به اینکه قوانین باید موافق شرع باشند. اما طرح یک نکته ضرورت دارد و آن این است که مشروطهخواهان و آزادی خواهان عمدتاً افرادی متدین و مذهبی بودند و میدانید که رهبری جریان مشروطه هم با برخی علمای روشنبین تراز اول است و نمیتوان جریان مشروطهخواهی را جریانی سکولار یا لائیک دانست. در همین مجلس مشروطه است که نظارت مجتهدین بر قوانین تصویب میشود. مخالفت همه مخالفان مشروطه را هم نمیتوان به مذهب و شرع منسوب کرد، بلکه مخالفت برخیها به خاطر به خطر افتادن منافع اقتصادی و جایگاه اجتماعی سنتی آنها بود. از سوی دیگر ممکن است در همین جریان مشروطهخواهی افرادی باشند که اتفاقاً افراد متدین و مذهبی هستند، اما نهاد سیاست را از نهاد دین و مذهب جدا میخواهند و شان شرع و شریعت را فراتر از سیاست میدانند. در تبریز هم، جناح مشروطهخواه و جریان مخالف مشروطه هر دو پایگاه محکمی داشتند، هرچند جریان آزادیخواه و مشروطهخواه قدرت بیشتری داشتند.
وقتی مشروطه تبریز را مرور میکنیم، بیشتر با شخصیتهای عامه و محلات سنتی تبریز مواجهیم. چطور میتوان باور کرد این افراد، دغدغه موضوع مدرنی به اسم مشروطیت و قانون و مجلس را داشته باشند؟
دیدگاه شما درست است. مشروطه یک مفهوم مدرن و شهری است. مشروطه، هوای تازه ای است که از دوران قاجار آغاز می شود؛ یک خواست متجددانه است که پایگاه شهری دارد، اما در جامعهای اتفاق میافتد که از نظر ساختار اجتماعی، ساخت روستایی، ایلیاتی و عشایری دارد. در چنین جامعهای، در میان شماری از درسخواندهها و روشنفکران، «مشروطه» مطرح میشود. طبیعی است که اکثر جامعه، فهمی از مشروطیت و مفاهیم ذیل آن ندارند. یکی از دشواریهای مشروطه، این است که جامعه ایران ظرفیت پذیرش و درک نظام سیاسی جدید را نداشت. البته این موضوع، مجاهدت و پایمردی، کوششگران راه آزادی و مشروطه را زیر سوال نمیبَرَد. قرار نبود مشروطه خواهان و مجاهدان مشروطه، بنشینند و منتظر تحول جامعه ایرانی باشند تا کاری بکنند.
اجازه بدید، کمی بیشتر در مورد قاجار صحبت کنیم. تصویری که بسیاری از ما در مورد سلسلههای مختلف تاریخی داریم، بیکفایتی و خیانت و ظلم و فساد و قتل و غارت است. امروز که حدود یک سده از زوال حکومت قاجار میگذرد، این حکومت را چطور میتوانیم قضاوت کنیم؟
معتقدم قاجار را باید با عینک جدیدی ببینیم. متاسفانه عواملی باعث شده که ارزیابیمان نسبت به گذشته، با جهتگیریهای سیاسی همراه باشد. دولت قاجار، آنی نیست که در کتابهای رسمی رژیم پهلوی و جمهوریاسلامی و آثار برخی پژوهشگران آمده است. شگفت است که جمهوریاسلامی و پهلوی درباره برخی رویدادها و دوره های تاریخی نگاه مشترکی دارند که یکی از آنها سیاهبینی در مورد دوره قاجار است. اینکه ما به تاریخ قاجار، نگاه سیاهی داشتهباشیم، واقعبینانه نیست. قاجار را باید در بستر تاریخی و در متن جهان آن روز ببینیم. اگر بخواهیم سریع و خلاصه، از دولت قاجار یک ارزیابی کلی داشته باشیم، باید اذعان کنیم تاریخ جدید ایران با قاجارها آغاز میشود و دولت قاجار از بدو تاسیس با تمام فراز و فرودها و شکستها و موانع داخلی و خارجی، در حفظ تمامیت ارضی ایران تمام تلاشش را کرد، هرچند در این زمینه به عللی ناکام ماند، از سوی دیگر به هر حال، قاجار، راه نوگرایی و نوسازی را در ایران گشود. مشروطه هم در دل تاریخ قاجار رقم خورد. یکی از اهداف مهم آغامحمدخان بنیانگذار دولت قاجار، احیای تمامیت ارضی ایران دوره صفوی است و مسائلی که در شمالغرب و قفقاز اتفاق میافتد، از اهتمام آغامحمدخان درجهت احیای تمامیت ارضی ایران حکایت دارد. میتوان نقدهای جدی هم به این حکومت وارد ساخت. اما اینکه قاجار را حکومت خیانتکاری بدانیم، من مخالفم. حتی به اعتقاد من، دولت قاجار، در قیاس با سایر حکومتها، امتیازاتی نیز دارد که میتواند نگاه سیاهمان را به این دوره تاریخی، به نگاه خاکستری تبدیل کند. من نمیخواهم از قاجار، چهره سفید و پاکیزهای بسازم، اما میگویم باید نگاهِ انتقادیِ منصفانه و واقعبینانه به دولتها داشته باشیم.
