گروه : فرهنگی
همنوا_مهدی نعلبندی
تیرماه زادروز و یادروز عباس کیارستمی را توامان دارد. بانی این روایت کیارستمی است که شاید کارگردان محبوب من نبود، اما ردپای سینمای ایران است در عرصه جهانی. کارگردانی بزرگ و نامآشنا. این آدم دو ویژگی داشت:
یکم: مؤلف بود.
دوم: زبان دنیا را بلد بود.
سینمای کیارستمی در دهه شصت و هفتاد شمسی، مخاطب ایرانی کمی داشت ولی برای مخاطب دهه نود و بعد از آن ملموس است و در ادامه ملموستر خواهد بود. مخاطب دهه شصت، سینما را یا با گوگوش و فردین و ملک مطیعی میشناخت یا هیچ. حتی قیصر کیمیایی هم با وثوقی و چاقوی ضامندار بود که دلچسب بود برای مخاطب ایرانی، نه با دردی که کیمیایی از زبان شخصیتهایش داد میکشید. حتی هامون مهرجویی ببش از دهه شصت در دهههای هشتاد و نود فهمیده شد برای مخاطب عام. و کیارستمی در این میان، آن قدر ساده حرف زد که مخاطب عام خیال کند دارد راز بقاء میبیند.
باید از سینمای دهه شصت ایران حرف زد. سینمای روشنفکری دهه شصت ارشاد خاتمی و سینمای جوان حوزه هنری که بعد ها هر دو شدند چیزی دیگر و از دل - حتی - منازعات این دو، چیزهایی دلنشین در آمد. اما اینها هنوز سینمای ایران و سینمای ملی نیستند.
و اما روایت من و کیارستمی و آن بانوی قفقازی.
دو سال پیش بانویی آمد به دفترم در رادیو برونمرزی. تا رسید ده کتابش را با متانت کوباند روی میز. نویسنده بود و شاعر. دندانهایم ریخت.
نشستیم به حرف زدن. از فلسفه تا فیلم و شعر. از ملاصدرا تا ویتگنشتاین و نبی خزری. گفت که میخواهد برود تهران و لواسان سر خاک عباس کیارستمی. عاشق کیارستمی بود و سینمای ایران. گفت که سینمای ایران، سینمای اخلاق است و انسانیت. قول گرفتم در برگشت، سفرنامهاش را بنویسد. و نوشت. خولستم با صدای خودش ضبط کند و بفرستد. و فرستاد. صدای او و نریشن من و کارگردانی جعفر رضایی شد مستند رادیویی وطن سفرنامهسی. و عباس کیارستمی شد واسط فرهنگی میان ما و آن بانوی شصت ساله نویسنده و شاعر که نامش گویرچین کریمی بود.
همین.
https://hamnava.ir/News/Code/6538410
0 دیدگاه تایید شده