نویسنده: سید رضا علوی
با عرض سلام و ادب محضر حضرتعالی و سایر مسؤولین منسوب به فروش و خرید و ذخیرهسازی مرغ
استاندار عزیز! اگر از روی لطف، جویای احوال حقیر و دیگر هم استانیهای عزیز باشید، خدا را شکر هنوز زنده هستیم. هنوز نفسی بالا میآید و هنوز ساعت چهارده اخبار شبکه یک را به امید این که شاید خبر خوشی اعلام نماید، میبینیم.
غرض از نوشتن این نامه و گرفتن وقت گرانبهای حضرتعالی و سایر منسوبین وابسته به خرید و فروش و ذخیرهسازی مرغ، تقدیر و تشکر از درایت شما و سایر منسوبین به خرید و فروش و ذخیرهسازی مرغ است. اینک که نامه را مینویسم اشکهای شوق امانم را بریده و لکّه های روی کاغذ به خدا لکّه چای نیست، بلکه لکّه اشکهای من است.
چنانچه خودتان میدانید قبل از عید دو مسأله مهم مطرح بود؛ مرغ و کرونا؛ الحمدلله که شما و دولت محترم و در رأس همه ریاست محترم جمهوری توانستید سربلند از این قضایا بیرون بیایید. درست که موج چهارم شروع شده و در حال کشتار ملّت فهیم و هیشه در صحنه است، درست که باعث کشتار صفهای مرغ و البته سفرهای شمال و جنوب شرق و غرب بود امّا ما مردم عادی و کمسواد از درک حکمت این قضایا غافل بوده و هستیم و به غلط شما را مقصر میدانیم .
دیروز از سرکار به خانه بازمیگشتم. بله شما فرمودید که سرکار نروید تا زنجیره ایجاد شده توسط دولت از بین برود! اما ما بازنشسته جماعت اگر سر پست نگهبانی نرویم و یا با اسنپ کار نکنیم، حقوقمان کفاف زندگی را نمیدهد. مجبوریم برویم...
داشتم عرض میکردم، سر راه دیدم یک ماشین توزیع مرغ جلو یک مرغفروشی در حال تخلیه است و صف جماعت به بیست هم نمیرسید. دل را به دریا زدم و گفتم گور پدر کرونا با رعایت پروتکلهای بهداشتی «تئپیلدیم صفه»
استاندار محترم باور کنید در صف به بنده شعفی دست داد که تا آن لحظه تجربه نکرده بودم. چرایش را عرض میکنم. بعد از نیم ساعت برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم هزار نفر در صف بودند در حالی که من نفر بیستم بودم و یقین داشتم که مرغ خواهم گرفت.
بعد از ساعتی، دو عدد مرغ 900 گرمی! به قیمت مصوب گرفتم و به سوی خانه بازگشتم. نمیدانم چرا احساس مردانگی میکردم و راه رفتنم مثل راه رفتن بهروز وثوقی و فردین در فیلمها شده بود و در ذهنم آهنگ فیلم پهلوانان نمیمیرند در حال پخش بود. مرغها را با افتخار در دست گرفته بودم و در مقابل سلام همسایگان و کسبه که همراه با احترام بود فقط سر تکان میدادم. عجب کیفی داشت. این تازه شروع ماجرا بود. وقتی وارد خانه شدم، همسرم با دیدن مشمّای مرغ فریاد زد «مرغ! بچهها بیاید پدرتان مرغ خریده » هادی و مهدی که اصلاً گوشتخوار و مرغ خوار نیستند، چنان ذوقزده شده بودند که مرغ را دستبهدست میکردند و با مرغ عاشقانهها داشتند. بالاخره جوان هستند همچین عاشقانههایی را باید تجربه کنند. بگذریم نشستم روی مبل مقابلم چای آماده بود و قند پهلو...
آقای استاندار این جمله را نمیدانم چطور بنویسم همسرم به هم گفت: «بتر کیشیسن» سالها بود این جمله را نشنیده بودم اشک در چشمهایم جمع شد و در ذهنم موسیقی سریال «سالهای دور از خانه» پخش شد. هادی پسر بزرگم گفت: "بابا تو قهرمان زندگی من هستی!»
استاندار محترم! من برای وطنم جنگیدهام و عضوی از بدنم را از دست دادهام. بهخاطر آن، هیچوقت هیچکس به من نگفته بود تو قهرمان هستی! اما با خریدن مرغ، گفتند! من اینهمه لطف را از درایت شما و سایر منسوبین به خرید و فروش و ذخیرهسازی مرغ دارم. اگر مرغ مثل همیشه در بازار بود تنها جملهای را که میشنیدم این بود: «باز مرغ گرفتی خودت باید تمیز کنی»
تازه این بحث مربوط به مرغ است. از حکمت کرونا خبر نداریم. شما بهتر از ما حکمت مرگهای دورقمی را میدانید عنقریب است نامه دیگری بنویسم و از درایت شما و سایر منسوبین به شیوع و گسترش و مرگ ناشی از کرونا تشکر نمایم.
سلام و عرض ارادت بنده و ملت را به منسوبین خرید و فروش و ذخیرهسازی مرغ و به شیوع دهندگان کرونا برسانید. زیاده عرضی نیست.
گل سرخ سفید و ارغوانی - فراموشم نکن تا میتوانی
بنده ناگاه از حکمت؛ سید رضا علوی
https://hamnava.ir/News/Code/8156828
0 دیدگاه تایید شده