قاجار، همواره با دو معاهده گلستان و ترکمنچای و ماجرای از دستدادن 17 شهر قفقاز، سرزنش میشود. اما شما اشاره کردید به «احیای تمامیت ارضی» توسط قاجارها و این عجیب است برای ما!
باید ببینیم، این عهدنامهها در چه شرایطی منعقد شدند؟ اصلاً به گمان من، اگر قاجار را بگذاریم کنار، هر دولتی در آن موقعیت بود، باز هم آن عهدنامهها به ایران تحمیل میشد. این عهدنامهها را باید در متن جهان آن روز و نظام جدید بینالملل و رقابتهای سیاسی و اقتصادی که بین دُوَل قدرتمند اروپایی شکل گرفته مطالعه کرد. تصور کنید، یک طرف میز مذاکره، هیئتهایی هستند که همگی با دانش سیاسی و نظامی جدید آشنا و با تجارب دیپلماتیک و با اهداف و برنامههای مطالعهشده قرار دارند، و در طرف دیگر، هیئت سیاسی ایران است، با میرزاهای نظام سنتی اداری که هیچ اطلاعی از جهان آن روز و علم سیاست جدید و منطق رقابتهای سیاسی و نظامی بینالمللی ندارند. چه انتظاری از نتیجه این مذاکره دارید؟
ناصرالدینشاه را نقطه عطفی در ورود فضای مدرن به کشور میدانیم، اما در مورد این شخصیت هم هرگز نتوانستیم به قضاوت واحدی برسیم.
ناصرالدینشاه، خودش تجلی واقعیتهای آن روز جامعه ایران است. جامعهای در کشاکش سنت و تجدد. خود او نیز همواره در کشمکش سنت و تجدد است. گاهی، حاکمی است متجدد، و گاه، کسی است که در برابر تجدد میایستد. اما این که «چرا در برابر تجدد میایستد؟» علل مختلفی دارد، شاه با این که مستبد و خودرای و خودکامه است، اما در پاره ای موارد «قدرت مطلق» نیست و هستند عواملی که «سلطان مملکت» را تحت فشار میگذارند تا در مقابل تجدد بایستد. نباید تاثیر سنتگراها، برخی گرایشهای مذهبی، درباریان و دیوانسالارانِ سنتی و روسای ایلات و عشایر قدرتمند را که تجدد منافع آنها را با خطر مواجه میساخت، نادیده بگیریم.
تبریزِ قاجار، مهمترین شهر ایران است که نقش ولیعهدنشینی بر عهده دارد. کمی در مورد «دارالسلطنه تبریز» و فضای اجتماعی و سیاسی این شهر در آن دوره تاریخی، توضیح بفرمائید.
با تاسیس دولت قاجار، تبریز در اوایل قرن 19 میلادی، شهر ولیعهدنشین ایران میشود. به این ترتیب، هم تبریز وارد دوره جدیدی از تاریخ خود میشود و هم ایران با تبریز وارد تاریخ جدید میشود. در دستگاه دیوانی و در نزد برخی رجال معتبر و خوشنام، آذربایجان «چشم و چراغ ایران» نامیده میشود. این عبارت، یک توصیف شاعرانه و احساسی نیست، بلکه عنوانی است که تاریخ ایران نیز چنین شانی و جایگاهی برای آذربایجان قائل است. آذربایجان در این دوره، مهمترین ایالت ایران است و در شاخصهای مختلف سیاسی و اقتصادی، سرآمد است. تبریز در این دوره، برابر آمار و اسناد، پرجمعیتتر از پایتخت است. از نظر نظامی نیز، با توجه به نقش تبریز در جنگهای ایران و روس، نظام جدید در آن شکل میگیرد. اولین جرقههای مدرنیسم ایران نیز در تبریز رقم میخورد. در کل باید گفت تبریز در این دوره، گاه فراتر از پایتخت است، گاه، همتراز پایتخت و گاه نیز در رتبه دوم کشور است. هیچ شهر و خطهای در دوره قاجار قابلقیاس با تبریز و آذربایجان نیست.
