گروه : آرشیو

ایمان فتحی دشوار است و برای استقرار، نیازمند نبردهای روزمره. ... پائولو کوئیلو
سینما ناجی، طرحی که علی رغم دوره طولانی ساخت آن و انحراف احتمالی از طرح اولیه، هنوز میتوان متعلق به فرهاد احمدی دانستش، با همان مختصاتی که معمارش دوست داشت [و شاید این روزها ندارد] در دل شهری کهن، مانند دیگر کارهای معمارش نمود تفکر و فلسفه و اندیشه در حجم با بهره گیری از غنای همیشگی استعارات شاعرانه احمدی وار است. معمار آنچنان هنرمندانه ایده و الگوی ایرانی/اسلامی مرکزیت را به عاریه گرفته است که نقطه ثقل مرکزی بنا چونان محوری برای کل اجزای دیگر، جشنواره ای از تعادل و تقارن را با چاشنی هارمونی به پا کرده است؛ احجام سرک می کشند از دل خاک، توگویی ثناگوی آن مرکز ابدی هستند…. و بعد تمامی عناصر بصری در خدمت این محور قرار می گیرند و شروع به چرخیدن و چرخیدن میکنند. این مصرّ بودن در ایجاد یک «گریزازمرکز» معنایی/حجمی، هر چند ممکن است در ظاهر، تنایش حجم کلی این بنا را وابسته به استعارات ایرانی و نماد پردازی های بسیار استواری کند، اما [به اعتقاد بسیاری از اهل خبره] آنچه شرط اول و آخر کاربردی بودن یک بناست، فائق آمدن بر آشوب درونی و طراحی مبتنی بر «کاربری» و «کاربر» است؛ البته داستانسرایی سیل استعارات معمارانه میتواند باشد و یا حتی نباشد.
هزارتویی به اسم سینما
بگذارید بی پرده سخن بگویم اگر کودک خردسالی دارید در سینما ناجی او را از کنار خود جدا نکنید چه، ممکن است به راحتی درون هزارتوی مارپیچ گونه ای که فقط فقط برای ایجاد الگویی استعاری به کار گرفته شده اند مسیرش را گم کند و بدترین خاطره کودکش رقم بخورد؛ حتی اگر بالغ [و البته عاقل] باشید، کافیست در مرکز بنا و حوضخانه آن بایستید تا حتی مسیر نگاهتان راه خود را در این لابیرنت تاریک و پیچیده گم کن؛ در این لحظه نگاهتان هم وارد سامانه حجمی گریزازمرکز محتوایی معمارانه شده است…. ساختاری مرکزی که میخواهد تا در طرح غوطه ور باشد، ولیکن این غوطه وری و تمرکز بر حجم نه تنها در موقعیت غالب به هنگام استفاده واقعی از بنا قرار نمیگیرد که حتی با پارادوکسی نیز مواجه میشویم؛ پارادوکس پر از خالی...! واقعیت این است که ناتوانی در تشخیص سطوح مختلف ارتباطی یا طبقات منطقی و عجز در کنار آمدن با تناقض هایی که پدید می آورند، از علائم بینظمی درونیست. و شاید این بینظمی و هرج ومرج بهترین اشاره به وضعیت گرفتار شده در «آنی» باشد که ما در دورن سینما ناجی به حصر افتاده ایم و تقلایی که برای یافتن ادامه مسیر و شاید موجودیتی به سان ابوالهول در آنجا در انتهای این هزارتو تا بلکه اسم رمز را بگویی و او تو را از قیود موی و میان این دوگانه و حتی چندگانه ای که بافت ارتباطی موجود در پلان (نقشه) ایجاد کرده است، برهاند. باید گفت معماری را اگر متشکل از عناصر همنشین [واحدهای فرمی هدف دار] بدانیم، نمیتوان [یا نباید] در آن زنجیره ای ساخت که بی معنی باشد؛ معمار فرم را از میان ماده ای بی شکل برمیگیرد و سپس آن را چنان در نظر می آورد که گویی فرهنگ لغاتی متشکل از ایماها و اشارات، محیط ها و موقعیت ها، رویاها و خاطرات و... جایگاه خاصی بدان اختصاص داده است. معمار باید به این فرم ها و اشکال با بیان شخصی خود غنا بخشد. در این میان، نباید فراموش کرد که بنا علاوه بر ظاهر و شکل فرمی که دارد، موضوعی است کاربردی؛ لذا در طراحی هر بنایی بیش از افتادن در دامان استعارات اغراقی باید لختی با خود اندیشه کنیم و بپرسیم که آیا این حجمه استعاری میتواند در دنیای واقع مورد استفاده قرار گیرد؟... یا صرفا به دلیل القای موضوعی شکلی، کاربر واقعی و آن کس که در نهایت درون این حجمه فرمال قرار خواهد گرفت، ناگزیر به مواجهه با نتایج تلقین شده از طرف این کلماتی است که در متن شهر سعی در به هم پیوستن و شعر شدن دارند؟ حال آنچه در خوشبینانه ترین حالت برای ما باقی خواهد ماند، ترکیب بندی است از کلماتی که بین سطورشان فاصله افتاده؟ توگویی درون گردابی از بینظمی نشانه ای و معنایی افتاده ای که هر آن تو را به دورن آب های تاریک و تاریک تر فرو میکشد و همین جاست که زیر آن گنبد هشتی در فضای حوضخانه میایستی و با نگاهی که در عالمی یحتمل شاعرانه گیر افتاده با خود میگویی که بود آیا گشایشی در کار ما؟فرهنگ معماری
