گروه : اسلایدر
همنوا_مهدی نعلبندی
سال 2003 در استانبول از آن روزنامه نگار لاییک ترک شنیدم:
- آمریکایی ها یک چیز را در مورد شما نمی توانند تحلیل کنند. این که آقای خمینی دستش را بلند می کرد و جوانان دسته دسته به صف می شدند برای فدا شدن. آنها مطمئن نیستند که آن دست دیگر بلند نمی شوند و نسل آن جوانها را ملخ زده. اگر مطئن شوند لحظه ای در حمله به کشورتان تردید نمی کنند.
• استانبول و بورسا
آن روزنامه نگار از طرفداران اربکان نبود اما در آناتولی این اربکان بود که پیش از همه صدای خمینی را شنید. هر چه باشد روزگاری شهر بورسای ترکیه به مدت یازده ماه، وطن در تبعید رهبر انقلاب اسلامی ایران بود. همین یک سال فرصتی بود تا امام جلد اول تحریرالوسیله را بنویسد و نظریه ولایت فقیه را پی بریزد. دلیل تبعید امام اعتراض به کاپیتولاسیون بود و در طیاره ای که او را به ترکیه می برد به ماموران گفت:
- من به خاطر وطنم تبعید شدم.
به اذعان کسانی که در باب شخصیت هایی مانند اربکان مطالعه دارند تفاوت امام خمینی و اربکان حوجا در این بود که امام آمریکا را شیطان بزرگ می دانست و شرالاشرار، و حوجا اسراییل را. یکی از کسانی که فزازهایی از اربکان را به ما شناساند مرجوم سیدهادی خسروشاهی بود که کرونا او را از ما گرفت. سیدهادی می نویسد:
" در یکی از این سفرها، طبق قرار قبلی توسط برادران ترک، به دیدار آقای نجم الدین اربکان، رهبر سلامت ملی پارتیسی ـ حزب سلامت ملی ـ در دفتر حزب، در استانبول رفتم. خیلی استقبال کرد. اعضاء حزب و هوادارنش او را با لقب «خوجه» ـ مرشد یا استاد ـ صدا می کردند و خیلی به او احترام میگذاشتند و دست او را میبوسیدند، از این استقبال او که تا دم درب به استقبال ـ و بدرقه ـ آمد تعجب کردند... اما او که متوجه استغراب آنها شده بود، گفت:
- بیزیم بو حوجا، افندی، ایرانلی قارداشمیزدور، ببیز اونون زیارتینه گیتمهمیز لازمیدی اما شو افندی، محبت ایدیب، کندیمز گوروشنه گلمیشدی...
یعنی این خوجهی ما، برادر ایرانی ما است. لازم بود که ما به دیدار او برویم، اما او محبت کرده و به دیدار ما آمده است... و ما از این احترام گذاری و اخلاق او باید سپاسگزار باشیم. شاید یک ساعتی در خدمت اربکان بودم. بدون هیچگونه خودنمایی! و یا قیافه مرشد و خوجه بودن، با من صحبت کرد و البته از اینکه من میتوانستم به ترکی استانبولی صحبت کنم، خیلی خوشحال بود. سخن از انقلاب اسلامی بود... نجمالدین اربکان بسیار مسرور و شیفته انقلاب بود و آن را پیروزی اسلام در منطقه و سرآغاز پیروزیهای دیگر میدانست و از امام خمینی (ره) به نیکی و خیر یاد میکرد.
من با آرزوی موفقیت و دعا برای سلامتی نجمالدین از او خداحافظی کردم و به ایتالیا رفتم... مدتی گذشت و حزب او که بعدها عنوان حزب رفاه را برای ادامه فعالیت قانونی خود برگزید، پیروز شد و با حزب خانم چیلر ائتلاف نمود و به قدرت رسید و دیدیم که چند ماه بعد، با کودتای ژنرالها، دولت سرنگون شد و باز لائیکها به صحنه آمدند. و اربکان و یارانش به دادگاه کشیده شدند."
• شام و شیراز و بیروت
قصد صحبت از اربکان را ندارم. آهنگ قفقاز داشتم و نارداران، اما آغاز سخن با اربکان شد و یادی از او. شاید غلبه طبع روزنامه نگاری و چیزنویسیام بود که چنین شد. پس کمی هم آنسوتر رویم و سری بزنیم به دمشق و شاعر عاشقانه ها را بشنویم. نزار قبانی را. نزار در سال 1979 یعنی صبحدم پیروزی انقلاب شعری برای امام می سراید و در مجله "الاشتراکی" لبنان چاپ می کند. بخوانیم نزار را.
زهر اللوز في حدائق شيراز
وأنهى المعذبون الصيام
هاهم الفرس قد أطاحوا بكسرى
بعد قهر و زلزلوا الأصنام
شيعة .. سنة
جياعٌ .. عطاشٌ
كسروا قيد هم وفكوا اللجام
شاه مصر يبكي شاه إيران
فأسوان ملجأً لليتامى
والخميني يرفع الله سيفاً
ويغني النبي والإسلام
هكذا تصبح الديانة خلقاً مستمراً
وثورة واقتحام
ترجمه شعر نزار قبانی چنین است.
