همنوا_ مسعود واعظ
مرداد ماه هر سال سالگرد آزادی اسرای سرافراز میهن است. در سال 69 اولین گروه از اسرای ایرانی سرفرازنه با خاک وطن بازگشتند. سالها حضور در زندانهای رژیم بعث عراق چیزی از عظمت و شکوه این بزرگمردان نکاست و آنان با خلق حماسهای دیگر به وطن بازگشتن. به همین بهانه با یکی از این اسرای سرفراز به گفتگو نشستیم. محمد کریمپور قراملکی بسیجی گردان امام حسین(ع) اهل محله قراملک تبریز است. او بعد از ۱۰ ماه حضور در جبهه و حضور در ۴ عملیات در عملیات خیبر به اسارت دشمن درآمد.
نحوه به اسارت در آمدنتان را توضیح دهید؟
در عملیات خیبر ما با هلیکوپتر به جزیره مجنون منتقل شدیم که قرار بود به عمق دشمن نفوذ کنیم و بعد از پشت دشمن حمله کنیم. قرار بود بدون تیر اندازی و درگیری به عمق دشمن وارد شویم ولی متاسفانه عملیات لو رفته بود و دشمن از حضور ما در آن منطقه با خبر شده بود. عراقیها شروع به تیر اندازی کردند و ما هم مجبور شدیم تیراندازی کنیم. درگیری شروع شد چون ما در خاک عراق بودیم شروع به بازگشت کردیم. در راه تمام تجهیزاتمان تمام شد و به اسارت گرفته شدیم. ما تقریبا یک مسیر ۵۰ کیلومتری را با تجهیزات پیاده روی کرده بودیم و درگیر شده بودیم. من،پشت تپه ای سنگر گرفته بودم و تمام تجهیزاتم تمام شده بود که دیدم از بالا سرم توپ تانک دیده شد و بعد نیرو های عراقی روی سرم آشکار شدند و این گونه شد که ۶و نیم سال به اسارت گرفتار شدم که در این مدت ۴ اردوگاه را عوض کردم.
بعد از اسارت چه بر سرتان آمد؟
اسرای خیبر در ابتدا به اردوگاه موصل برده شدند. بعد از آنجا اسرا را طبق سن و سال و قد جدا کردند و آنهایی که سن و سال کمتری داشتند یا قد کوچکی داشتند به اردوگاه دیگری بنام کمپ ۷ یا بین القفسین یا طفل القفس متقل کردند. من موقع اسارت گرفته شدن ۱۸ سال داشتم و در مدرسه شهید قاضی طباطبایی دوم نظری را می خواندم.
هنگام ورود به اردوگاه تشریفات خاصی بود که در فیلم اخراجی ها دیدید. یک تونلی به قول خودشان تونل وحشت متشکل از دو ردیف سرباز تشکیل می داند که هر کدام در دستشان کابل و باتوم تخته و سیم فلزی یا با هر وسلیه به استقبال اسرا می آمدند و اسرا با ضربه های سربازها وارد اردوگاه می شدند. هرباری که از اتوبوس پیاده می شدیم یک عراقی تنومد و با هیکل درشت با یک سیلی به استقبال ما می آمد.
در اردوگاه چند نفر بودید؟
در اردوگاه ما که حدودا ۵۰۰ نفر از اسرای کم سن و سال که حدودا ۱۲ الی ۱۸ سال بود. در هر آسایشگاه ۶۵ نفر بودیم. عراقیها فکر میکردند چون سن این اسرا کم بود عراقیها فکر می کردند با جنگ روانی و تبلیغات و ایجاد اختلاف به نفع صدام می توانند از ما سو استفاده کنند . اما با وچود این که سن بچهها کم بود ولی از نظر اعتقادی و معنوی و دینی خیلی جلو بودند و توانستند در مقابل فشار و آزار عراقیها مقاومت کنند.
کی به وطن بازگشتید؟
وقتی تبادل اسرا مطرح شد ۲۶ مرداد ماه اولین گروه آزدگان به میهن بازگشتند و منو دوستانم ۶۹/۶/۳ به میهن بازگشتیم.
وقتی شنیدید که قرار است آزاد شوید چه حسی داشتید؟
حال و وهوای عجیبی داشتیم. وقتی خبر رسید که طی چند روز آینده آزاد میشیوم شب وروز نداشتیم. از طرفی هم بابت جدایی از دوستانی که هفت سال با هم زندگی کرده بودیم ناراحت بودیم. از دوستانمان حلالیت میطلبیدیم به هر حال بعد از هفت سال زندگی در کنار هم هرکس به شهر خود باز میگشت. حدود ساعت ۱ بامداد به مرز رسیدیم و بعد از ۶ و نیم سال احساس کردیم از جهنم خارج شدیم و به وارد بهشت شدیم . الان هم دقیقا همان حس را دارم. اولین کاری که بعد از وارد شدن به ایران انجام دادم سجد شکر بود. مردم تمام شهرهای مسیر به استقبال ما آمده بودند.
یک خاطره که هیچ گاه از یادتان نخواهد رفت؟
وقتی که اسیر شدیم ما را تا اردوگاه تشنه بردند و آبی در اختیار ما نگذاشتند. وقتی هم که آزاد شدیم ما را از اردوگاه تا مرز تشنه بردند! این تشنگی در دو موقعیت مهم هیچگاه از خاطر زدوده نخواهد شد. اما همین که مرز رسیدیم اولین فرد ایرانی که دیدیم و به استقبال ما آمده بود عینکش را برداشت و دستانش رو روی چشمانش گذاشت و گفت: خوش آمدید! خوش آمدید! و بعد از سالها کسی غیر از دوستان اسیرمان با ما به مهربانی رفتار کرد.
حرف پایانی؟
همه اسرا در خاطرههایشان آقای ابوترابی را عزیز میدارند. من هم در آخر هم یادی میکنیم از آقای ابوترابی و اقای خلیل فاتح و بقیه شهدای آزاده.
https://hamnava.ir/News/Code/9866827
0 دیدگاه تایید شده