گروه : آرشیو
معرفی "سمت کالسکه" در شبکه العربی مرا برگرداند به سالهای نوجوانیم در تبریز. به شیوه ای روانکاوانه یا تبارشناسانه، آن سالهای خودم را مرور کردم و دیدم اتفاقی در آن سالها افتاد که باعث شکافی بین من و خانواده ام، طبقه ام، هم مدرسه ایها و سایر همانندانم شد.
به گزارش همنوا؛ در ده دوازده سالگیم من در گروهی هنری وارد شدم که دغدغه اصلیش زیبایی شناسی بود و کاری به مذهب و سیاست خاورمیانه ای و فرهنگ بومی ایرانی نداشت. آن گروه به شدت تحت تاثیر نظریه تئاتری متفکر و کارگردان روسی، استانیس لاویسکی بود و مربیان، ما را با آن سنت روسی تئاتر تربیت دادند. این تعلیم و تربیت، جمعه ها در ساختمان کانون پرورش فکری که در کنج باغ گلستان، تک افتاده بود، تحقق می یافت. ما در "اوقات تعطیل" که چرخ زندگی بومی در تبریز از حرکت می افتاد، دور هم جمع میشدیم و از پنجره های بزرگ ساختمان کانون، باغ خالی را میدیدیم. در آن اتاق پشتی بزرگ روی زمین دراز میکشیدیم و چشمهامان را میبستیم و سعی میکردیم آنچه را مربی مان سعید نجفیان یا عباس احمدزاده روایت میکرد تخیل کنیم و از آنچه تخیلش میکردیم، به شیوه استانیس لاویسکی، "متاثر" شویم، عمیقا متاثر. کتاب مقدسمان "کار هنرپیشه روی خود در جریان تاثر" نوشته استانیس لاویسکی بود. این جلسات تاثر از خیال، غیر از ساختمان نجیب کانون در آمفی تئاترهای تاریک و باشکوه شهر، و باز، در روزهای تعطیل ادامه یافت. من به نوبه خودم با این تاثرهای تئاتری از خانواده و بوم خودم کنده شدم و این را حالاست که میفهمم. زیستجهان ما چندنفر را زیبایی شناسی ساخت. یعنی از رویدادهای سیاسی-دینی و اجتماعی و اخلاقی گسسته شدیم. تا جایی که اطلاع دارم همه آن چند هنرمندی که "تاثر" را زیستیم، بعدها در هیچ کدام از عرصه ها و اتفاقات فرهنگی فعال نشدیم و انزوا را ترجیح دادیم. از آن گذشته، یکی از عناصر ثابت و همراه ما در این فضای زیبایی شناختی "پیانو" بود. لایه های روان ما را کلیدهای سفید و سیاه پیانو انباشت. صدها روز، صدها شب، پیانو با دستهای حسین ولی پور و استاد محمدیان که از تهران میامد و بوی عطر کربن میداد نواخته میشد و رسوخ خیال شبانه (نوکتورن) را در ما عمیق تر میکرد. بی اینکه بدانیم و بشناسیم با شوپن تربیت شدیم. یادم هست من یک نقش از نمایشنامه "باغ آرزوها"ی چرمشیر را چنان پر از تاثر بازی کردم که استاد محمدیان از شدت گریه دست از نواختن پیانو کشید. این گریه، متفاوت بود با گریه های رایج در شهر. و همین شد که در آینده من به عنوان نویسنده هیچوقت، با داستان ایرانی، که بر مدار نوع خاصی از عاطفه خانواده-بنیاد و رویکرد اخلاقی به الاهیات میچرخید ارتباط برقرار نکردم و آن گونه هم ننوشتم. اگر به الاهیات پرداختم رویکردم متافیزیکی و زیبایی شناختی بود. و به جای عاطفه، مفهوم را پی گرفتم و بر اروتیسم تاکید کردم. این یادداشت را من همزمان با انس این روزهایم با کتاب "رقص انگشتان فیلسوفان" مینویسم که کاوشی در ارتباط سارتر و بارت و نیچه با پیانوست.
مرتضاکربلایی لو
[video width="640" height="360" mp4="https://www.hamnava.ir/wp-content/uploads/IMG_20200120_125900_300.mp4"][/video]https://hamnava.ir/News/Code/40460
0 دیدگاه تایید شده