گروه : آرشیو
مارادونا را به راحتی نمیتوان ذیلِ یک گفتمان تعریف کرد. از تعاریف میگریزد، همانطور که آدمها را دریبل میزند، تعاریف را نیز پس میزند. کمتر لباسِ رسمی میپوشد.
وقتی مارادونا در سال۲۰۰۰ به دلایلِ زیادی،چون اضافه وزن و مصرفِ کوکایین و مشکلاتِ قلبی، به بیمارستان منتقل میشود، جملهای دربارهی خودش میگوید که: «من به هیچکس، جز خودم بدی نکردهام». بدنِ مارادونا، محلِ نزاعِ او با چهارچوبها و ایدئولوژیهاست، بدناش، از روایتها میگریزد؛ همینست که هم اینگونه، رها و آزاد، از میانِ بدنهای دیگر میگریزد و جایشان میگذارد. فوکو میگفت، روح، زندانِ بدن است. منظور از روح، ایدئولوژیها و هر شکلی از گفتمان است. مارادونا را براحتی نمیتوان ذیلِ یک گفتمان تعریف کرد. از تعاریف میگریزد، همانطور که آدمها را دریبل میزند، تعاریف را نیز پس میزند. کمتر لباسِ رسمی میپوشد. رویِ تردمیل میرقصد، مست میکند، آواز میخواند، حرفهای نامتعارف میزند، مدام در حالِ رقص، با بدنی فربه و سنگینست؛ نگرانِ این نیست که او مارادوناست، نابغه فوتبال، نابغهی بدنی نافرمان. در زمانِ تمرین و گرم کردن، هر فیلمی از او هست، دارد بدناش را بیرون از چارچوبِ صرفا یک تمرینِ فوتبالیست، میبرد؛ ادا و اطوار درمیآورد، بدناش را میلرزاند، به توپ بشکلِ نامتعارفی ضربه میزند؛ کمتر فیلمی از او موجود است که در آن نرقصیده باشد؛ و البته بزرگترین نافرمانیِ بدنیِ او، از مشهورترین گلهای جهان، گلِ «دست خداست». مارادونایِ فریبکار و نافرمان، در بازیِ مقابلِ انگلیس، به آسمان میپرد و با دست، گل میزند. منکرش هم نمیشود؛ میگوید، آن دستِ خدا بود. با روایتهای مستعمل و منطق خشکِ اخلاقی، نمیتوان مارادونا و زیستِ فوتبالیِ ناتمامِ او را فهمید. ماردونا، یک ناتمامِ ابدیست، همینست که او را «همیشگی» میکند، که این گزارشگر آن را به این«شکوه»، فریاد میزند. شاید، در تاریخِ فوتبال، کسی را نتوان یافت که در اوج قلهی فوتبالِ جهان، به روایتِ فوتبال، و گفتمانِ ورزشکار بودن پشت کند و کوکایین مصرف کند. بودهاند فوتبالیستهای درگیرِ مخدرها،اما نه در چنین جایگاهی. مارکز، سالها بعد از دریافت نوبل، میگفت، یک عمر تلاش میکردم که به بلندترین قلههای ادبیاتِ جهان برسم، نوبل بگیرم و ...، حالا، چنین حسی دارم، گمان میکنم، دیگری چیزی نیست که فتحاش کنم. باید چه کنم؟ مجبورم از قله، پایین بیایم... مارادونا، چنین قصهای دارد، با تفاوتی ظریف. ماردونا، علیهِ گفتمان «ورزشکارِ کاملِ و سالم» بودن، اقدام میکند؛ همین، او را و قصهاش را ناتمام میگذارد در ذهن. مارادونایِ فوتبالیست، ناتمام میماند، تا ادامهی روایت، به عهدهی مارادونای بیرون از فوتبال باشد. قدرتها، دغدغهی کنترل و سلطه بر بدنها را دارند. ایدئولوژیها، دستورالعملی برای تربیتِ بدن، به سوژههای درونِ خود میدهند و راه را به او نشان میدهند. بدن، در سیطرهی آنها، دیگر بدنِ صاحبِ آن نیست، بدنیست، تابعِ انظباطِ آن گفتمان. مارادونا، نامنضبط است و گریزان. نمیخواهد، زندانیِ روح باشد، همین است که علیهِ همهشان اقدام میکند و بدناش تاوانِ آن را میدهد. اینجا، مهمترین و باشکوهترین بازیِ او، مقابلِ انگلستانست. مارادونایی که، همه را دریبل میکند و گل میزند، مارادوناییست که دقایقی پیش، با «دستِ خدا» توپ را واردِ دروازه کرده. این مارادونای نافرمانست که اینطور، مست از نافرمانی میدود، این مارادونایِ ناتمام همیشگیست. مارادونایی که نمیدانیم از کدام سیاره آمده؟
مسعود ریاحی
https://hamnava.ir/News/Code/35426
0 دیدگاه تایید شده