×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : جمعه 2 آذر 1403  .::.   برابر با : Friday 22 November 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 26250 خبر
مادام رانوسکایا و باغ های آلبالوی سرزمین ما... .

«...تنها با بهره گیری خلاقانه از تغییر برای هدایت کردن خود تغییرات است که می‌توانیم از آسیب شوک آینده در امان بمانیم وبه آینده ای بهتر و انسانی تر دست یابیم» الوین تافلر  
«مادام رانِوسکایا» باغ آلبالویی را که به نوعی نماد اصالت خانوادگی اش هم است، برای بازپرداخت بدهی هایش به گرو بانک گذاشته است. حال بانک قصد دارد باغ را به حراج گذارد. همه دوستان و آشنایان گرد هم جمع آمده اند تا بلکه راه چاره ای بیندیشند، ولی دورهمی آنان جز نخوت پوچ و خیالبافی بیهوده، ارمغانی ندارد. «لوپاخین» تاجر دهقان‌زاده ای که پدرش رعیت این سلسله جلیله (!) بوده با پیشنهادی جسورانه [و به زعم بانو گستاخانه]، به مادام رانوسکایا میگوید که راه چاره ای برای حفظ ملک وجود دارد: «...ملك شما از شهر فقط پانزده مایل فاصله دارد. راه­ آهن از كنارش میگذرد و اگر موافقت كنید كه درختهاى باغ آلبالو را قطع كنیم و زمین حاشیه رودخانه را تبدیل به استراحت گاهی تابستانى بكنیم و اجاره بدهیم، دست كم سالیانه بیست وپنج هزار روبل از آن درآمد خواهید داشت...». اما در نهایت تعجب مادام رانوسکایا حتی به ازای از دست دادن «همه چیز»(!)، در مقابل این پیشنهاد برای تغییر متعصبانه میایستد و «گایف» برادر مادام به لوپاخین میگوید که کمتر چرت و پرت بگوید؛ چراکه، اسم این باغ حتی در دایره المعارف هم آمده! باغی که لوپاخین تنها ویژگی آن را «بزرگ» بودنش میداند و ساختمان کهنه ای که دیگر قابل زیست نیست.  اما امان از تبخر و غریق بودن و دست و پا زدن در رویاهای نوستالژیک شیرین! در آخر لوپاخین، همین دهقان زاده ای که میداند چگونه خود را با زمان تغییر دهد، تمام باغ آلبالویی را که روزی پدرش از رعیتان مالکان آن بود را در حراج بانک میخرد و رانوسکایا اندوهگین و خاموش در حالیکه صدای ضربات تبر به ریشه درختان آلبالو فریاد و تنبیه زمانه را به او میچشاند، ناگزیر آنجا را ترک می کند... . این درام شاعرانه ی تراژدی/کمدی که آخرین اثر چخوف است، به دور از هرگونه ایدئولوژی، صرفا به توصیف آداب خرده بورژوازی و حکایت سختکوشی آنان برای رسیدن به آینده و فردایی بهتر پرداخته و نمایش تباهی و زوال اشرافیت خیال پرداز و بی توجه به مقتضیات زمان و عاجز از آینده نگری، سیر تحول اجتماعی/فرهنگی روسیه اواخر قرن نوزده، در آن دیده میشود. چخوف اصراری برای متولد کردن یک قهرمان ندارد و نمایش در سکونی ملال آور از نوستالژی