×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : جمعه 2 آذر 1403  .::.   برابر با : Friday 22 November 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 26250 خبر
دریغا عشق که شد و باز نیامد... .

قریب به پنج سال پیش بود که کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» نوشته «نیل پستمن» به طور اتفاقی از دوستی هدیه گرفتم، کتابی در مورد رسانه های تصویری و شبیخون فرهنگی. در آغاز کتاب مقدمه ای در وصف آن به قلم شیوای مرحوم صادق طباطبائی که کار ترجمه کتاب را برعهده گرفته بود، آورده شده بود که بر تارک ذهن خواننده چون نغمه ای آشنا این بار با ادبیات طباطبائی می شکفت: «...فن و تکنیک در دوران مدرن، پس از آنکه بار ایدئولوژی به خود یافت، در راه گسترش حوزه های نفوذ خود با موانعی مواجه شد که ریشه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و دین سنت و آئین  ادبیات جوامع بشری داشت. این عناصر مزاحم و مانع باید از سر راه بر داشته می شد!...». طباطبائی به تائید نوشته های خود کتاب، راهی را که دنیای مدرن برای تقابل با این عناصر انسان ساز برگزیده بود را جنگ نرمی توصیف کرده بود که در قالب و پوست ملت ها تزریق می کنند و از درون فرهنگ را به «پادفرهنگ» [Counterculture، گونه ای از خرده فرهنگ می باشد که در تضاد با اهمّ ارزش ها و هنجارهای فرهنگی قرار بگیرد که در بستر آن به وجود آمده است] بدل میکنند! ماجرایی که در آخر به همان «زوال فرهنگ، در بستر عشرت می رساند». چراکه فرهنگ در حالت عادی و بستر سالم ذاتیست متعالی که بر فراموشی غلبه می کند، در نتیجه برای تغییر ذائقه و افشاندن گرد فراموشی به عناصر و مانفیست هایی به غایت پر زرق و برق نیاز داریم... . عناصری از جنس عشرت! …………..

