گروه : آرشیو

نوجوان تر که بودم، تحت تاثیر محیط و تبلیغات یا هر چیز دیگری که بود، علاقه شدیدی به پیگیری زندگی نامه شهدا داشتم. یک مدت رفته بودم در فاز "شهید زین الدين"؛ کارم شده بود هر هفته گلزار شهدا رفتن و حاج عبدالرزاق (پدر شهید را دید زدن در کتابفروشی اش و خواندن تمام کتاب های زندگینامه و چسباندن عکس هایش در دفتر و سررسید و در و دیوار و... دیدن فیلم های آقا مهدی و کلی حس و حال شهادت و جبهه و جنگ گرفتن؛ و این روند در خصوص خیلی از شهدای دیگر هم ادامه داشت. از شهید کلاهدوز و کاوه گرفته تا صیاد و آوینی و چمران.
و ما ادرک ما چمران!
یادم هست وقتی هرچند وقت یکبار می رفتم در فاز یک شهید و ادا درآوردنش، نقش اکثرشان را با چند ادای معمولی می شد درآورد. یکی شان نمازشب و دعا و زیارتشان بولدشان می کرد. نقش یکی دیگر را می شد با مهربان بودن و حسن خلق و کمک به مردم و... اجرا کرد. یکی دیگر درسخوان بود و... . الغرض هر کدامشان در چند ویژگی محدود خلاصه می شدند.
اما چمران... و باز هم اما چمران...
در نقش این شهید بزرگوار بود که گاوگیجه گرفتم. از یک طرف هم باید درسخوان میبودی و نمره ۲۱ میگرفتی؛ از طرف دیگر باید چریک میشدی و تند و فرزبازی در می آوردی. هم باید نصف شب زمستان می رفتی در خیابان فقیری را پیدا می کردی و برای همدردی با او تا صبح کنار خیابان می خوابیدی. هم بایستی قلم به دست می شدی و مناجات نامه ها برای خدا می نوشتی. خلاصه چمران شدن سخت بود و نفسگیر.
شاید بعد از چمران هم دیگر دنبال نقش بازی کردن نرفتم و تنوع طلبی را گذاشتم کنار و از خیر شهید شدن گذشتم و مثل بچه آدم به زندگی عادی خود پرداختم. ... چمران شدن پدر اعضا و جوارح آدم را در می آورد...
https://hamnava.ir/News/Code/25832
0 دیدگاه تایید شده