گروه : آرشیو
اول از سه خاطره ای می گویم که یک دنیا حرف دارد.
خاطره اول: در اواخر دهه 60 که من دانشجوی فوق لیسانس بودم، مرحوم مادرم هم بیمار بود. او برای درمان به تهران می آمد. یک روز برای دکتر رفتن باید از شرق به غرب خیابان طالقانی سوار اتوبوس میشدیم. مسافران اتوبوس بسیار زیاد بودند. خانمها طبق معمول پشت و آقایان در جلوی اتوبوس بودند. انبوه مسافران به حدی بود که وقتی دو نفر غیر همجنس سوار میشدی و یکی ایستگاه را بلد نبود فرد دیگر نمیتوانست با او پیاده شدن را هماهنگ کند. مادر بیمار من نه سواد داشت و نه تهران را بلد بود. سختی شرایط در آن وضعیت برای یک فرزندی که نمیتواند با مادرش در ته اتوبوس تماس داشته باشد چقدر رقت بار است؛ من هرگز این حجم از استیصال و درماندگی را فراموش نمیکنم. اینکه چگونه با فریاد توانستم مادرم را در ایستگاه ولیعصر پیاده کنم از آن خاطرات تلخ زندگی من است. خاطره دوم: در سال 2005، من 7 ماه در شهر پولمن آمریکا (ایالت واشنگتن در شمال غربی آمریکا) در فرصت مطالعاتی بودم. این شهر کوچک دانشگاهی بود و ما برای خرید باید به شهری مجاور میرفتیم. من چون خودرو نداشتم، باید در ساعتهای مشخصی منتظر میبودیم که اتوبوسی که فقط گاهی میآمد، بتوانیم با آن به یک مرکز خرید برویم. ایستگاه اتوبوس در داخل پارکینگ فروشگاه بود. بعد از چندی دیدیم که اتوبوس دیگر در آن ایستگاه توقف نمی کند و ما باید یکی دو کیلومتر دورتر پیاده و سوار میشدیم. به شرکت اتوبوسرانی ایمیل زدیم. آنها گفتند که مدیریت فروشگاه به ما اجازه توقف در روبروی فروشگاه را نداده است. خلاصه آنکه اقامت ما در آمریکا، یکی از رقت بارترین سفرهای خارجی من بود. به تجربه دیدم که در آمریکا اگر خودرو نداشته باشید بهتر است بمیرید! خاطره سوم: سال 2007 من در لندن بودم. عصر شنبه (آخر هفته) بود. با اتوبوس به مرکز خریدی رفتم تا خرید هفتگی خود را انجام دهم. فاصله مرکز خرید و محل مسکونی من حدود 6-7 ایستگاه بود. وقتی در برگشت سوار اتوبوس شدم، خودم بودم و خودم. در جلوی اتوبوس نشستم، بطوریکه راننده را میدیدم. در مسیر با خود فکر میکردم "اگر راننده این اتوبوس ایرانی بود هرگز یک اتوبوس به این بزرگی را برای یک مسافر حرکت نمیداد". یکدفعه دیدم راننده با تلفن همراه به فارسی با فرد دیگری صحبت کرد و گفت "حسن، من پنیر خریدم، شما نان بربری بگیر تا افطاری را با هم بزنیم". سر جای خودم میخکوب شدم! خیلی دلم میخواست، این افکارم را به آن راننده ایرانی بگویم، که زود به ایستگاه مورد نظر رسیدم و پیاده شدم. نقش عمدی دولتها در بالا بردن مصرف بنزین سه خاطره بالا، یک دنیا حرف دارد. هنوز بعد از چهار دهه انقلاب، سیستم حمل و نقل عمومی ایران نه تنها بهتر نشده که به مراتب بدتر هم شده است. در گذشته بخش عمده وظیفه جابجایی عمومی توسط مینی بوس انجام میشد. سیاستهای خزنده وزارت صنایع به بهانههای مختلف شبکه مینی بوسرانی ایران را به جای آنکه به مینی بوسهای جدید و پاک مجهز کند به کلی ویران کرد. از شبکه اتوبوسرانی هم در تهران و شهرستان ها فقط یک کاریکارتور مضحک باقی