×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : پنجشنبه 1 آذر 1403  .::.   برابر با : Thursday 21 November 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 26250 خبر
از داس پدر تا ساطور پدر و مادر

نگارنده: مهرداد خدیر

 «قتل یک جغجغه روی تُشکِ بعد از ظهر/ قتل یک قصه سرِ کوچۀ خواب/ قتل یک غصه به دستورِ سرود/ قتل مهتاب به فرمانِ نئون/ قتل یک بید به دستِ دولت/ قتل یک شاعرِ افسرده به دستِ گلِ یخ»...


  این اوج قساوتی است که در ذهن شاعرانۀ سهراب سپهری می‌گنجید. قتل جغجغه و قصه و غصه و مهتاب و بید و نهایت شاعر افسرده به دست گل یخ نه «قتل یک کارگردان به دست پدر و مادر او»!

  شاعر، در اردیبهشت 1359 خورشیدی به خواب ابدی رفت و ما دراردیبهشت 1400 خورشیدی می‌شنویم «قتل یک کارگردان به دست پدر و مادر او»؛ داستانی که به همین‌جا هم ختم نمی‌شود: مُثله کردن جسد فرزند و حمل و انتقال در کیسه های زباله...
  بابک خرم‌دین 47 ساله – دانش‌آموخته و کارگردان و مدرس سینما- در خانۀ پدری به فجیع‌ترین شکل ممکن به قتل می‌رسد و بعد هم پیکر او را پدر با اطلاع مادر تکه‌تکه می‌کند....

  از این وحشت‌ناک‌تر قابل تصور نیست. حتی می‌توان حدس زد اگر یکی از دانشجویان مقتول، طرح چنین قصه‌ای را برای او می‌آورد تا به فیلم تبدیل شود نمی‌پذیرفت و می‌گفت میزان قساوت و جنایت در آن بالاست و باور‌پذیر هم نیست و حالا او   قهرمان یا قربانی قصه‌ای شده که خود احتمالا حاضر به ساخت آن نبوده است.
  در هر قتل، سوژۀ اصلی مقتول است و همه می‌خواهند بدانند چه کسی و چگونه به قتل رسیده و این اتفاق چه زمانی و کجا رخ داده و به همین خاطر هر قتلی یک خبر به حساب می‌آید و مخاطب، جست و جو می‌کند ببیند آن که کشته شده چه کسی بوده است؟ مشهور یا شهروند عادی. جوان یا پیر. مرد یا زن. صبح اتفاق افتاده یا شب. در بیداری یا خواب. در خانه یا در محل کار یا در خیابان. با چاقو یا با سلاح گرم و پرسش‌هایی از این دست و بعد در پی این که انگیزۀ قاتل یا قاتلان چه بوده و به چنگ قانون افتاده‌اند یا نه و اگر هنوز نه مظنونان اصلی چه کسانی هستند.
  در برخی قتل‌ها اما مهم تر از نام مقتول، نام قاتل است و سرآمد اینها قتل «میترا استاد» بود که مقتول را کسی نمی‌شناخت اما آن که او را کشت، شهرت فراوان داشت.
  ماجرای بابک خرم‌دین اما از اینها هم فراتر است. مقتول، کارگردان بوده و در جشنواره‌ای هم برگزیده شده بود اما مانند برخی هم‌صنف‌های خود شهرت عمومی نداشت. با این حال، شغل او خاص بوده است. اما مهم‌تر از مقتول و خاص بودن شغل، نسبت قاتل (و هم‌دست قاتل) با مقتول است که همه را شوکه کرده است: پدر و مادر!

