
همنوا_سیدقاسم ناظمی
اين روزها سالگرد تولد قيصر امين پور است. به گمانم اواسط دهه 60 بود که در بعدازظهر یک روز تابستانی به همراه علیرضا قزوه در جلسه هفتگی شعر حوزه هنري قیصر را دیدم.در یکی از اتاقهای ساختمان قدیمی حوزه هنری شاعران نسل اول انقلاب دور هم نشسته بودند و شعر می خواندند. از آن جلسه مرحوم حسن حسینی و حسین اسرافیلی را به یاد دارم.
من اولین باری بود که در تهران در چنین جلسه ای شرکت می کردم.شاعران به نوبت شعرهایشان را می خواندند و ديگران شعر را نقد می کردند. گمانم جلسه را مرحوم حسینی اداره می کرد. دلهره شعر خواندن در آن جمع حسابی مورمورم می کرد، نوبت به کنار دستی های من رسیده بود که فکری به خاطرم رسید، جلسه را به بهانه ای ترک کردم تا بعد از رد شدن نوبت، به جلسه باز گردم، اندکی در بیرون اتاق قدم زدم و به سروصدای داخل اتاق گوش سپردم، خطر رفع شده بود! به راحتی برگشتم و سرجایم نشستم.
مرحوم حسینی اشاره ای به کنار دستی من کرد و او شروع کرد به شعر خواندن! تیرم به سنگ خورده بود وحالا در ذهنم دنبال بهانه ای بودم تا از شعرخوانی معافم بدارد.
نوبت من بود و گردانندگان جلسه به هیچ صراطی مستقیم نمی شدند و من با صدایی لرزان یک رباعی را برای حاضران خواندم که از قضا مورد تشویق هم قرار گرفتم، هنوز چهره مهربان و صمیمی قیصر را که برایم سری تکان داد و تبسمی کرد به یاد دارم.
بعدها همین دیدار اول با شاعران اول انقلاب زندگی مرا رنگ دیگری داد. از میان آنان قیصر امین پور و شعرهای زیبایش همیشه برایم جایگاه ویژه ای داشته است. توفیق دیدار او بعدها هم یار شد و 10 روز قبل از سفر آخرش بود که به دنبال شماره اش بودم تا برای داوری جشنواره سراسری شعر خط سوم که توسط سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز برگزار مي شد، دعوتش کنم .کسالت داشت و من نیافتم . روز بعدش استاد اسرافیلی تماس گرفت، با قیصر صحبت کرده بود حالش خوب نبود و از اسرافیلی خواسته بود تا عذرش را به اطلاع ما برساند، گفته بود: حال خوبی ندارم و نمی توانم سفر کنم ولی طوری بگو که دوستان تبریز ناراحت نشوند.
چند روز بعد پیام کوتاهی از استاد اسرافیلی رسید که خبر تلخ مرگ قیصر شعر ایران، امین پور عزیز را با خود داشت. باور مرگ قیصر آسان نبود ولی او نیز چون حسن حسینی قافله شعر شکوهمند امروز را به داغ خود نشانده بود.
در پایان این یادکرد سخن را با شعر خود قیصر به پایان می برم شعری که رنگی از مرگ آگاهی را با خود دارد و بازتاب نگاه قیصر به زندگی امروزی ست:
خسته ام از آرزوها،
آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى،
بال هاى استعارى
لحظه هاى کاغذى را
روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانى،
زندگى هاى ادارى
روى میز خالى من،
صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها،
نامى از ما یادگاري.
روحش شاد باد و یادش در حافظه تاریخ ماندگار.
https://hamnava.ir/News/Code/5640209
0 دیدگاه تایید شده