گروه : فرهنگی
سیدرضا علوی
بخشنامه کرده بودند که ساعت شش صبح همه کارمندان باید پشت میز اداره باشند. «مش رحمان» سرایدار اداره مجبور بود ساعت چهار صبح بیدار شود و قبل از ورود کارمندان به نظافت بپردازد و اتاقها را مهیا کند. ساعت پنج ونیم صبح کارش تمام شد و رفت در اداره را باز کند، تازه در را بازکرده بود که ماشین گشت امنیت شهر جلو درب اداره توقف کرد.
مش رحمان با دیدن ماشین جلو رفت و سلام کرد. مأمور داخل ماشین جواب سلام مش رحمان را داد و پرسید عمو چهکار داری میکنی؟ مش رحمان پوزخندی زد و گفت: دارم در اداره را باز میکنم میبینید که! مأمور گفت مگر کلهپزی است که ساعت پنج باز میکنی؟ مش رحمان در جواب گفت: نه جناب! خودتان که میبینید اداره آب و فاضلاب است؛ دیروز بخشنامه کردند از صبح باز باشیم.
مامور پرسید: کی بخشنامه کرده ؟
مش رحمان گفت: دولت
مامور: اجازه نداشته مغایر است!
مأمور از داخل داشبورد ماشین، دفترچه راهنمای خدمات شهری را بیرون میآورد و لای آن را باز میکند طوری که انگار صدبار دفترچه را خوانده سطری را نشان پیرمرد که حالا نزدیک ماشین شده میدهد و میگوید: سواد که داری، نگاه کن ببین ساعت کاری شغلهای مختلف بهغیراز داروخانههای شبانهروزی و بیمارستان و کلانتری اولین صنفی که میتواند این وقت باز باشد کلهپزی است! ببین نوشته ساعت آغاز کار پنج صبح بعد از آن نانوایی را داریم و بعد بقالی ساعت هفت صبح تا بیاید برسد به ادارات میشود هشت صبح.
مش رحمان سرش را از داخل ماشین که برای خواندن بخشنامه تو برده بود بیرون میکشد و میگوید: جناب قانون است! مجلس تصویب کرده، قرار شده به ساعتهایمان دست نزنیم و برای صرفهجویی برق ما را عقب جلو بکشند. مأمور دوباره دفترچه را نشان مش رحمان میدهد و میگوید: این هم قانون است این را هم مجلس تصویب کرده. قدمت صدساله دارد این برای من مهم است نه اون! امنیت شهر را مختل میکنی! یالا سوار شو برویم مش رحمان دستپاچه میگوید: کجا قربان؟ مأمور جواب میدهد اداره امنیت شهر! اصلاً از کجا معلوم شما دزد نباشید! کدام اربابرجوع عاقل ساعت شش صبح میآید اداره مگر رو درخت خوابیدند. یازده میاییم نیستید. شش صبح آخه، سوار شو برویم ...
مش رحمان از اداره امنیت شهر به رئیس اداره زنگ میزند و ماجرا را تعریف میکند. رئیس اداره عصبانی میشود و یکراست خودش را به فرمانداری شهر میرساند.
فرماندار به رئیس اداره میگوید: مأمور توجیه نبوده الان به مسؤول مأمور زنگ میزنم. پشت تلفن مسئول مأمور میگوید: جناب فرماندار! اینطور باشد امنیت شهر به هم میریزد. اجازه بدهید حضوری خدمت برسم، مأمور من بیقانونی نکرده، وظیفهشناس بوده.
ساعتی بعد فرماندار پشت میز خود نشسته و یک بخشنامه و یک دستورالعمل اداره شهر را روی میز خود دارد و آن دو را با هم تطبیق میدهد. رو میکند به رئیس اداره و میگوید حق با مأمور بوده او طبق این بخشنامه عمل کرده این دو با هم تناقض دارند. قانونگذار وقتی این را مصوب کرده دیگری را باید ملغی میکرد که نکرده؛ چند نفر از کارشناسان اداره، مش رحمان و مأمور وظیفهشناس و چند کارشناس از فرمانداری به جمع سهنفری اضافه میشوند. ساعت یک ظهر تصمیم گرفته میشود موضوع در شورای تأمین شهر مطرح و تصمیمگیری شود.
بعدازظهر آن روز شورای تأمین تشکیل میشود. دبیر شورا موضوع را مطرح میکند. حاضرین وارد شور میشوند. از هر در که وارد میشون، میبینند حق با مأمور وظیفهشناس است. یکی میگوید: موضوع را به مجلس گزارش دهیم تا بخشنامه قبلی ملغی شود فرماندار میگوید: این تا مجلس برود طرح دو فوریت هم بخورد سه ماه طول میکشد تا آن وقت موضوع خودبهخود حل میشود. دیگر برای صرفهجویی برق لازم نیست شش صبح بیایم.
جو شورا دوباره به هم میخورد. فرماندار رو به حاضرین میکند و میگوید: دوستان امروز آخرین روزی است که میتوانم استعفای خود را به استاندار تقدیم کنم. باید بروم برخی از حضارخطاب به فرماندار میگویند: مبارک است مجلس انشاءالله، فرماندار از آنها تشکر میکند و با سر جواب مثبت میدهد و رو به حضار میکند میگوید: شاید هم ما در مجلس موضوع را مطرح کنیم؛ اما الان یک راه بیشتر نداریم آن هم این است سر درب ادارات کلمه کلهپزی اضافه شود مشکل حل میشود. حاضرین به درایت فرماندار احسن میگویند و از فردای آن روز سر درب ادارات به شکل زیر تغیر پیدا میکند:
کلهپزی اداره شهرداری مرکز
کلهپزی اداره آب و فاضلاب
کلهپزی اداره آموزشوپرورش
کلهپزی اداره صمت
... مش رحمان دو روز بعد از بازداشت آزاد میشود.
https://hamnava.ir/News/Code/7396775
0 دیدگاه تایید شده