های باطله میگذرد. مادام رانوسکایا که جامعه تازه روسیه در حال بلعیدن داشته هایش و تبعید او به خارج از خود است، در این داستان بهره هوشی تجاری چندانی ندارد و نمیتواند تغییرات را قبول کند. او خلاقیتی برای در آسیب ماندن از آسیب شوک آینده را در خود نه تنها به وجود نیاورده که، کمک دیگران را نیز نمیپذیرد... . به زودی او با حقیقت تلخی روبرو میشود: زمان و تغییرات را نمیتوان منجمد کرد؛ حتی به افتخار این بانوی اشرافی! راستش ما نیز بدمان نمی­آمد که با مادام رانوسکایا همسو و هم عقیده باشیم ولی چه بسا دوست هم نداریم آخر و عاقبتمان همان باشد که چخوف برای این بانوی خوش خیال ترسیم کرد؛ پس زنده باد تغییر و پاینده باد هر آنکس و هر آن جامعه که باغ های سرزمینش را برای فرداهای مردمانش آماده کند.  واقعیت این است که اگر تغییر و تحولی در کار نبود، کار مدیران نسبتاً خیلی ساده تر و برنامه ریزی هم که به تبع آن بدون مشکل بود. و اما تغییر... . یک واقعیت سازمانی که رسیدگی به آن تطبیق پذیری به نفع و در جهت رشد را لازم دارد نه ایستادن و در جا زدن و البته غرولند کردن پشت سر موش های کوچک دزدی که پنیرمان را برداشته اند. در این معنا، در یک مجموعه موفق، اعضای آن باید بتوانند به سهولت خود را با تحولات مستمر و تلاطم های محیط و اتفاقات جدید تطبیق دهند. «استیفن راببینز» درکتاب «مدیریت، رفتارسازمانی» مینویسد:«...هرچند بسیاری از طرفداران بهبود سازمانی ترجیح می دهند که سازمان را به عنوان سیستمی عاری از تضاد قدرت بپندارند که در آن حس همکاری و تعاون تقویت شده است، ولی اگر اعضا برعامل تغییر در برابر سیاستهای سازمانی و اثراتی که پدیده تغییر بر توازن قدرت در سازمان دارد، چشمان خود را ببندند؛ نوعی ساده اندیشی نموده و اگر در این راه زیاده روی کنند، مزه تلخ شکست را خواهند چشید... » تغییر می تواند ابعاد و افق های مختلفی را همچون ساختار، تکنولوژی، فرهنگ، رهبری، اهداف، افراد، جامعه، شهر، اقتصاد، فرهنگ و... پیش روی خود داشته باشد و از جزئی ترین تا کلی ترین ابعاد یک مساله را در بر بگیرد؛ تغییراتی که گاه بطئی و آرام و گاه آنی و عظیمند. وقتی آرام باشند، برنامه ریزی با استفاده از علوم رفتاری و سازمانی و اجتماعی و ... برای آن ها بسیار ساده تر و راحت تر خواهد بود، اما گاه موضوع پیچیده تر و بدساختارتر است... . بی پرده بگوییم، در محیط بی ثبات کنونی که جوامع با توجه به پیشرفت تکنولوژی، تنوع نیروی کار، بالا رفتن توقعات فردی و گروهی و... هر ثانیه در حال رقابت برای پیشی جستن از همند، آنچه میتواند شما را از آسیب های این حرکت دورانی به دور نگه میدارد، تنها و تنها خلاقیت و نوآوری است.