سیاستهای مذهبی دوره قاجار و نقشی که این حکومت در عمران و آبادانی بقاع متبرکه و توسعه کتب دینی دارد، بسیار مطرح است. این سیاستها آیا مشی اعتقادی این حکومت بوده، یا نه، صرفاً راهکاری برای همراهساختن مردم بودهاست؟
ببینید، حکومتهای ایران «باید» ملاحظه نهادهای دینی را میکردند. سیاست دولت قاجار نسبت به مذهب ممکن است متاثر از چند عامل باشد: اولی، علاقه حاکمان و سلاطین به دین و مذهب در جامعه ای که به شدت دینی است و امری ناگزیر و طبیعی است (حالا اینکه حاکمان قاجار، چقدر به آداب دینی مقید بودند، کاری نداریم.) دوم، بحث مشروعیت سیاسی و دینی و کسب حمایت نهادهای دینی. رابطه عمدتاً حسنه شاهان قاجار با علما و توجه آنها به اماکن متبرکه ایران و عراقِ عرب را میتوان در همین جهت دانست.
با پایان حکومت قاجار، شاهد افول موقعیت سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی تبریز در سپهر سیاسی کشور هستیم. در مورد دلیل این افول توضیح بفرمائید.
دوران پس از مشروطه، دوران خاصی است. پانزده سالِ بین 1285 تا 1300 هجریشمسی حقیقتاً سالهای عجیبی در تاریخ تبریز و آذربایجان است. پس از ماجرای تعطیلی مجلس دوم به ضرب و زور روسها و عاشورای خونینِ 1290 تبریز و سپس تعطیلی مجلس سوم و آغاز جنگ اول جهانی بیثباتی سیاسی و ناتوانی دولت مرکزی رقم می خورد. از حدود 1290 تا 1302 شمسی یک تیرگیها و ناروشنیها در تاریخ تبریز است که باید با تکیه براسناد و خاطرات و مدارک نویافته و روزنامهها این تیرگی ها روشن گردد. البته کسروی در «تاریخ 18 ساله آذربایجان» به بخشهای مهمی از این تاریخ پرداخته، اما کافی نیست. با روی کار آمدن رضاشاه، آذربایجان از جایگاه ممتاز خود در دوره قاجار فاصله میگیرد. دولت رضاشاه، دولتِ مدرنِ مستبدِ مطلقهای است که تمرکزگرایی را در دستور کار قرار میدهد، هم در سیاست و هم در اقتصاد. به این ترتیب، تبریز جایگاه ولیعهدنشینی خود را از دست میدهد. چون در دولت مدرن، چیزی به نام ولیعهدنشینی نمی تواند باشد. حتی اوایل پهلوی، گویا مردم تبریز از رضاشاه انتظار داشتند که سنت ولیعهدنشینی تبریز، تداوم بیابد، اما این اتفاق نمی افتد.
آیا میتوان گفت، افول تبریز در تراز سیاسی کشور، به خاطر موضع منفی پهلوی به تبریز و آذربایجان است؟
نمیتوان گفت رضاشاه به تبریز و آذربایجان نگاه منفی و تحقیرآمیزی داشته است. بخشی از مسئله افول جایگاه تبریز به سیاستهای تمرکزگرایانه دولت مرکزی برمیگردد که نه تنها تبریز بلکه همه شهرهای بزرگ را مانند شیراز و یزد و مشهد و اصفهان را هم شامل میشد. سیاست تمرکزگرایی و یکسانسازی فرهنگی و زبانی دولت رضاشاه که انتقادات زیادی را برانگیخت و نارضایتیهایی را در آذربایجان ایجاد کرد، شامل همه جا بود و فقط خاص آذربایجان و تبریز نبود و آن را نمیتوان به موضع منفی دولت پهلوی به آذربایجان نسبت داد. افول جایگاه تبریز علل متعددی دارد که باید در زمان دیگری به آن پرداخت.
https://hamnava.ir/News/Code/4310286
0 دیدگاه تایید شده