به گزارش همنوا به نقل از آناج؛ این بار آمدن رییس جمهور به تبریز خیلی یک جوری بود! یعنی من هر چه فکر کردم که در این شهر و استان مگر چه اتفاق خارقالعادهای افتاده که وقت شریف رییسجمهور با آن همه مشغله را گرفتهایم و به اینجا کشاندهایم، عقلم به جایی قد نداد و آخرالامر با حضرت مولانا همعقیده شدم که به راستی؛ از کجا آمده است آمدنش بهر چه بود؟!
آخر در کجای یِنگه دنیا برای بستن شیر دو تا فلکه پتروشیمی یا پروژههای صدمن یک غاز بخش خصوصی، رییسجمهور مامِ میهن را در پنجشنبه چلّه مرداد سرگردان این افتتاح آبکی و آن کلنگزنی کشکَکَی میکنند؟
حتی با همه انتقادهایی که به سیستم پرزدنت محمود خان داشتیم به والله برای این جور پروژهها زیر لفظی نمیداد و فوقش این قبیل امورات به دست باکفایت بخشدار منطقه افتتاح و به بهرهبرداری میرسید.
البته شاید هم کارهای زیربنایی شگرفی در جریان این سفر اتفاق افتاده و مرزهای اقتصاد و فرهنگ چند ایپسیلون جابجا شده و ما خِنگ تشریف داریم و ناآگاه به شرایط!
باز خدا پدر روابط عمومی سابق را بیامرزد که در جریان سفر دور قبل رییس جمهور ما را یک جورایی قابل دانسته و داخل خبرنگار جماعت حساب کرده بود که ملتفت شویم بازی چند چند است؟ اما این بار اصلا خبرنگار که هیچ، در حد یک شهروند هم حالیمان نکردند که جناب رییس جمهور از کجا آمده است آمدنش بَهر چه بود؟
بگذریم، داشتم از آمدن دفعه قبل پرزدنت میگفتم؛ آمدن دفعه قبل مقارن با برنامههای تبریز 2018 بود. یعنی هر چند برای ما تبریزیها تا این لحطه مُبرهن نشده که خود تبریز 2018 از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بود؟ ولی خوب باز رییسجمهور یک بهانۀ سوپر بینالمللی داشت که با طمطراق بگوییم از کجا آمده است آمدنش بهر چه بود!
تا یادم نرفته است این را هم عرض کنم که دور قبل یک ژانگولرکاری دیگر هم رخ داد! آنجا که قرعه فال به نام بنده سراپا تقصیر افتاد که از فاصله دو سه متری سوالی از رییس جمهور بپرسم. یعنی آنقدر از این قرعه مسرور بودم که شب تا صبح نخوابیدم و مدام ترانه در پیتی «منو این همه خوشبختی محاله» را میخواندم به انضمام بِشکن بِشکنهای خفن! بعد زیر لب لَقلقه میکردم: خاک بر سر هر کسی که بگوید ما آزادی بیان نداریم!
القصه بندۀ ندید بدید جَلدی رفته و یک دست کت و شلوار عیانی به انضمام دو فقره ادکلن گرم و سرد خریدم. چرا که تصمیم داشتم روز دیدار با رییسجمهور ترکیب آن دو ادکلن را استفاده کنم تا متهم به چپ یا راستی بودن نشوم!
بعد، با کلی از دوستان رسانه و غیر رسانه و حتی بچههای بالا و پایین نشستیم مشکلات را زیر و رو کردیم و به یک سوال تر و تمیز رسیدیم، چیزی در مایههای مطالبه استانی – ملی.
خدا به سر شاهد است که سوالمان هم سوال تکلیفی بود تا بلکه برای استان خیری داشته باشد. جملگی چُلاق شویم اگر شما فکر کنید که سوال ما «اوجیبیز» بوده باشد. مگر مرض داریم سوال «اوجیبیز» بپرسیم؟ یک بار طالع سوال از رییسجمهور به نام ما اصابت کرده حالا خودمان به بختمان جفتک بیاندازیم؟!
سرتان را درد نیاورم. روز کنفرانس مطبوعاتی رسید؛ من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. کریم آبمَنگل. میشناسیش. از صبح علیالطلوع تا صلات ظهر در یک اتاق محبوس ماندیم و آخر سر یک نفر که با خودش دعوا داشت، آمد و سوالات ما را همچون نگاه عاقل اندر سفیه ورانداز کرد و بعد سوال من و امین خوشنیت را چِرت! تشخیص داد و خودش از جیبش سوالی درآورد و گفت که این سوال را بپرسید!
غرولند ما به جایی نرسید و سکوت پیشه فرمودیم و این بار زیر لب به خود نهیب میزدم که «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه است؟» این نیز بماند که سوالی که برای من درنظر گرفته بودند انصافا سوال جامع و قشنگی بود؛ چیزی در مایههای “چه رنگی” را دوست دارید؟
خلاصه زمان کنفرانس مطبوعاتی رسید و ما در چند قدمی پرزدنت نشستیم. و البته آن فرد که با خودش دعوا داشت، مدام چَپ چَپ نگاهمان میکرد و بعد در یک حرکت انتحاری جای ما دو نفر، دو نفر دیگر که اصلا قرار نبود سوال بپرسند، سوال کردند و کنفرانس مطبوعاتی با خوشی و خوبی تمام شد، تا برای ما بیش از سوال ایجاد شود که «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه است…»
سرتان را درد نیاورم، نَقل میکنند که در جریان سفر اخیر، رییسجمهور، موقع بازگشت از تبریز، در فرودگاه رو به رضا رحمانی وزیر صمت گفتهاند: رضا! شنیدهام تبریز تخمه آفتابگردانهای خوبی دارد، موافقی از برای سوغاتی چند صد کیلو بخرم، ببریم در جلسات کابینه بخوریم؟
رضا رحمانی هم گفته: جناب رییسجمهور! تخمه خوی از تخمه تبریز مرغوبتر است. بعد پرزدنت اخمهایش را در هم کشیده و گفته: خوب! یک برنامه هم میگذاشتید میرفتیم یک کارخانه تخمه آفتابگردان در خوی افتتاح میکردیم! مگر چه میشد؟
ناقلان اخبار، روایت کنند که رضا رحمانی با تاکید بر این نکته که خوی در آذربایجان غربی قرار دارد پیشنهاد سفر به آن استان را مطرح کردند که فیالفور مورد موافقت قرار گرفت. گویند پرزدنت مایوسانه قدم بر پلههای هواپیما گذاشت و با تاسف گفت: «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟»
https://hamnava.ir/News/Code/9178592
0 دیدگاه تایید شده