مانده است که تنها برای برای جابجایی بازنشستگان کاربرد دارد (البته به استثنای خطوط بی ار تی تهران). چندی پیش محسن هاشمی رئیس شورای شهر تهران گفت که 6 سال است که دولت ریالی برای اتوبوسرانی کمک نکرده است. من بارها و بارها در نوشتههای خود و حتی یک بار در یادداشتی خطاب به ریاست محترم جمهور تحت عنوان "آقای روحانی، "شما به کدام دانشگاهی گوش میکنید" درخواست کردم که افزایش قیمت بنزین را صرف اصلاح حمل و نقل عمومی کنید. حتی زمانی هم که بنزین صد تومان بود، این پیشنهاد را دادم که با افزایش دوبرابری آن و اختصاص این افزایش به حمل و نقل عمومی، وابستگی قیمتها به افزایش قیمت بنزین را قطع کنید. ولی سیاستهای همه دولتها به گونهای پیش رفت که بنزین به یک ماده مخدر تبدیل شود که متاسفانه دو طیف فقیر و غنی جامعه به مصرف بی رویه آن معتاد شدند. - طبقه متوسط و غنی شهری با داشتن خودروهای متعدد جزیرههای شخصی برای خود درست کردند. این جزیرههای آهنین برای آنها هم امنیت داشت - چون کسی جیبشان را نمیزد- و هم آزادی بیشتری به همراه داشت چرا که در خودرو شخصی کمتر به لباس و یا همنشینی با غیر همجنس گیر میدهند. از طرفی با ماشینهای خود به راحتی آخر هفتهها به ویلاهای شمال و یا حومه میرفتند و با کمترین هزینه از مزایای زندگی دوم - دور از چشم فشارهای معمول در فضایهای عمومی - بهره میبردند. - از سوی دیگر، درآمد طبقه محروم، یا بیکار و یا کسانی که برای امرار معاش به شغل دوم نیاز داشتند، به شدت به مصرف بنزین گره خورد. زندگی صدها هزار نفر تحت عنوان رانندگان تاکسی، مسافرکش، سرویسهای مدارس، اسنپ، تپسی و پیکهای موتوری به مصرف بنزین وابسته شد. اگر چه من به ندرت از تاکسی و مسافر کش استفاده میکنم، ولی در مسیر خود تا فرودگاه از اسنپ استفاده میکنم؛ هر بار هم از رانندگان می پرسم که شغلشان چه بوده است. شاید باور نکنید که دربین رانندگان از دیپلمات سابق تا دانشجو و تحصیل کرده و تعمیر کار گرفته تا همین آخرین بار به رانندهای برخورد کردم که با داشتن سرطان پیشرفته برای تامین هزینههای درمانش مجبور بود در نیمههای شب پشت فرمان بنشیند و مسیر خطرناک اتوبان قم تا فرودگاه را رانندگی کند. کارگزاران پیر و گوشهای ناشنوا واقعیت تلخ این است که بدنه کارگزاران دولتی – که مدیران آن تقریبا در این چهار دهه کم و بیش ثابت ماندهاند و اگر هم تک و توک جوانترهایی به آنها اضافه شده است از نظر روش و منش فرقی با قدیمیها ندارند – به کلی گوششان را به حقایق جامعه بستهاند. آنها که اغلب در دهههای شصت، هفتاد تا هشتاد عمرشان هستند، هرگز حاضر به پذیرش اشتباهات گذشته خود نیستند و به دلیل خستگی مفرط و غرق شدن در بعضی منافع مالی، خانوادگی، حزبی و جناحی، به هیچ عنوان حاضر به اصلاح در رفتار خود نیستند. متاسفانه اصلاح طلبان هم که مرتب از اصلاحات میگویند، تجربه نشان داده است که در رفتار مدیریتی خود بسیار اصولگرا و محافظه کارند. آنها با تفسیرهای عجیب و قریب از بازار آزاد ، بستری برای رشد فساد و باند بازی درست کردهاند که کشور را به گرفتاریهای عجیبی دچار کردهاست. مهمترین