همنوا | دکتیر اصغر ایزدی جیران، مردم شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تبریز
آن جاهایی در شهر میتوانست جایی برای مطالعه و مشاهدهی فرهنگ باشد، اجتماعات محلهای بودند. فضاهای کالبدی که بر اساس ویژگیهایی از یکدیگر جدا میشدند و به این ترتیب هویتی منحصر بفرد به خود میگرفتند. چند سال پژوهش میدانی در چند سنخ از محله در تبریز به من این امکان را میدهد که تأملاتی مردمشناختی داشته باشم و مقایسههایی انجام بدهم. خانه و محله در دوران قدیم در تبریز، عناصری با خود به همراه داشت که من آنها را در راستاکوچه دیدم. شکلی از زیبایی-شناسی زیستن در خانههای قدیمی وجود داشت: غالب بودن عناصر خاک، چوب و آجر در برابر عناصر امروزین سیمان، آهن و بلوک در آپارتمانها، نشانگر فرهنگ طبیعتگرایانه است. این فرهنگ در حیاط هم تجلی مییافت، با عناصر مهمِ درختها و حوضها.
همچنین فضاسازی معمارانه در خانههای قدیمی تبریز بر امکان خلوت گزیدن متمرکز بود، با فضاهای متعدد و فراخ. این فرهنگ بر ارزش آرام شدن و سکوت تأکید میکرد، با فقدان عناصر شلوغکننده در آپارتماننشینی امروزی مثل اشیاء تزئینی یا فناوریهای نوین ارتباطی. بنابراین، بستر فیزیکی مهیا بود تا افراد در این خانهها توانایی بیشتری برای متمرکز کردن توجهشان بر روی خودشان داشته باشند. به این ترتیب، خانههای قدیمی اخلاقیات سکنی گزیدنی را در دل خود میپروردند.
خانههای جدید آپارتمانی با متراژهای پایین و حذف عناصر طبیعی، بیش از هر چیز، همچون ابزار جلوهگر میشوند نه معنا. خانه دیگر نمیتواند جایی برای تأمل کردن و تجربه ورزیدن باشد. نمیتوان عناصر و معماری این خانه را تماشا کرد و لذتی معنوی برد.
محله سنجران در راستهکوچه تبریز / عکس: ندا سلیمانی
بنابراین، میتوان تفکیکی بین خانههای قدیمی و آپارتمانهای امروزی بر اساس دو فرهنگ انجام داد: فرهنگ معنوی در برابر فرهنگ ابزاری. همین تفاوتها میتواند تسلط خلقوخوی خوددار در برابر خلقخوی خشن را تبیین نماید.
کوچههای محلههای قدیمی تبریز با معماری «بوروخ بوروخ» (پیچ در پیچ) موجب میشد تا فاصلهای طولانی بین خانهها و خیابانها پدید آید. اینجا باز هم بر ارزش سکوت و خلوتگزینی از شلوغی شهر تأکید میشود. همچنین این نوع معماری، ارتباطات درونی بین اهالی کوچه را پدید آورده و تقویت میکند؛ در برابر ساختمانهای آپارتمانی که در خیابانها یا معابر بزرگ ساخته میشوند. به این ترتیب، امکان تعاملات و آشنایی و شکلگیری اجتماع محلهای به وجود میآمد. حال آنکه در شهرنشینی جدید بر ارزش ناآشنا بودن و گم بودن تأکید میشود.
در چند دههی اخیر در شهر تبریز، شاهد زوال روزافزون پیوندهای جمعی در محلههای قدیمی هستیم. عمدتا به خاطر به پایان رسیدن عمر بیولوژیک نسلهای قدیم و گرایش فرهنگی نسل جدید به زیستن در ساختمانهای جدید، بهعنوان نشانی از شکاف نسلی. همچنین فرسودگی بافت کالبدی خانههای قدیمی نیز نقش مهمی دارد، به ویژه وقتی که سیاستهای تشویقی برای ماندن و تقویت این خانهها وجود ندارد. نمونهی این نوع زوال اجتماعی و کالبدی را آشکارا میتوان در محلههای راستاکوچه و استانبول قاپیسی و بسیاری از محلههای قدیمی تبریز دید. از آن زیباییشناسی و تجربهی معنوی خانهها و کوچههای قدیمی، خرابههایی به جای مانده است.
