گروه : گزارش

اختصاصی همنوا/ لیلا حسین نیا
هرسال با نزدیک شدن شب یلدا، پیادهراه تربیت تبریز حال و هوای دیگری به خود میگیرد. اینجا بطن خریدهای عمومی مردم تبریز و شهرهای اطراف است و اغلب خرید عروس و دامادها اینجا انجام میگیرد. در حال و هوای شب یلدا سری به تربیت زدم تا ببینم و بپرسم که تحولات اقتصادی اخیر و گرانیهای افسارگسیخته چه تاثیری در برگزاری سنت یلدا و «چیلهلیخ» عروس و دامادها دارد. سنت «چیلهلیخ» از جمله سنتهای مربوط به تازهعروس و دامادها است که طی آن دو سوی پیوند برای همدیگر لباس زمستانی میخرند ولی اغلب کفه مربوط به خریدهای داماد سنگینتر است. چون علاوه بر لباس زمستانی، میوه و آجیل و کیک و... هم به خریدهای او اضافه میشود. منیم ائویمی یخان ننهام ده! تربیت همیشه شلوغ است اما امروز انگار شلوغتر. دقت میکنم تا هیچ عروس و دامادی از دستم در نرود. جلوی یکی از کفشفروشیهای شیک و گرانقیمت، کنار مادر و پسری که دارند جر و بحث میکنند میایستم و خودم را مشغول تماشای ویترین نشان میدهم. پسر جوان که بیشتر از 30 سال سن ندارد به مادرش میگوید: «این مغازههایی که شما جلوش وایمیستی خیلی گرونند. تو که مادر مادر منی اینجور اومدی دیگه نباید از خودش توقع داشتهباشم!» متوجه میشوم که انگار مادر و پسری آمدهاند تا شرایط را بسنجند و بعد با عروس خانوم برای خرید بیایند. کارتم را نشان میدهم و میگویم برای شب یلدا گزارش تهیه میکنم. پسر با خنده میگوید: «از وضعیت جیب ما گزارش تهیه کنید.» از وضعیت جیبش میپرسم. میگوید:« تا الان حدود سه میلیون و نیم فقط برای یلدا خرید کردهام ولی هنوز به قست خرید پوتین نرسیدهایم. امروز با مادرم آمدیم که نرخ کفشها را بدانیم. مادر یک جفت پوتین هشتصدهزار تومانی نشان کردهاست و اصراردارد حتما در این رنج خرید کنیم. هرچه میگویم شما مادر منی باید طرف من غش کنی در کتش نمیرود که نمیرود.» مادرش که تا این لحظه فقط مستمع بود، میگوید: «چکار کنم دخترم؟! وضعیت طوری شده که اگر یکذره کم بگذاری باید کلی حرف و حدیث تحمل کنی. اگر من این همه اصرار میکنم فقط برای این است که پسرم سربلند باشد و بعدها سرکوفت نشنود که چرا فلان چیر کم یا حقیر بود.» مادرش این حرفها را میزند ولی من هنوز سر عبارت «سه میلیون و نیم فقط برای یلدا خرج کردهام» ماندهام! دوباره به آنجا برمیگردم. میپرسم مگر چه خریدهاید که شده سه میلیون و نیم؟ پسر میگوید: «کیک و میوه و هندوانه سفارش دادهام. پیراهن و پالتو و شلوارهم خریدهام. این پوتینها را هم اگر بخرم میشود چهارمیلون و سیصد.» میگویم لابد رکورد خرید یلدا را شکستی با پوزخند میگوید: «من خریدی نکردهام هنوز! کسی را میشناسم که برای یلدا ماشین 206 خریدهاست!» مادرش وارد بحث میشود و میگوید: «ولی پسر من قبول نمیکند باید آجیل هم بخریم.» داماد قرمز میشود و میگوید: «خانوم بنویس منیم ائویمی یخان ننهام ده!» رسمهایی که ترسناک شدهاند راهم را در تربیت ادامه میدهم. زوج جوانی را میبینم که خیلی سرسری از جلوی مغازه ها رد میشوند. از نگاهشان مشخص است که خریدار نیستند. جلوی یکی از مغازه میایستند و نزدیکشان میروم. داماد آرام نجوا میکند: «جدا نمیخواهی پالتو بخریم؟» عروس میگوید: «نه دارم همین پارسال خریدهام.» جلو میروم و سر بحث را باز میکنم. متوجه میشوم که تازه چند