و زیانبارترین سیاست این طیف از مدیران، حمایت بی چون و چرا از صنعت انحصارگرای خودرو سازی است که خود مسبب آلودگی و مصرف بالای بنزین است. سیاست کوبایی، زندگی آمریکایی واقعیت تلخی که در تاریخ ایران رخداده است این است که سیاست کلان کشور ما به هیچ عنوان با الگوی زندگی ما همخوانی ندارد. سیاست رسمی ما به شدت ضد آمریکایی -به زبان دیگر کوبایی- است، اما الگوی زندگی ما به افراطی ترین شکل ممکن، آمریکایی است. ویران کردن زیر ساختهای حمل و نقل عمومی و معتاد کردن مردم به استفاده از خودروهای شخصی بسیار به سایر دوگانه سازیها شباهت دارد. دوگانه سازی افراطی در آموزش با ایجاد مدارس خصوصی و دانشگاههای پولی، دوگانه سازی در بهداشت با ایجاد بیمههای دولتی با خدمات کم و بیمههای تکمیلی و بیمارستانهای خصوصی، دو گانه سازی در مغازهها و مالها، حاصلش جامعهای به شدت دو قطبی شده است. جامعهای که در اول انقلاب زندگی علی وار الگوی آن بود و به دنبال جامعه بی طبقه توحیدی بود، به افراطی ترین شکل ممکن از شعارهای خود دور شد و افراطی ترین زندگی آمریکایی – هر کس یک خودرو، مصرف گرایی افراطی و زباله سازی - را الگوی خود قرار داده است. از همه مهمتر اشرافیگری و بهرهمندی از ثروتهای بادآورده که اغلب ناشی از رانتهای دولتی و یا تغییر قیمت زمین و ارز و خودرو و دیگر کالاها باعث ایجاد شکافهای عمیقی در جامعه شده است. ثروت اندوزی آسان که بیشتر با تغییرات شدید قیمت ارز و تورم عدهای ثروتمندتر و بخش دیگر فقیرتر شدند، انگیزه کار و تلاش در جامعه را از بین برد و در نتیجه فساد و تقلب هر روز بیشتر و بیشتر شد. هزینه تولید - علیرغم ارزانی انرژی و آب - به شدت بالا رفت و در نتیجه در ایران حتی دسته بیل چینی از نوع ایرانیش ارزانتر و با کیفیت تر شد. تداوم یارانه و بازیهای جناحی دولت عادت کرد که با پول نفت و تزریق یارانه و بهروریهای افراطی و ناپایدار از منابع طبیعی امور خود را بگذراند و گوشش را به هر پیشنهاد اصلاحی بست. اصولگرایان هم بدش نمیآمد با ابزارهایی که دارند چوب لای چرخ دولتهای برآمده از سبد رای اصلاح طلبان بگذارند تا با ناامید کردن رای دهندگان، شانس انتخاب شدن در دورههای بعدی خود را بالا ببرند. در همین قضیه بنزین، اگر مجلسهای اصولگرا با افزایش تدریجی قیمت بنزین همکاری کرده بودند بدون شک بحران اخیر ایجاد نمیشد تا سران قوا در آسیب ترین شرایط اقتصادی مجبور به افزایش قیمت بنزین نمیشدند. اصلاح طلبان ناکارآمد هم بدشان نمیآمد که ناکارآمدیشان را تقصیر تحریمهای آمریکا و یا محدویتهایی بگذارند که اصول گرایان برایشان درست میکردند. برای نمونه با وجود اینکه هزاران یادداشت، سخنرانی، انتقاد و پیشنهاد در خصوص غلط بودن سیاست دولت در حمایت از صنایع خودروسازی، سد سازی و انتقال آب شده است، هیچکدام از دولتهای اصلاح طلب حاضر به پذیرش خطاهای خود نشدند و همچنان بودجههای کشور را که باید طبق قانون اساسی صرف آموزش مجانی و خدمات عمومی میشد را جهت ایجاد زیرساختهای خودرو محوری کردند و حمل و نقل عمومی به کلی نابود شد. گو اینکه دولتها به جای آنکه طبق