محله ملازینال
در مقابل، در همین دهههای اخیر، شهر تبریز با موجی از مهاجرتهای روستاییان مواجه بوده که بخش قابل توجهی از آنها در بافت حاشیهای ساکن شدهاند. من تحقیق میدانی طولانیمدتی در یکی از آنها بنام «مالازینال» داشتهام، یکی از دهها محلهی حاشیهنشین در پهنهی شمالی تبریز. هرچند متراژ خانهها در این محلهها بسیار پایین است- گاه تا 50 متر- و استحکام زیربنایی کافی ندارند و در تپههایی سست با ضعیفترین مصالح ساخته شدهاند، اما وضع اجتماع محلهای صورت دیگری دارد. مهاجرتهای فامیلی، یک جامعهی مبتنی بر آشنایی و روابط خویشاوندی را به وجود آورده است. مالازینال هرچند قدمتی به اندازهی محلههای قدیمی تبریز ندارد، ولی گویی که صدها سال زیسته است.
پرسهزنیها و مشاهدات میدانی روزانهای که در راستاکوچه انجام میدادم درک میکردم که چگونه این محلهی قدیمی در حال مرگ است و بلکه مرده بود. برخی از خانهها رها شده بودند و تعداد دیگری مخروبه بودند. هیچ پاتوق جمعی وجود نداشت. بسیاری از قدیمیها یا رفته بودند یا مرده بودند. مردمان جدیدی که به خاطر ارزانی کرایه و قیمت مسکن به راستاکوچه آمده بودند با یکدیگر غریبه بودند. اما وضع اجتماعی مالازینال فرق داشت. محلهای بود سرزنده. صبح و شام، مردم در رفتوآمد بودند. دهها پاتوق در سراسر محله توسط گروههای سنی و جنسیتی متنوعی شکل میگرفت. آیینهای جمعی خانوادگی یا مذهبی برگزار میشد.
سیاست سلبی یک نهاد یعنی اداره کل میراث فرهنگی با تأکید صرف بر ممنوعیت ساختوساز در بافت تاریخی بدون در نظر گرفتن موارد جبرانی مصرح در قانون، محلهی راستاکوچه را میرانده بود. در مقابل، سیاست طرد متننشینان شهر تبریز، محلهی مالازینال را زنده کرده بود، چون طردشدگان به خویشتن پناه برده بودند. در حاشیهی شهر، از دل بافتی با خانههای کمدوام، اجتماعی پردوام شکل گرفته است. در مقابل، در متن و مرکز شهر، از دل خانههای تاریخی و زیبا، فروپاشی جمعی ظهور یافته است.
در یک نظام طرد، حاشیهنشینانِ مالازینال این ظرفیت و توانایی را پیدا کردهاند که خودِ جمعیشان را ارزش بنهند و آن را بازسازی کنند. آنها هرچند از خلال رویکردهای تبعیضی، از امکانات شهری محروم شدند و هرچند به خاطر نژادگرایی فرهنگی، مورد تحقیر و نفرت واقع شدند، اما تقلا کردند تاب بیاورند. جامعه ساختن و حفظ فرهنگ، نیرویی برای آنها به ارمغان آورد. این نیرو، مهمترین استراتژی مقاومتی آنها بود. در مقابل، در یک نظام انکار، متننشینانِ راستاکوچه تمام میراث پیشین را وانهادند و رفتند. آنها که یک دستگاه دولتی بنام «میراث» را با هیبتی غضبناک و سرد در برابر خود دیدند، جامعه و فرهنگی که قرنها ساخته و پرورده بودند را از کف دادند. حالا راستاکوچه بدون هویت جمعی پیشین روز به روز به طرف نابودی میرود.
https://hamnava.ir/News/Code/4877630
0 دیدگاه تایید شده