 


  خوانده و شنیده بودیم که گاهی پدر و فرزندی یا حتی مادر و فرزندی در حال مشاجرۀ لفظی دست بر قضا یکی دیگری را هل داده یا سکته کرده یا بر اثر جنون آنی کاردی بر قلب دیگری فرود آورده و اتفاقی که نباید رخ می‌داده شکل گرفته و جانی ستانده و خونی ریخته شده و یک عمر پشیمانی و پریشانی و حیرت و حسرت به بار آورده اما این که پدر و مادر با هم و از پیش نقشه بکِشند تا بکُشند و جنازه را تکه‌تکه و با آرامش و هم‌دستی با آسانسور به بیرون منتقل کنند شگفت‌آور است و باور‌ناپذیر اما اتفاق افتاده است. در همین شهر و در شهرک اکباتان.
  یک وجه بسیار قابل تأمل دیگر این قتل این است که درست در همان روزی رخ داد که خانم ابتکار معاون رییس جمهوری در امور زنان و خانواده این خبر را منتشر کرد: «امروز دولت، لایحۀ پیشنهادی معاونت زنان و خانواده در مورد اصلاح مادۀ 612 قانون مجازات اسلامی مربوط به تشدید مجازات پدر درصورت قتل فرزند را تصویب کرد. این لایجه که مورد تأیید قوۀ قضاییه نیز هست حداکثر مجازات، ایجاد محدودیت در سرپرستی اطفال دیگر و عدم شمول ارفاق را در بر می‌گیرد.»
  درست یک سال قبل، مردی با داس دختر نوجوان خود – رومینا- را به ظن رابطۀ عاشقانه با پسری به قتل رسانده بود و وقتی از او پرسیدند چرا سراغ پسر نرفتی و دختر خودت را کشتی گفت: «اگر پسر را می‌کشتم به قصاص نفس محکوم می شدم در حالی که «ولی دم» دخترم، خودم هستم و می‌دانستم قصاص نمی‌شوم و نهایتا چند سال زندانی خواهم شد».
 همین پاسخ، حقوق‌دانان و مقامات دولتی و قضایی را به صرافت انداخت کاری انجام دهند. قانون قصاص را که به دلایل شرعی نمی‌توانستند تغییر بدهند. از این رو بر آن شدند حداکثر مجازات از حیث جنبۀ عمومی جرم را از 10 سال به 27 سال افزایش دهند که در حکم حبس ابد است و در کشورهایی که حکم اعدام ندارند نیز حداکثر مجازات برای قتل عمد در نظر گرفته می شود.
  برخی رسانه ها هم دربارۀ تصویب لایحۀ اخیر از تیتر «پایان تراژدی قتل به دست پدر» خبر دادند اما درست همان روز نه یک پدر که پدر و مادری با هم و نه یک دختر نوجوان که مردی 47 ساله را به قتل رساندند و جنازه‌اش را هم قطعه قطعه کردند تا روشن شود قصه فراتر از اینهاست و حتی اگر مجازات اعدام هم بود چه بسا مرتکب می‌شدند.
  وجه مشترک در هر دو ماجرا اما تصور یا واقعیت رابطه‌های آن دختر نوجوان و این مرد میان‌سال است. با این تفاوت که پدر رومینا نمی‌خواسته آن ازدواج رخ دهد و جنبۀ غیرتی برای او می‌چربیده اما سرهنگ بازنشسته خرم‌‎دین ادعا کرده فرزند او در خانه رابطۀ نامشروع برقرار می‌کرده و حس خوبی به او دست نمی‌داده و خود را شریک می‌دانسته واز این رو از او خواسته بودند خانه را ترک کند و برود ولی ترجیح می‌داده در خانۀ پدری باشد و مادر از او و احتمالا دوستان او پذیرایی کند. ادعای پدر البته هرگز قابل اثبات نیست و از کارگردان فقید هم شکایتی نشده بود.
  در جامعۀ سنتی مرد و زن قبل از 30 سالگی تشکیل خانواده می‌دادند و از شمول و تیول پدر و مادر خارج می‌شدند و نهایت این بود که دو خانواده با هم زندگی می‌کردند. در جوامع مدرن و صنعتی هم فرزندان در دهۀ سوم عمر خانه و زندگی مستقلی تشکیل می‌دهند حالا چه با ازدواج‌های رسمی و چه اشکال دیگر.
