گروه : فرهنگی
همنوا_سیدقاسم ناظمی
روزگاری نهچندان دور خدا همین دوروبر بود، نزدیک نزدیک، آنقدر نزدیک که میشد صدای نفسهایش را شنید و با او تا سر کوچه قدم زد.
شاید شما نه، ولی پدران و مادران شما بسیار تجربه کرده بودند که خدا تنها به التماس آنان، ابری را بارانده، چشمهای را جوشانده و تشنگی را تارانده است!
به همین سادگی و در پاسخ به تمنای یک دوست.
آنان به تجربه فهمیده بودند که هر وقت دلشان بشکند، هرچه از خدا بخواهند، خدا نهنمیآورد و آنان مدام دلشان میشکست تا مدام با خدا باشند و در خاطرات خدا زندگی کنند.
برای همین برای گفتوگو با خدا نیاز به گلدستهها و منارههایی نداشتند که از فرسخها دیده شوند، آنها وقتی دلشان میشکست، پله حیاط کوچکشان نزدیکترین جا برای درد دل با خدا بود.
خدا از هره روی دیوار صدایشان را میشنید و به وسعت دلشان و به تعداد قطرات اشکشان، از شادمانی و سرور لبریزشان میکرد.
ما از این تجربههای سکرآور نداشتیم، دریغا...انسان امروز آنقدر از جهل و علم به دور خود تنیده است که جز خود جایی را نمیبیند و جز خود به جایی راهی ندارد.
باید کاری کرد که خدا با ما غریبی نکند، باید التماس کرد که خدا تا گلدستههای کوتاه و نه حتی ایوان آپارتمانهای زیر هفتاد متر، پایین بیاید و ما را از این تنهایی بیسرانجام و از این برهوت آرایش شده نجات دهد.
خدایا رمضان است، بهترین فصل آشتی و دوستی، ما را دریاب، هوا به شدت دو نفره است، با ما هم تا سر این خیابان قدم بزن، از گل نقاشی دیواری، غنچهای برای ما بچین تا جهان در بوی اطلسی غرق شود و همین یک شب، بگذار خواب ما از روی زانوی تو آغاز شود...ما از بی تو بودن به تنگ آمدهایم!
https://hamnava.ir/News/Code/9318683
0 دیدگاه تایید شده