
همنوا / وحید صدر فضلائی: ذهن انسان با این همه لایههای تودرتو و گوشههای ناشناخته، طبیعی است که همواره مورد توجه قرار بگیرد. علم روانشناسی هم تنها بخشی از این موجود را توانسته کشف بکند و با این همه پیشرفت هم هنوز هیچ قطعیتی در مورد نظریات روانشناسی وجود ندارد. ذهن انسان پُر از احساسات مختلف و متناقض است که گاه کاربرد مثبت دارند و گاه منفی.
در نمایش «کت واک یا راه رفتن گربه» ما با لابراتواری مواجه میشویم که در آن سعی دارند انسانهایی خدا گونه خلق بکنند. پروژهی «جی» در تلاش است تا به عمد، خشونت را از این انسانها حذف بکند و آنها را به شکل رباتهایی طراحی کرده که با برنامههایی از پیش نوشته شده هدایت میشوند. اما هر بار پروژهی حذف خشونت با شکست روبرو میشود و «بازگشت به حالت مادر» اتفاق میافتد.
عبارتی که در طول نمایش بارها تکرار میشود و نشان از شکست طرح حذف خشونت دارد، حتی در میان رباتها. انگار خشونت، جزئی جدا نشدنی از زندگی انسانهاست. حتی اگر برنامهریزی شده و طراحی شده باشند. در نهایت دست به دامان سایکو میشوند که خشونت را از ذهن شخصیتها حذف بکنند که ظاهرا موفق هم میشوند. اما باز هم یک اتفاق همه چیز را خراب میکند. عکاس لابراتوار متوجه میشود عکسهایی در دوربینش وجود دارند که او آنها را ندیده است. انگار هر شب ذهن عکاس را پاک میکنند تا عکسهای خشونتهای اتفاق افتاده در طول روز را به یاد نیاورد. عکاس وقتی این موضوع را میفهمد در مقابل ستم طغیان میکند و در نهایت خودش هم قربانی خشونت سیستم میشود و خاموش میگردد.
از دیدگاههای مختلفی میتوان به بررسی این نمایش پرداخت. اما مطلبی که به نظر مهم میآید خشونت از نوع جنسیت زدهی آن است. بازیگران این نمایش را فقط زنان تشکیل میدهند. البته به جز دو نفر مرد که یکی فقط صداست و دیگری حرکت و اکت و در نهایت چند خنده. از طرفی زنان هم عامل و مجری این خشونتها هستند و هم مورد خشونت واقع میشوند.
اینکه این خشونت از طرف همجنسانشان بر آنها اعمال میشود بر پیچیدگی قصه اضافه میکند. انسان امروز به نوعی ذوب در سیستم معیوب و چرخهی باطل روزمرگیها و دغدغههای زندهمانی شده است که گویی رفتهرفته دارد همهی انسان بودنش را فراموش میکند. شاید هم در اصل هدف و منظور نهایی سیستم همین است.
به هر روی این نمایش قطعهی کوچکی از پازل معیوب و تاسفبار زندگی بشر امروز است که مقابل دیدگاه معدود تماشاگران تئاتر اجرا شد. هر چند که همهی ما، چه آنهایی که این نمایش را دیدیم و چه عموم افراد جامعه، اغلب به این مطلب اِشراف داریم که انسانیت انسان مدرن در حال فروپاشی و اِضمحلال است و طولی نخواهد کشید که این پوستهی توخالی به جا مانده هم فرو میریزد و در نهایت جسمی میماند تُهی از هرگونه انسانیت.
در هر صورت این نمایش تلنگری بود برای من و مایی که بدانیم در چه سراشیبی مخوفی قرار داریم و اگر فکری به حال انسانیت در حال احتضار نکنیم، دیر نیست که باید شاهد مراسم تدفین آن باشیم و مثل رباتهای نمایش کت واک ابزاری خواهیم بود در دست سیستمهای کنترل کننده که هر کاری دلشان بخواهد با ما خواهند کرد. در حالی که ذهن انسان، این موجود بینهایت و قوی، توانایی آن را دارد که انسان را به تعالی و شکوفایی برساند و مصداق واژهی «اشرف مخلوقات» باشد. اما این همه در گرو آگاهی و دانش و جستجوگری امکانپذیر است.
نمایش کت واک در کنار مزهی تلخی که زیر زبان ما آورد، هم هشدار میداد و هم آگاهی بخش بود. باعث میشد که انسان به فکر فرو رود و آیندهی نزدیک خود را همین امروز در برابر دیدگان خود به تماشا بنشیند. اغلب بازیگران جوان این نمایش به خوبی از پس نقشهای سخت و فیزیکی خود برآمده بودند. اما در کنار تمامی محاسن و مزایای این نمایش، چند نکتهی کوچک هم قابل ذکر است.
نخست اینکه مخاطب عادی تئاتر، مخصوصا یک ربع اول اجرا را کاملا گیج و منگ دنبال میکرد و گاهی کاملا ارتباط خودش را با روند و توالی داستان از دست میداد و طبیعی است که خط روایت را گم میکرد. که این مطلب میتوانست با توالی بیشتر و خطی بودن بعضی از اپیزودها و کم کردن فلاشبکها و استفاده از نشانههای بیشتر در تداعیها به راحتی حل شود. مطلب بعدی اینکه همزمانی روایت و صحنه باعث میشد تمرکز روی یکی از دست دادن دیگری را سبب شود که این خود بر ابهام و کم کردن خط روایت اضافه میکرد.
و در نهایت استفاده از عرض صحنه بود که باعث میشد که مخاطب مُدام مجبور باشد سر خودش را به چپ و راست صحنه بچرخاند و این هم خسته کننده بود و هم تمرکز را نسبت به نمایش کم میکرد. که این مهم هم با استفاده ار عمق صحنه به جای عرض به راحتی قابل حل بود. مخصوصا این که سکوهای تماشاگران بسیار ناراحت و حتی میتوان گفت اذیت کننده بودند. سکوهایی که عبارت بودند از داربستهایی که رویشان را پارچه های فوم و نایلون پوشانده بود. حتی ارتفاع سکوها هم از زمین زیاد بود و باعث میشد که من تماشاچی احساس بکنم که جایی برای گذاشتن پاهایم ندارم و آنها موجوداتی اضافی هستند که از بدن من آویزان هستند. و همهی این جزئیات دست به دست هم میداد تا تمرکز از روی روایت و نمایش برداشته شود و در واقع متن فدای حاشیه میشد.
به هر حال این نمایش بعد از حدود دو سال تعطیلی سالنهای اجرا، به روی صحنه رفت و باید از کارگردان اثر، علی کاظمیوند و همینطور از نویسنده، مهدی علیپور و بازیگران، مسعود شهری، باران مقدم فر، فائزه تیموری، کاملیا عباسزاده طاهر، فاطمه حاجی زاده، شیوا برادر، پریسان عزتی، فاطمه حسینی و محمد رضا عبدی و سایر عوامل تشکر ویژهای کرد و دستمریزاد گفت که در این شرایط سخت طلایهدار کاروان تئاتر بودند.
امیدوارم چراغ تئاتر این شهر همیشه روشن و پرفروغ باشد و شاهد هنرنمایی عزیزان این دیار باشیم.
همین
https://hamnava.ir/News/Code/9796224
0 دیدگاه تایید شده