بادام در باغ های شیراز به شکوفه نشست
و رنج کشیدگان، سرانجام، روزه را به پایان رسانیدند
اینان همان پارسیانند که کسری را بعد از چیرگی به زیر کشیده اند
و بت ها را به لرزه درآورده اند
شیعیان... سنیان
گرسنگان... تشنگان
زنجیرهایشان را شکسته اند و لگام ها را گسسته ...
فرمانروای مصر برای شاه ایران اشک می ریزد
و چه خنده دار که شهر «اسوان»، به پناهگاهی برای یتیمان! تبدیل شده است
و خمینی- که خدا شمشیرش را بلند نگاه دارد،
ندای اسلام و رسولش را سر داده است
اینچنین است که دین، به آفرینشی پایدار
و به انقلاب
و به فتح
مبدّل می گردد.
• تبریز خودمان
قصد قفقاز داشتم و سر از شامات و لبنان درآوردیم. برگردیم. اما سر راه سری به تبریز بزینم و فاتحه ای نثار مجتهدی وارسته و عالمی نیکوسیرت نکنیم که روزگاری در خیابان دارایی مسجدی داشت و برای مردم از شریعت می گفت. آیتالله سیدمحمد آقا میرجلال اوغلو از مشدآغای باکو که مسجدش در تبریز، هنوز نام "آیت الله بادکوبه ای" را بر پیشانی دارد و قدیمی ترها او را با نام "نوشون آغا" می شناختند. اهالی نارداران و مشدآغا که دو قصبه همسایهاند در پیرامون باکو به جای "چرا" و "برای چه" معادل ترکی "نه اوچون" را با لهجه می گویند و می شود نوشون؟! و این سید وارسته آن قدر برای سوالات تبریزیهای بذله گو نوشون گفته بود که مردم همان تکیه کلامش را کردند لقب او. البته که هم تبریزیها راضی بودند و هم آیت الله بادکوبه ای که از تبعید سیبری و حفقان روسی ابتدا به اردبیل و سپس به تبریز پناه آورده بود و شده بود پناهی برای جویندگان شریعت و دوستداران سادات آل محمد.
و اما آیتالله بادکوبهای. سال 1937 که اوج خفقان استالینی بود و هنوز قفقاز وقتی بخواهند برای خفقان ضربالمثل بیاورند میگویند "اوتوز یئدّی اینجی ایللر گئدیر". آیتالله بادکوبهای همان سال تبعید میشود به سیبری تا آلیهناسیون استالینی جا بیفتد. مدت تبعید پانزده سال بود که در پنج سال طی می شود. تبعیدی های سیبری را به حفر کانال می گمارند اما همقطاران سید جور این اولاد پیغمبر را می کشند و هر کدام یک بیل خاک به جای او بر می دارند و می گویند:
- بودا آخوند آقانین پاییدیر.
که این سهم آقای آخوند. بعد از سیبری به اردبیل می آید و پاتو.قش می شود مسجد سرچشمه. با رضاخان در می افتد و تبعید می شود به تبریز. در سال 42 به مبارزات امام می پیوندد.
در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی، جامعه روحانیت آذربایجان در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۴۱، تلگرافی به آیتالله سید محمد بهبهانی می فرستند و خواستار لغو این تصویبنامه می شوند که آقای بادکوبه ای هم نامش در جمع ارسال کنندگان است. پنج سال بعد و پس از جنگ شش روزه، آیتالله بادکوبهای همراه آیات عظام سید ابوالفضل خسروشاهی، سید مرتضی مستنبط غروی، سید کاظم موسوی شبستری و شهید سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، با صدور اعلامیهای در تبریز، برای کمک به آوارگان مسلمان فلسطینی مساعدت و یاری میخواهند. اقای بادکوبهای رفیق شفیق آیتالله سیدمحمدعلی قاضی بود که او نیز مروج اندیشه امام در تبریز بود و مشهور به "خمینی آذربایجان". مشهور است هر وقت آقای قاضی از تبعید برمیگشت دو سه روز از مراجعت گذشته، به منزل آقای بادکوبهای میرفت و ساعتها خلوت میکردند. ارادتی ویژه هم به اقا میرزا فتاح شهیدی صاحب حاشیه بر مکاسب داشت و مدام می فرمود:
- تبریز بعد از حاج میرزا صادق آقا مجتهد یک مجتهد دیده است و آن هم آقا میرزا فتاح است و بس.
آقا میرزا فتاح تا تابستان سال 48 که رحیق وصال سر کشید در تبریز بود و مسجدش هنوز پابرجاست.