سیمای چهار اشرافی خواب زده

در داستان باغ آلبالو چخوف، مادام و تمامی خانواده اش در حال مبارزه برای حفظ «سنت» و قوانین ساختگی خودشان هستند. آخر هم همین عدم انطباق پذیری کار دستشان میدهد... . نه بلد بودند مسیر درستی را پیش بگیرند که بدهی بالا نیاورند و مقروض بانک نشوند و نه میدانستند که حال که این اشتباه را کرده اند، چگونه باید گذشته را جبران کنند... . پس از انقلاب صنعتی فقط این خانواده اشرافی ترسیم شده در داستان چخوف نبود که چنین بحرانی را تجربه میکرد. تقریباّ از  اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 میلادی، معماران و شهرسازان برای نظم  بخشیدن به رشد و توسعه شهری و اصلاح نارسایی ها در پی طرحریزی شهری و همچنین نقد نظریات معماری برامدند. در ایران نیز، در سال 1345، در پی برنامه عمرانی سوم توسعه، اولین طرح جامع شهری تصویب گردید. به دنبال این تصویب و در ادامه اجرای آن، از همان سال های اولیه، نارسایی های طرح هایی از چنین دست آشکار شد. با تمام این اوصاف تا به امروز منابعی انسانی و مادی و معنوی صحیحی در پی تصحیح آن ها به صورتی واقعی صورت نپذیرفته و یا تلاش های معدود عده ای دغدغه مند نیز که در این راستا صورت گرفته آنچنان فردی و یا آرمانی بوده اند که اکثرا محکوم شکست. کافیست کمی دقیق تر باشیم و کندوکاوی در مقالات و نوشته های اهل نظر و اهل فن در رشته های معماری و برنامه ریزی شهری وشهرسازی و ... به ویژه در چند سال اخیر داشته باشیم. مسلما شما نیز به مانند نگارنده از وضعیت اسف باری که دامان این روزهای شهرسازی و معماری ما را گرفته سخت دلواپس خواهید شد. شهرهایی که در نقطه بحرانی خویش ایستاده اند. و شاید به قول متخصصان ساختارها و سازوکارها و روش‌های سنتی در برنامه ریزی شهری ایران یا شکسته اند بدون آن که روشی جایگزین و جانشین به اختیار بگیرند و یا آن که ساختارهایی هم که در این باغ آلبالو باقی مانده اند، به دلیل غیرجوابگو بودن با اوضاع جدید؛ محکوم به شکست و نابودی. از طرفی دیگر، طرح هایی مرسوم به طرح های جامع و تفصیلی عملا نتیجه استیلای یک طرز فکر خاص بر محافل سیاست گذاری و حرفه ای، و تا حدودی آموزشی بود کاملا شکست خورده و فاصله بین آن‌چه که در عمل در شهرها انجام شده و می شود، با پیشنهادات طرح های جامع، هادی و تفصیلی، بسیار بعید وغیر قابل باور است. مشاورانی که در ارتباط با مطالعات وضع موجود در شهر بدرستی عمل نمیکنند و در تعیین کاربری های اراضی به ویژگی های اقلیمی و توپوگرافی آن دقت لازم را نمیکنند... بناهایی که در جای و مکانی غیر صحیح به روشی ناصحیح تر اجرا میشوند و کمیسیون ماده 100 شهرداری ها که عملا در سامان دادن به چنین بناهایی غیر موفق... . ایده آل گرایی که هیچگاه به واقعیت نزدیک نیز نمیشوند... شهرداری ها و سیستم های نظارتی که به جهت اینکه منبع درآمدی داشته باشند از بسیاری از ضوابط و مقررات چشمپوشی می کنند... . نتیجه چنین فرسودگی محتواییست که در آخر نیز آنچه برای ما به یادگار میگذارد نامش مزین میشود به «مهر» و «مسکن»... . جالب توجه است که نکته مهمی که در اسناد دومین اجلاس اسکان بشر نیز به آن توجه شده است، اهمیت نقش «اسکان پایدار» و تامین «مسکن مناسب» برای مردم در روند توسعه می باشد نه فقط به اصطلاح ایجاد «سایه بان» موقتی و غیر مقاوم... . تو گویی آنچه گریبانگیر ماست همان خواب فراموشی و سهل انگاری شیرین ولی موقتیست که مادام رانِوسکایا دچار آن شده بود و باغ و زندگی و اموالش را در مسکو به امید خدا و شانس و اقبال میسپرد و خود راهی پاریس میشود.  

باغی برای آینده به وسعت سرزمین مادری

داستان باغ آلبالو داستان سه نسل از اشرافیانی را به نمایش میگذارد که تنها نکته اشراک آن ها همان اشرافیت است؛ نسل قدیم که هیچ اقدامی برای بهبود شرایط سرزمین مادری نکردند، نسل حاضر که فقط «غم خوار» ند و جسارت دست یازیدن به کاری تاثیر گذار را ندارند و نسل آینده...؛  نسلی که به زعم چخوف می توان برای تغییر به آن ها امیدوار بود و اعتماد کرد. در عصری زندگی میکنیم که به واسطه فناوری و تغییراتی که همین رهگذر برای ما به ارمغان آورده است، میتوان ادعا کرد که دید و درک ما نیز نسبت به محیط اطراف تغییر یافته و به غایت درجه متاثر از فناوری های نوین است. محیط با آنچه که ذهن ما در گذشته  با آن آشنا بود متفاوت گردیده و افق های جدیدی از فرهنگ شهری پیش روی ما گشوده شده است. حال اینکه اکثر زیرساخت ها و راه حل های ما هنوز متعلق به گذشته است و هنوز «نام» را در «دایره المعارف ها» میجوییم... حتی شده به اشتباه. توگویی درون همگی ما مادام راسنوکایایی وجود دارد که چشم بر امروز و آینده فرو میبندد. حال اینکه شاید اگر کمی، فقط کمی «فرزند زمانه خویش*» باشیم شاید به راه حل هایی بهتر و پایدارتر نیز دست پیدا کنیم.   پی نوشت:«فرزند زمان خویش باش»امام علی(ع) ؛ غررالحکم و دررالکلم، ح 447      

برچسب ها :

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.