هفته از عقدشان میگذرد. عروس میگوید: «در خرید عروسی، خانوادههایمان خیلی دخالت کردند و همسرم خیلی در تنگنا افتاد ولی برای یلدا گفتهام خودمان خرید کنیم تا بتوانیم از زواید بزنیم و کمتر خرج روی دست زندگیمان باشد.» داماد میگوید:«ولی به خدا من از این کمتر خرج کردن بیشتر میترسم! با ان همه خرج و مخارج برای خرید عروسی بین خانوادههایمان هنوز حرف و حدیث هست که فلان چیز کم بود یا مارکش فلان بود! ولی باور کنید برای من که یک کارگر ساده در یکی از کارخانههای شهر هستم این مخارج خیلی کمرشکن است.» غصه را در صورت عروس میبینم وقتی میگوید: «این رسمها به جای این که باعث شادی باشند بیشتر دست و پای ما را میلرزانند.» آقای فروشندهای که کنار ویترین مغازهاش ایستاده بود و داشت حرفهایمان را گوش میداد، وارد بحث شد. گفت: «من پانزده سال پیش عروسی کردم. آن موقع پدر و مادر هردوی ما این رسمها بر عهده خودمان گذاشتند و ما هم تقریبا از همه صرف نظر کردیم و پسانداز خوبی دستوپا شد. الان هر روز در مغازه دامادهایی را میبینم که سرخ میشوند ولی مجبوراند بهترین مارک پالتو را بخرند. نمیدانم چه چیز باعث میشود اینقدر سختگیر شویم؟!» چهکسی رسمها را عوض میکند؟ کنار مجسمه مرد کفاش مینشینم و منتظر ماجرای بعدی میمانم. کمی آنطرفتر خانوم و آقایی ایستادهاند و گویا منتظر دختر و دامادشان هستند. از گپزدنهایشان میفهمم که آمدهاند تا برای دامادشان خرید کنند. سر صحبت را باز میکنم. مرد میانسال میگوید: «هرسال که میگذرد رسمها خیلی بیسروصدا عوض میشوند. نمیدانم چه کسی یا چه چیزی اینطور مرموز و بیسروصدا رسوم را تغییر میدهد و ما هم باورمان میشود که این رسم از اول همینطور بوده! الان میبینم آجیلیها غلغهاند تعجب میکنم والاه تا جایی که یادم هست آجیل شب یلدا نخود و کشمش و سنجد و اگر بود بادام بود. اما الان آجیل تزئین میکنند. شیرینی هندوانه یلدا به دور هم خوردنش هست نه تزئین کردن و عکس گرفتن.» میپرسم خودتان برای شب یلدا چه کار کردید؟ خانم میخندد و میگوید: «قیمتهای آن موقع با الان اصلا قابل مقایسه نیست. مرد میانسال صحبتهای همسرش را تکمیل میکند و میگوید بیست و شش سال پیش من برای یلدای همسرم هندوانه و لباس و یک گردنبند طلا به عنوان هدیه و پشمک و حتی یک بوقلمون بردیم. فکر نمی کنم از بیست هزار تومن بیشتر شدهباشد! دقیق یادم نیست!» الحمدلله! جلوی پاساژ شیخ صفی غوغا است. گمانم هرقدر هم این شهر مال و مرکز خرید آنچنانی داشتهباشد بازهم شیخ صفی حرف اول خرید عروس و دامادها است. دختر و پسر پر شر و شوری را می بینم که بادستهای پر از پاساژ بیرون آمدهاند. میپرسم برای خرید یلدا آمدهاید. میگویند بله. از قیمتها میپرسم میگویند خوب بود و توانستهاند کلی خرید کنند. دختر مدام تاکید میکند اصل خریدشان را از لالهپارک و اطلس انجام دادهاند و اینجا را هم بهخاطر رعایت سنت آمدهاند. از داماد درباره قیمتها میپرسم میگوید:«خب این یه سنت خیلی واحب است باید هرطور شده انجامش دهیم. هرقدر بیشتر بهتر!» کلا راضی هستند. الحمدلله! شب افتادهاست و در تربیت غلغله برپا است. به آدمها نگاه میکنم که هر کدام با تفسیر خاصی از آداب و رسوم، خرج و مخارج و روابط خانوادگی میدوند تا یلدای خوبی را دست و پا کنند.
https://hamnava.ir/News/Code/13588
0 دیدگاه تایید شده