چهل سال جستجو

سال ۱۳۷۵ [۲۱ سال پیش] بود که بنا به پیشنهاد وزارت مسكن و شهرسازی و پیرو رهنمودهای مقام معظم رهبری در مورد ضرورت رعایت اصول و ارزش های اسلامی در طرح های شهرسازی و معماری و همچنین تأكید معظم له در بندهای ۱۰ و ۱۲ «منشور اقامه نماز»، در تاریخ دوم مهرماه شورای عالی شهرسازی و معماری وقت ایران تصویب و مقرر نمود حوزه معاونت شهرسازی و معماری وزارت مسكن و شهرسازی مطالعه مستمر درباره شهرها و معماری اسلامی گذشته و حال ایران و جهان به منظور دسترسی به اصول و ارزش‌های حاكم بر ساختار آنها و تطبیق این اصول با دانش نوین بشری و دستیابی به ارزش ها و اصول طراحی جدید شهری و معماری به انجام رساند و ظرف همان سال (۱۳۷۵) اصول و ضوابط طراحی شهری و همچنین اصول ضوابط معماری ساخت و ساز بناها براساس معیارها و ارزش های اسلامی با هدف رشد و اعتلای طراحی شهری و معماری اسلامی و ایرانی تهیه و به تصویب شورای عالی شهرسازی و معماری ایران برسد... . بعدها پیروز حناچی،  معاون شهرسازی و معماری وزارت مسكن و شهرسازی دولت وقت [که آن روزها بسیار جوان تر بودند] با اشاره به پیچیدگی های این کار و خاطر نشان کردن این موضوع که هنوز تعریفی مشخص برای شهر اسلامی/ایرانی وجود ندارد، عملا برای اولین بار به صورت رسمی ناموفق بودن پروسه جامه عمل پوشاندن به این مهم را به صورتی تلمیحی/تلویحی اعلام کرد. این صحبت ها ادامه پیدا کرده و رسیده تا به امروز که در حال آماده شدن برای جشن گرفتن چهلمین سال پیروزی انقلاب مردم ایران هستیم. در این مدت پستی و بلندی های بسیار داشته ایم. همه این ها سببی شد تا جامعه ایران مدام در کار پوست انداختن و رشد باشد. جامعه ای که از یک سوی سودای مدرن سازی ساختارها را دارد و از سویی عاشق سنت ها. مواجهه واقعیت و رویا در تعاریف و تئوری های شهری هریک به نوعی می کوشند آرمانشهر موعود را ارمغان دهند؛ با این حال نتیجه تمامی گفتمان ها و آنچه امروز و در حال حاضر بر تارک شهرهای ما می درخشد، آن نیست که باید باشد. در طی سال های متعدد شاهد شکل گیری گفتمان هایی در معماری و شهرسازی خود بوده ایم، که به نظر می رسد هنوز نیز به تفاهمی عملی و پراگماتیک در این عرصه دست یازیده نشده است. تو گویی بر آب های این غرناطه تنها و تنها آه است که پارو می کشید و دریغا عشقی که به فریاد برسد... . نتیجه این چند صدایی نیز شده فرهنگی چند پاره و قربانی برای منافع کوتاه مدت شخصی و حزبی و پروژه ای عده ای قلیل اما ژن خوب و آنچه فراموش میشود، البته شهروندان و خود شهر است. نمونه همین تفکر نیز است که در آخر پروژه هایی چون چال گودال چهار راه منصور در تبریز و مشابهش میدان ولیعصر در تهران و یا حتی ایران مال که لقب بزرگترین را به یدک می کشد را وجود می آورد[توگویی هرچه مقیاس شهرفروشی بیشتر، تفاخر نیز بیشتر و بهتر]. به هر حال اگر قرار است تغییری صورت بگیرد بهترین شیوه آن است که اول مردم را در نظر بگیریم و بعد منافع بعدی را. ناگفته پیداست لازمه تغییر جدی، مواجهه با امر واقعی است. رودررو ایستادن با آن و نه پناه بردن به فانتزی هایی که امر واقعی را نادیده میگیرند. واقعیت این است که اندیشه های تحمیلی و غیر بررسی شده دقیق و گاهی حتی دل بخواهی، به دلیل قرار گرفتن در جایگاه «نافرهنگ»، هر لحظه در پی اعتبارسازی برای خویش، با حذف بستر فرهنگی ما هستند [ بخوانید پاک کردن صورت مساله به جای رسیدگی اساسی بدان]. این است داستان معماری  و شهرسازی ما در طی این سال ها… .داستان بهترین دوران و بدترین ایام! داستانی تلخ به نام ««زوال فرهنگ، در بستر عشرت». سوالی که به ذهن متبادر میشود، پرسشی است که شاید در این قهقرا، غریب نیز به نظر برسد، در کجا ایستاده ایم و راه را به کجا پیش گرفته ایم؟! تا چه حد توانسته ایم خود را به رهنمودهای رهبری و رسیدن به شهری ایرانی/اسلامی که نشانه های فرهنگ و هویتی مردمان این دیار را در تارک خود به یادگار دارد، نزدیک شویم؟ یا به عبارتی چه شد که قالب شهرسازی که نه می توان نام خودی و نه ایرانی و اسلامی را بر آن نهاد، قالب شهرسازی ما گردید؟ گویی کالبد شهر وسیله ایست برای تحقق اهداف سیستم سرمایه داری و به اعتبار نتیجه هویت اسلامی/ایرانی از شعوری که بر آن استوار گشته است، تنزل می کند به شعاری در محافل و دورهمی؛ دیسکورسی که سنجاقش کرده ایم به جامعه ای که مدت‌هاست، «فرهنگ» اصیل ملی و اعتقادی از جانب گروه هایی ذینفوذ «بی اعتبار» میشود.... بی‌اعتبار از آن‌رو که فرهنگ دیگر در پیوند با زندگی روزمره شهری ما به صورتی عملی تعریف نشده است.  بی‌اعتبار از آن جهت که فرهنگ اصیل ایرانی/اسلامی، گویی در حال فراموشی است و حضور مردم در بطن این «تنایش» خالی شده است... . در اینجا یاد سخن ایوان کلیما در کتاب «روح پراگ» می افتیم «...در این کشور همه احساس می کنند که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر می کنند که حق دارند بر سر دیگران کلاه بگذارند...». چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گذشته… چهل سال معماری و شهرسازی اسلامی ایران. چهل سالی که باید در تلاش می بودیم برای رسیدن به فرهنگی اصیل از نوع خودی و اینجایی. آیا به راستی توانسته ایم در طی این مدت برای شهرها و حال روز مردمانمان کاری کنیم یا که خیر، مدعی بوده ایم و بس؟ این داستان پیچیده برج سازی ها و مال سازی ها و تخریب بناهای تاریخی و فرهنگی به کجا ختم خواهد شد؟! آیا پایانی خوش برای این ناکجا آباد که بس سرد و مخوف می نماید، هست یا آنچه در آخر برای خود و آیندگان خواهیم ساخت شهریست که در آرمانی ترین شکل آن سربه فلک کشیده از سیمان و فولاد ولی در اندیشه زایش و تنایش هویتی خویش مردد و حتی با آن در ستیز؟ شهرهایی با تنی زخمی و چند پاره، هر پاره آن پر از تناقض و درد.‌‌.. ؟ شاید زمان آن رسیده است که بر عشق رفته مرثیه ای بخوانیم و بگوییم که بهار نارنج و زیتون را، آندلس به دریاهایت ببر... اما شاید پایانی خوش تر نیز باشد... عدم تسلیمیت و فریادی که به مبادا ها چشم برببند... . شاید در این بن بست کج و پیچ سرما، هنوز کسی عشق را در پستوی خانه نهان کرده باشد... .

برچسب ها :

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.