جهان پیرامونی ما بی درنگ به واسطه فرهنگ فهم میشود؛ این موضوع نه تنها دست ساخته های بشری و فضاهای مصنوع را که ریشه و منشا آن منحصرا انسانی است شامل میشود بلکه ادراک زیست محیطی ما و آنچه که در معنای عام کلمه طبیعت مینامیم را شامل میشود. حضور در بنا و یک اثر معماری به لحاظ بصری و ادراکی، اولین مواجهه واقعی ما با «خود درونی» معماری است. آسایش بصری و محیطی و احساس ایمنی حضور، همگی وابسته به خوانایی فضا و سر و سامان دادن به آشفتگیِ جهان پیرامونی است که تنها در این صورت است که به واسطه فرهنگ میتوان موضوعاتی چون هویت، قابل درک بودن، اجتماع پذیری، خاطره سازی و… را نیز بررسی کرد. جالب توجه اینجاست که مسئولین سینما و همچنین سازمان حراستی، برای مدت های مدیدی بسیاری از راهروها و کریدورهای دسترسی به این هزار تو را با کمد ها و دیوارها و حصارکشی ها محصور کرده بودند و اجازه نمیداند که کسی وارد این محدوده شود؛ ماجرایی که چه بسا بی شباهت به عکس العمل مردمی که مجبور شده بودند در چندیگار هند، آپارتمان های طراحی شده توسط لوکوربوزیه [به اعتقاد بسیاری نابغه معماری مدرن] را از سر ناچاری تغییر دهند، نیز نباشد…. مردمی کشاورز و دامپرور و سنتی که اتاق خواب را تبدیل به معبد و آشپزخانه را محلی برای نگه داری دام و طیور خود کرده بودند [و البته آه برآمده از نهاد آرمان ها و آرزوهای لوکوربوزیه برای ساختن شهرهای آینده و تحمیل الگویی غیر خودی برای کاربر و فهمنده هندی]. امروز تو گویی، تاریخ در حال تکرار شدن در تبریز به نحوی دیگر است. بنایی که به سبب ضعف در حل پلان و چیدمان و آرایش فضای داخلی آن تبدیل به مکانی ناامن و غیر قابل استفاده روزمره [به تعبیر قاطبه کاربران] شده است. جواب مسئولین سینما نیز برای مسدود کردن راه رو ها و بسیاری از مسیرها همین توضیح کوتاه است [نقل به مضمون]: «نقاط کور بنا غیرقابل کنترل بوده و امنیت ندارند...»! حال آنکه به سبب آموخته های سال ها شهروندی و زندگی در شهر و جامعه [برای این یکی حتی نیازی نیست وارد دانشکده معماری شده باشی]، همه میدانیم که یکی از اصلی ترین و بنیادی ترین موضوعات برای حضور در یک مکان و ساختن خاطراتی باهم و برای هم در گرو کلمه کلیدی به نام «امنیت» است؛ امنیتی که میتواند در معنای ماهوی خویش جانی و مالی و روانی و… باشد. در بنای سینما ناجی چه بسا ساختار مرکزگرا که معمار آن را طراحی کرده، ساخته و پرداخته، نه تنها در موقعیت غالب قرار نمیگیرد بلکه به مرحله توصیف خود نیز نمیرسد و در نتیجه از نظام فراپیرامون نیز جدا نمیشود [ای کاش اینطور نبود]. سطح وحدت آرمانی بنا [به مصداق وحدت در کثرت و برعکس] روساختی تصنعی خلق میکند که خود به بی نظمی میل میکند…. مکانی که درک فضای بیرونی و درونی آن ثابت نیست و همین واقعیت مرزهای غیرقابل تشخیص و لایه های ناآشنای فراوانی را بر روی هم انباشت و تلنبار کرده است. در آخر باید گفت بینظمی در سطحی این چنین ساختاری و کاربردی، آمیختگی سطوح را افزایش داده، سلسله مراتب قلمرو فضایی را به عنوان یک قانون به شیوه ای سرسام آور به هم میریزد…. و اینچنین بنایی که برای فرهنگ و خاطره سازی ساخته شد، هم اکنون [آنچنان که پیشتر اشاره شد] از پارادوکسی تلخ رنج میبرد؛ تناقضی در دل تناقض دیگر…. مکانی که برای عموم ساخته شده بود چنان درون جغرافیای زیستی خود پیچیده میشود که تناظر بایستگی حضور در آن فقط و فقط با «عدم حضور» در آن رفع و حل میشود [به زبان ساده تر: عطای حضور را به لقایش میبخشی] یا به عبارت هنری تر، تناظر سوژه با ناسوژه… سینمایی «پرازخالی».https://hamnava.ir/News/Code/22092
0 دیدگاه تایید شده