گروه : آرشیو

اشاره- تاریخ ایران زمین، تاریخی سراسر حماسی و مشحون از پهلوانی و سلحشوری است که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود مهر جاودانگی به آن زده است. شاید اگر فردوسی هنوز هم بود، نام «غلامرضا تختی» را هم در ردیف قهرمانان و پهلوانان اساطیری و افسانهای کتاب خود قرار میداد. در بین همه شخصیتها و پهلوانان اسطوره ای شاهنامه فردوسی، شاید «سیاوش» به خاطر زندگی پاک و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانهاش بتواند شخصیتی نزدیک و مثال زدنی برای «پهلوان تختی» قصه ما باشد.
اهل جنوب پایتخت و شهر ری که باشی هر سال 17 دی برایت یک روز خاص است. هر سال در چنین روزی قبرستان پیر «ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوان بزرگ خود از جای جای ایران کهن به جنوبیترین نقطه پایتخت میآیند.
سالهاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک تن است برای یک ملت. سالهاست همه از قهرمانیهای بچه خانی آبادی صحبت میکنند که اصالتا برخاسته از همدان است.
تختی مردی از جنس مردم بود که برای مردم و پرچمش جان می داد. در میان تمام خاطراتی که شاید دست نخورده در قلب بسیاری از همسالان جهان پهلوان باشد کلمه هایی چون مردانگی، مردمی، خوش اخلاق و بسیاری دیگر از این دست دیده میشود.
سالهاست همه از زلزله بوئین زهرا، گلریزان جهان پهلوان و کشتی معروف آقا تختی در مسابقات جهانی صحبت میکنند، سالهاست وقتی حرف از مردانگی و جوانمردی میزنند نام تختی بر زبان جاری می شود.
قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... اینها تمام القاب اسطوره ملت ایران است، اما همیشه همان غلامرضاست. غلامرضایی که در عین نداری دارا شد. قهرمانی که سر خم نکرد مقابل اعلیحضرتی که برای او یکی بود مثل همه مردم!
جالب است که در این سالها کمتر کسی از قهرمانیهای آقاتختی صحبت میکند. تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است. انگار برای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان. برای مردمی که قهرمانانشان از پردههای سینما میآمدند تختی واقعیتر از واقعیت بود و همین موضوع باعث شد تختی هیچ وقت نمیرد.
غلامرضا، بچه پایین شهر
غلامرضا تختی در روز ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محله خانیآباد در تهران به دنیا آمد. رجب خان، پدر تختی، غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همه آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. مادر تختی هم از خانواده سنتی تهران بود. "حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشنده خواربار و بنشن بود و در محله خانیآباد، از اربابان محل و یخچال دار شناخته شده تهران بود. در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانیآباد به "حاج قلی تختی" شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. اما ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، سیاق دارا بودن پدر را پیش نگرفت زود ورشکسته شد، زود درگذشت و زود پسرش را تنگدست و یتیم تنها گذاشت.
آقا تختی به دلیل هزار مشکل مالی و خانوادگی فقط 8 سال در دبستان حکیم نظامی تهران و 1 سال در دبیرستان منوچهری خانیآباد درس خواند. او در مصاحبه ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی اش می گوید: « با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی ، نان و آب ، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ( جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی می گذشت.»
تختی همراه کار، به ورزش زورخانهای و کشتی نزد پهلوان سید علی حقشناس پهلوان اول ایران و پایتخت میپرداخت.
تختی که پس از بازگشت از خوزستان( مسجد سلیمان) روانه خدمت سربازی شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصت ها و توجهات فراهم شده، به ویژه تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعالیت داشت، تمرینات کشتی خود را بار دیگر آغاز کرد. تختی خود در این باره می گوید:« وقتی در سال 1328 در مسابقه بزرگ ورزشی (کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان اولین ضربه فنی شدم. اما تمرین های جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی می دانستم.»
آقاتختی در سال 1331 (1952) در نخستین حضور خود در رقابت های المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر " دیوید جیما کوریدزه" از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در این مسابقه ها توانست حیدر ظفر ترک را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد. در پرونده افتخارات او چهار مدال طلا و سه مدال نقره در مسابقات المپیک،مسابقات جهانی و آسیایی به چشم می خورد.
جهان پهلوان تختی به هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت و گو با خبرنگار کیهان ورزشی گفت: « هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می دانستم من هم می توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می کند. »
تختی که بی امید به مصاف تازه نفسی ها و جوانان جویای نام رفته بود، متاسفانه با بدترین قرعه ممکن نیز مواجه شد به طوری که پس از پیروزی پنج بر صفر در مقابل حریفی از مجارستان به مصاف الکساندر مدوید و احمد آئیک ( نفرات اول و دوم این دوره از رقابت ها) رفت و با قبول شکست در برابر آنها برای همیشه با صحنه کشتی خداحافظی کرد. وی چهار ماه پس از بازگشت از آخرین سفر خود (تولیدو، ۱۹۶۶) در آبان ماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود.