شعار انقلاب نوکر مردم باشند، شدند نوکر شرکتهای خودروسازی و سد سازی و جاده سازی. در زمینه آب هم با دخالتهای گسترده و جابجای در شبکههای هیدرولوژیکی باعث گسترش بی قواره شهرها و توسعه حاشیه نشینی شدند. چون این حاشیه نشینها شغلی نداشتند، تنها راه درآمدشان مسافرکشی و پیک موتوری شد. متاسفانه انواع بزه کاریها و تخلفات رشد کرد، خانوادههای زیادی از هم پاشیدند و خشونت و بدرفتاری اجتماعی و ناامنی شدید توسعه یافت. ریشه خشونت میتوان گوشها را بست و همزبان با قرائت رسمی، کسانی که در اعتراضهای اخیر باعث آشوب شدند را به خارج نسبت داد. تکرار این حرفها نشان میدهد که ما قصد اصلاح امور و پذیرش خطاهایمان را نداریم. ما نمیخواهیم بپذیریم که این جوانانی که این روزها احتمالا بانکها را آتش زدند، همان کسانی بودند که در سر کلاسهایی درس خواندهاند که در آنها انواع و اقسام آموزشهای مذهبی و انقلابی داده شده است. اینها همانهایی هستند که بارها به شرکت در انتخابات و راهپیماییها لبیک گفتهاند. به طور معمول انسان در سه حال به خشونت دست میزند: نخست آنکه شکمش گرسنه باشد و خواهشهای او برای کمک بی پاسخ باشد، دوم اینکه سلامت روحی و روانیاش دچار مشکل شده باشد و سوم هم زمانی است که در محیطی رشد کند که در آن خشونت قالب است. البته که ترکیب این حالات هم ممکن است و وای به روزی که این سه عامل با هم ترکیب شوند. کسی که پول و شغل ندارد و در محیط خشن خانواده و جامعه هم زندگی میکند، باید انتظار داشت که هر وقت فرصت گیر آورد از زمین و زمان انتقام میگیرد. تبلیغ و ترویج خشونت چه در تریبون های رسمی و شبکههای صدا و سیما، چه در فیلمها و کارتونها و چه در بازیهای کامپیوتری باعث تربیت نسلی به شدت خشونت گرا شده است. فقط کافی است به نزاع های خیابانی نگاه کنید تا عمق کم کاریهای دولت و نظام آموزشی و فرهنگی را در این خصوص ببینید. شما خود را جای یک پیک موتور سوار بگذارید که برای پارتیهای شبانه و یا خانوادههای پولدار غذا میبرد. دیدن بی عدالتی آتش درونش را زبانه میکشد. این فرد نمیتواند بسته شدن تنها آب باریکه زندگیش را تحمل کند و طبیعی است که چون چیزی برای از دست دادن ندارد به راحتی ممکن است دست به خشونت بزند. در کجای دنیا میتوان شاهد بود که عده بسیار زیادی به راحتی به دلیل تصمیمهای سیاسی و تغییر قیمت دلار پولدار بشوند و درمقابل بخش آسیب پذیر جامعه هر روز فقیرتر و محتاجتر بشوند. یکی از بزرگترین آسیبهای تک خودرو نشینی و موتورسیکلت سواری افت تاب آوری اجتماعی و خشن شدن جامعه است. کسانی که با هم سوار اتوبوس و مترو میشوند – البته در صورتی که محیط اتوبوس دارای حداقل فضا و امنیت برای مسافرانش باشد – همزیستی مسالمت آمیز را میآموزند. در ضمن تحقیقات و تجربیات جهانی ثابت کرده است که بهترین راه برای حفظ محیط زیست و سلامت جامعه توسعه دوچرخه سواری است. طبق گفته رئیس پلیس راهور و شهردار تهران - در همایش نمایشگاه حمل و نقل پاک – بیشترین تخلفهای راهنمای رانندگی در سطح شهر توسط موتورسواران انجام میشود. موتور سواری حاصل ناکارآمدی حمل و نقل عمومی، نبود امکان دوچرخه سواری در شهرها از طرفی و گسترش مشاغل کاذب از طرف دیگر است. چه باید کرد؟ مردم حق دارند بپرسند که چرا بعد از چندین بار افزایش قیمت بنزین حتی یک ریال آن صرف توسعه حمل و نقل عمومی نشد. چرا به محض باز شدن درهای برجام، نفع آن فقط به جیب خودروسازان رفت و دولت هر از چند گاهی هزاران میلیارد تومان را به این صنعت فشل تزریق میکند ولی حاضر نیست حتی یک ریال برای اتوبوس پرداخت کند؟ مردم حق دارند از دولت بخواهند که افزایش خونبار قیمت بنزین در این اقدام اخیر را با حسابرسی کاملا شفاف خرج توسعه حمل و نقل عمومی و خطوط دوچرخه سواری و صنایع وابسته کند. حل این مسئله نیاز به اصلاح جدی در رویکرد دولت در توسعه کشور و شهرها است. دولت و شهرداریها باید در یک طرح ضربتی –با جابجایی بودجههای بسیاری از پروژههای بزرگ مخرب مانند سد سازیها، انتقال آب، اتوبان و جاده سازیها، خیابان و پل سازیها – توسعه حمل و نقل عمومی و توسعه خطوط دوچرخه سواری را در دستور قرار دهند و اجازه ندهند عدهای با رفتار غیر قانونی حق خانمها را در استفاده از این وسیله سالم محدود کنند. گناه سوار شدن یک خانم یا آقا با خودروی شخصی و دود کردن در حلقوم مردم قابل مقایسه با گناه و یا آسیب احتمالی یک دوچرخه سوار خانم نیست. بدون شک اگر مردم صداقت دولت را ببینند با آن همکاری میکنند. توسعه حمل و نقل عمومی و دوچرخه سواری باعث میشود که سبد هزینههای خانوارها کاهش پیدا کند، سلامت مردم بیشتر شود و در آینده قیمت بنزین سبب گران شدن سایر خدمات و قیمتها نشود. دولت میتواند در یک طرح ضربتی، ابتدا همه کسانی که اقتصاد زندگیشان به مسافرکشی و شغلهای وابسته گره خورده است را شناسایی کند و این افراد را به مرور جذب سامانههای حمل و نقل عمومی و یا سایر مشاغل سازنده و حتی خدماتی کند. با این کار این جمعیت زحمت کش صاحب مشاغل مطمئن و آبرومند میشوند و جامعه از این وضع به هم ریخته نجات پیدا میکند. طبیعی است که انجام این مهم مستلزم به کار گیری تیمهای تخصصی از مشاوران، مهندسان و متخصصان ورزیده از طرفی و بستن چشم اعضای کابینه و نمایندگان مجلس به فشارهایی است که شرکتهای خودرو سازی به آنها وارد میکنند. در خاتمه تاکید میکنم که نوشته بالا چیز جدیدی نداشت. همه این حرفها را دیگران بارها و بارها گفتهاند و چون کسی به آنها گوش نداده است ما مجبور به تکرار آنیم. من مانند بسیاری از هموطنان مدتهاست که امیدمان را به شنیدن حرفم توسط مسئولین از دست دادهایم. اگردولت و حاکمیت نخواهد به حرف ما متخصصان گوش کند، آنوقت مجبور میشود – مانند اتفاقات اخیر – در مقابل کسانی بیاستد که حتی برای از دست دادن جانشان واهمهای ندارند. من به عنوان یک ایرانی نسبت به سرزمینم و جان و مال و آرامش هموطنانم بی تفاوت نیستم و خواهش خود را در خصوص اصلاح حمل و نقل عمومی و توسعه دوچرخه سواری باز هم تکرار میکنم و خدا کند تا زنده هستم تغییر ماشین منحرف دولتها و شهرداریها را به ریل عقلانیت و توسعه پایدار ببینم.
حسین آخانی؛استاد دانشگاه تهران
https://hamnava.ir/News/Code/36972
0 دیدگاه تایید شده