  در جامعۀ امروز شهری اما جوانی که در طبقۀ متوسط پرورش یافته اگر بخواهد مستقل شود نیاز به پولی دارد که تأمین آن از عهدۀ پدران حقوق‌بگیر و مستمری‌بگیر بر نمی‌آید و اگر بخواهد با حقوق خود این کار را بکند تمام دریافتی او صرف پرداخت کرایه خانه و هزینۀ خورد و خوراک می‌شود مضافا به این که ناگزیر خواهد بود به محلات پایین‌تر بکوچد و با دوستان و خاطرات کودکی وداع کند.
  از این روست که در خانۀ پدری می‌ماند اما زیست مستقل و غالبا مجازی و روابط خود را دارد. نه اجاره خانه می‌دهد نه تعهدی دارد و غذای گرم و نرم مادر هم فراهم است و گاهی هم میهمانی و خارج شدن از دنیای مجازی و اگر خانه کمی بزرگ‌تر باشد در همان اتاق خود مستقلا زندگی می‌کند. کجا برود از اینجا بهتر؟!
  این وضع اما برای همه پدر و مادرها قابل تحمل نیست. پدر بابک خرم‌دین می‌گوید از او خواسته بودم برود و خانه را ترک کند اما او خانه را خانۀ خود هم می‌دانسته است.
  پیداست که به سبب اختلاف نسل و دو نوع تعلق خاطر  -یکی خشک و نظامی و دیگری هنری- زبان هم را نمی‌فهمیده اند و می‌توان حدس زد که کمتر گفت و گوی سازنده‌ای داشته‌اند. پدر برای او خانه و خودرویی بوده که داشته و پولی که به خانه می آورده و مادر غذایی که فراهم می‌ساخته حتی برای میهمان یا میهمانان. یا شاید نه. چه می دانیم. مرد هنرمند مثل خیلی‌های دیگر پدر و مادر را دوست می‌داشته و آنها دوستش نمی‌داشتند.
  هیچ‌یک اما توجیه جنایت نیست. آن هم به این سبُعیّت و قساوت و بی‌رحمی و در اوج خشونت و خون‌سردی که شرح آن هم موی بر تن راست می‌کند.
  در ماجرای قبلی پدر رومینا می‌دانست که به خاطر قتل فرزند قصاص نخواهد شد. از پدر و مادر بابک خرم‌دین هم باید پرسید با اطمینان از این که قتل فرزند قصاص نفس ندارد، جنایت کرده‌اند یا تصمیم خود را فارغ از هر کیفر گرفته بودند؟
  به ماجرا به گونه دیگری نگاه کنیم. اگر مرد 47 ساله می‌توانست اوقات خود را در مکان‌های عمومی سپری کند و کمتر در خانه باشد آیا اصطکاک به حدی می‌رسید که کشته شود؟ اگر پدر می‌توانست اوقات خود را با همکاران قدیمی سر کند و او هم کمتر در خانه باشد چنین نقشۀ هولناکی می‌کشید؟
  بخشی از خانه نشستن‌ها البته به خاطر کروناست و خاص ایران هم نیست و همۀ جهان را درگیر کرده ولی بعضا خود را می کشند نه دیگری را تازه آن دیگری هم فرزندشان نیست!
  با این حال سهم اصلی را باید به انتقال فضای عمومی به خانه داد. در خانه کار کردن، در خانه با دوستان بودن و مانند این که تنشی چنین را به جان یک خانواده می‌اندازد.
  در ماجرای رومینا هم او از مقامات خواسته بود تحویل پدرش ندهند و هشدار داده بود مرا می‌کشد اما نهاد واسطی نبود تا از او نگهداری کند.
  آیا خانه، دیگر جای امنی نیست و خانواده همواره کانون گرم به حساب نمی‌آید یا استثثنا را نباید به قاعده تعمیم داد؟ کما این که اگر قاعده بود این همه شوک وارد نمی‌کرد. به پدران و مادرانی که نمی توانند تحمل کنند خاری به بدن فرزندشان بخلد چه رسد به این که با ساطور تکه‌تکه کنند.
  مراقب خودمان باشیم. ممکن است در همسایگی ما دیوی خانه کرده باشد. ممکن است درون خود ما دیوی لانه کرده باشد. میل بشر به شر را نباید دست کم گرفت.

(راستی آیا روزی که خرم دین پدر نام پسر خود را بابک گذاشت می‌دانست که نام پسر او هم در تاریخ ثبت خواهد شد تا زین پس «بابک خرم‌دین» یاد آور دو تن باشد: در گذشته های دور و در امروز ما؟)

برچسب ها :

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.