• به لهجه ناردارن
به قفقاز برویم. به قصبه دیورا به دیوار زادگاه اقای بادکوبه ای. به نارداران. و بشنویم حاج مایل را که شعری برای امام سرورده در سال 1991. این شاعر غزلسرای خداجو برادری داشت به نام حاج علی اکرام که بنیانگذار جریان خمینی چی لر و بنیانگذار حزب اسلام جمهوری آذربایجان بود. خداوند هر دو را بیامرزاد. شعر عنوان " امام خمینی حضرتـلرینه" را بر پیشانی دارد. بشنویم بیتهایی از این شعر حاج مایل را :
اول گون کی قدم قویدو بو ایرانه خمینی
دؤندردی چو ایرانی گولوستانه خمینی
دونیایه طلوع ائتدی او ابراهیمه بنزر
بوتخانهلری ائیلهدی ویرانه خمینی
قرآنین آدی قالمیشایدی مملکت ایچره
قیلدیردی عمل آیه ی قرآنه خمینی
صاحب گلیشیندن بیزه بیر موژده گتیردی
بیلدیردی نجات عالم امکانه خمینی
دینین تزهدن یاندیریبان هیسلی چیراغین
اول شمعه ازل اولدو چو پروانه خمینی
... میدان اوخودو آمریکایا، غرب ایله شرقه
غیرتله چیخیب صفحه ی میدانه خمینی
"آمریکا غلط میکند"ه اولدو مؤلّف
هم ده بو سؤزو سؤیلهدی مردانه خمینی
... تبریزده هاواداری اولوبدور ملکوتی
دعوت ائلهیر حشرده رضوانه خمینی
مئهماننواز عالیمدو اولوب عالمه معروف
سئچمزدی بئله منصبه بیگانه خمینی
... وصلیله یانان مایلِ بیچاره بو گون گؤر
یئتمیش هلهلیک آذرِبایجانه خمینی
لوطف ائیله، اولام زایرِ کویین بئله فیضی
چوخ گؤرمه، منِ بنده ی فرمانه خمینی
این هم ترجمه شعر برای آنان که شاید این وجیزه را می خوانند و ترکی نمی دانند: " آن روز که خمینی قدم بر این ایران نهاد، ایران را به گلستانی مبدَل کرد . آن ابراهیم وش به دنیا طلوع کرد و بتخانهها را ویران کرد، خمینی. از قرآن نامی مانده بود در کشور. آیات قرآن را لباس عمل پوشاند، خمینی. مژدهای از آمدن صاحبزمان برای ما آورد و راه نجات را به عالم امکان نشان داد، خمینی. چراغ دود گرفتهی دین را دوباره برافروخت و خمینی، خود نخستین پروانهی آن شمع شد. آمریکا برای غرب و شرق، شاخ و شانه میکشید که خمینی با غیرت تمام پا به عرصه گذاشت. او مؤلف " آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" است / و این سخن را با مردانگی تمام بیان کرد، خمینی. هوادار او در تبریز –آیت الله – ملکوتی است و خمینی در حشر، دعوتگر رضوان است. عالِمی است مهمان نواز و مشهور دنیا / و خمینی، کسی را بیجا برای چنین منصبی برنمیگزیند. مایل که امروز به وصل خمینی دلی سوخته دارد، رسیده است به آذربایجان. لطفی کن که زایر کویت گردم و این لطف را بر این فرمانبرت زیاده مبین؛ ای خمینی !"
• ختم کلام، شانلی امام
و پایان شیرین این یادنوشت از شاعری مراغه ای باشد به نام بولود قاراچورلو که شعر بلند و مانای شانلی امام او بهترین شعر است در وصف امام خمینی رحمت الله علیه. بیهیچ تعارفی. اینکه میگویم بهترین، نه از سر تعصب به امام است نه تعصب به شاعر شعر، بلکه با نگاه به مضمون، تاریخ سرایش و قدرت شعر میگویم بهترین است. مختصری از این بهترین و ختم کلام. یا علی.
ای قارانلیق گئجه ده پارلاق اولان بدر تمام
شرف علم و عمل اشجع آیات عظام
آیتالله بهحق پشت و پناه اسلام
ای یازیق کوتله لرین رهبری ای شانلی امام
ای علی نین خلف اوغلو سنه مین لرله سلام
سنه روح الله آدین وئردی شهید اولموش آتان
نفس حقدن دی حقیقتده ده روح الله سان
ای قارا قلب لره آیدین اینام نورو ساچان
سنه شایاندی بو شوکت بو مقام
ای یازیق کوتله لرین رهبری ای شانلی امام
ای علی نین خلف اوغلو سنه مین لرجه سلام
... سن ائلین آرخاسی سان ائلدن آییرماز سنی حق
یاخدیغین تونقالی یئل اسسه داها یاندیراجاق
سن گونشسن ایشیغین عصری ایشیقلاندیراجاق
موکب فجری فقط گؤرمه ییری اهلِ اینام
ای یازیق کوتله لرین رهبری ای شانلی امام
ای علی نین خلف اوغلو سنه مین لرجه سلام
من «سهندم» اگیلنمز یادا طوفانلی باشیم
ائل بیلیر حقلی دؤیوشلرده کئچیب چوخلو یاشیم
اؤپورم من سنی ای دؤنمزیم ای جبهه داشیم
ای علی نین خلف اوغلو سنه مین لرجه سلام
ای یازیق کوتله لرین رهبری ای شانلی امام.
https://hamnava.ir/News/Code/7354579
0 دیدگاه تایید شده