آقاتختی کی از مردم جدا بود؟
جهان پهلوان مردم ایران همیشه شبیه خودشان بود. اگر قرار بود مردمی اعتراضی کنند جهان پهلوانشان هم با آنها هم صدا بود.
یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بودهاست. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمیانگیزد که بازیگر سینما شود. فردین به او میگوید: «بلور بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتی پیشنهاد میدهند در فیلمهای تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل میدهند. میگوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بود و با سختیها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم.»
تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد. اوپس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت. رفتوآمدهای غلامرضا تختی به جبهه ملی و عضویت در شورای مرکزی آن باعث گردید تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرینهای تختی جلوگیری میکرد و به هر شکل میکوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بینالمللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو میشد، جلوگیری کند.
هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران میگفت:«دستگیرم کنید»
آقا تختی که خودکشی نمیکند!
شاید 50 سال زمان زیادی باشد برای اینکه از یک نفر تعریف کرد. اما در مورد جهان پهلوان این قضیه صدق نمیکند. انگار هرچقدر از فوت تختی میگذرد مردم بیشتر به او نیاز پیدا میکنند. هنوز برای همه این سوال وجود دارد که "چرا؟" .
امروز هفدهم دی ماه مصادف است با رحلت جهان پهلوان تختی. آیا کسی هم در ایران هست که نام غلامرضا تختی را نشنیده باشد؟ جهانپهلوانی که هنوز هم مرگ او رازی سربسته است و هیچکسی نمیداند نماد پهلوانی ایران آیا خودکشی کرد یا کشته شد!
برخی انگشت اتهام به سوی شهلا توکلی، همسر تختی، میگیرند و باور دارند که قهرمان ملی بهدنبال مشکلات زیادی که با همسرش داشت اقدام به خودکشی کرد و برخی دیگر معتقدند دست ساواک در کار بود و زهر نامرئی این سازمان کام اسطوره ایرانی را تلخ کرد.
پس از گذشت بیش از ۵۰ سال هنوز صحت و سقم هیچیک از این باورها و بعضا اتهامات معلوم نیست. سوالات زیادی در مورد تختی در ذهن بسیاری نقش بسته است. سوالاتی مثل اینکه آیا زنی تحصیلکرده همچون شهلا توکلی که سبک کتابخوانی و نگرش جهان پهلوان به دنیای پیرامون را تغییر داده بود میتوانست آنقدر بد باشد که تختی به خاطر مشکلاتش با وی دست به خودکشی بزند؟ آن هم درست زمانی که تنها پسرش بابک، نوزادی ۴ ماهه بود! یا این پرسش که چگونه شخصی همچون تختی با آن مرام پهلوانی و دیدگاه خداپرستانه ممکن است به درجهای از ناامیدی برسد که فرصت نفس کشیدن را از خود بگیرد؟ آیا واقعا ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رساندهاست؟
هیچ یک از این سوالات پاسخ شفافی ندارند. اما موضوعاتی در مورد دوران زندگی جهان پهلوان وجود دارد که شاید بتوان با استناد به آنها فرضیههایی شبیه به واقعیت در این رابطه داشت.
داستان از این قرار است که پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش ساعت ۲ بعدازظهر روز ۱۸دی ماه، تیتر درشت روزنامه کیهان مردم ایران را غافلگیر کرد:«غلامرضا تختی خود را کشت!» تیتر اول روزنامه اطلاعات هم این بود:«پیش از ظهر امروز تختی خودکشی کرد.»
با انتشار خبر مرگ غلامرضا تختی، هفت تن در شهرهای مختلف ایران خود را کشتند که از همه فجیعتر، قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره آویخت. وی قبل از مرگ یادداشت بزرگی بر شیشه مغازهاش چسبانده بود با مضمون «جهان بی جهانپهلوان ماندنی نیست.»
برگ هایی از دفتر خاطرات تختی به روزنامه ها داده شد که از اختلافات خانوادگی اش حکایت داشت، امری که هرگز باور نشد.
تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانستهاند. این شایعهای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ همان روزها نوشتند که:«آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانوادهای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»
جهان پهلوان دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیتنامه اش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک به ثبت رسانده بود.
جلال آلاحمد درباره مرگ او نوشت:« از آن همه جماعت هیچکس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمیکرد.»
کتابهای زیادی در وصف غلامرضا تختی تألیف شدهاست، فیلمی سینمایی همدر مورد وی ساخته شده. به افتخار او هر ساله به بهترین کشتیگیران ایران «جایزه غلامرضا تختی» اهدا میشود. اما راستش ما آقاتختی را هنوز نشناختهایم.
https://hamnava.ir/News/Code/14445
0 دیدگاه تایید شده