همنوا_ سید حمید موسویان، حامد خسروشاهی
اشاره: حاج مهدی خادمآذریان از ادب مداحی خاجفیروز آقا برایمان گفت. این که در هیئت تا همه مداحان خاضر نمیخواندند، ایشان میکروفن به دست نمیگرفتند. خاطرات شیرینی از همسفری با ایشان در سفرهای زیارتی داشتند.در روزهای نزدیم به اربعین استاد، با ایشان همکلام شدیم.
- مهمترین ویژگی که باعث شد، این جمعیت انبوه در مراسم تشییع مرحوم حاج فیروز زیرککار در اوج همهگیری کرونا حاضر شدند را در چه میدانید؟
سهمی که مداحان در جهت شناساندن فرهنگ شیعه، عاشورا و شهادت دارند برای کسی پوشیده نیست؛ اگر مداحی باشد که در شیعه بودن، شاخص باشد، در انتخاب شعر بیدار و بصیر باشد! و در نحوهی ارائه کاملاً هنرمندانه انجام وظیفه کند، میشود حاج فیروز! چیزی که ما از این بزرگوار یاد گرفتیم این بود که مداحی فقط صدا و حنجره و دهان نیست! وقتی حاجآقا میخواندند، همهی اعضای بدنش میخواند(با تمام وجود میخواند). در یکی از مجالس، با آن سن و جثه، با تمام وجود یک متر پریدند؛ یعنی وقتی میخواند، کل سلولها در اختیار اهلبیت بود! با تمام وجود! این خیلی مهم است. شاید افراد دیگری هم اینگونه باشند، مثلاً زبان بدن خود را فعال کرده و شعر خوبی هم انتخاب کنند. اما بگذارید ببینیم، میتوانند حاج فیروز شوند! بحث کمی ظریف است! چیزی که باعث شد حاجآقا را به این مرحله برسد، اخلاص، تواضع و عدم منیت بود. یعنی سادهترین... چون خود بنده هم در صف مداحان لنگلنگان میآیم، مداح کمی دیدهام که در یک جلسه روضه و هیئت حاضر باشد، اصلا جلسه برای او باشد و همهچیز آن جلسه خودش باشد، ولی بماند و آخرجلسه بخواند؛ حتی مداح تازهکار... همه باید میخواندند و بعد حاج فیروزآقا! در خیلی از جلسات که حاجآقا حضور داشتند و مدیریت جلسه با من بوده، هرکاری کردم، نتوانستم راضی کنم که ایشان زودتر بخوانند. میپرسیدند «حاج مهدی، فلان کس خواند؟» میگفتم؛ حاجآقا شما بفرمایید! میفهمید یعنی چه! یعنی آن نخوانده؛ اگر خوانده بود میگفتم خوانده است، وقتی نمیخواند میگفتم حاجآقا شما بفرمایید، میفهمید و میگفت که بدهید ایشان هم بخوانند. در خیلی جاها این رفتار در ظاهر به ضرر حاجآقا بود؛ از این لحاظ که در آخر مجلس مسلماً مستمع خسته شده است و حاجآقا باید دو برابر انرژی میگذاشت تا حق اشعار ادا شود! این برای حاجآقا زحمت میشد و خودشان هم در جلسه خسته میشد. اینها را میدانست و شرایط را قبول میکرد و این هم نشان از اخلاص و تواضع او بود. کیفیت جلسه منتسب به سیدالشهدا(ع) برای حاجآقا مهم بود تا خودش! برخی حساسیت دارند به این که من الآن میخوانم! کاش من آن لحظه گرم مجلس میخواندم! من کم خواندم! من زیاد خواندم! کاش این ابعاد شاخص سبک حاجآقا گفته شود و خدای ناکرده، بعضی مسائل در طرح زندگی و مداحی ایشان مطرح نشود که موجب غلو و بزرگنمایی شده و حق ایشان ضایع شود. یعنی من امتیازی بالاتر از اخلاص نمیدانم؛ در دین ما هم امتیازی که برای اول و آخر کار فرمودند «الاعمال و بالنیات» است؛ اگر نیت درست باشد، عمل قبول است؛ «انما یتقبل الله من المتقین». کاش بتوانیم حاجآقا را واقعا با این صفات بشناسانیم که حاجآقا متقی و با اخلاص بودند! برخی مسائل را برخی افراد وقتی طرح میکنند، حیف است... ما میخواهیم حاجآقا را بهعنوان یک الگو معرفی کنیم؛ با اینکه در زمان حیات خود نمیگذاشتند غلو شود در حقشان و خودشان اصلاً تمایلی به اینجور کارها نداشتند. از برخی القاب و احترامها گریزان بودند که این هم نشانهای از شرط اخلاص و تقوا بود؛ ازهمراهی این بزرگوار در جلسات کشوری خاطراتی دارم؛ در محضر مداحان قدر کشوری که طول و عرض مجلس را اداره میکنند قیامت کردهاند حاج آقا! در چنین مجالسی از حاجآقا خواهش کرده و دعوت کردهام و یک سهم 10 دقیقهای، 8 دقیقهای در حد 7، 8 بیت خواندهاند، مخصوصاً غزل! نه نوحه؛ نه شعر عادی؛ نه مرثیه؛ و عجیب است که با غزل قیامت بهپا کردهاند. این قدرت را در این بزرگوار و در استاد شهید مطهری دیده بودم که با انتخاب شعر خوب، مجلسی را زیر و رو کردهاند. استاد مطهری در سخنرانی که شب نوزدهم ماه مبارک در حسینیه ارشاد دارند، گریزی میزنند به یک غزل حافظ! «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی، آن شب قدر در آن آب حیاتم دادند چون انتخاب شعر مناسبی بود و حال مجلس محیا بود، قیامتی به پا شد! حاج فیروزآقا هم آنطور... با یک غزل ساده در همایش مداحان کشوری، جلسه را دگرگون کردند! اخلاص شرط اول مداحی است. تواضع و تقوا، عمل به واجبات، ترک محرمات! من با حاجآقا خیلی مسافرتهای زیارتی داشتهام؛ کربلا، مشهد (تا دلتان بخواهد)! حج. در سفر مکه و کربلا 2 الی 3 بار با حاجآقا همراه بودم و هماتاق شدم. در مکه و مدینه 15 روز دو نفری در یک اتاق ماندیم. شاهد عبادتها و اصرار به خواندن قرآن حاجآقا بودم. چند ساعتی که از شب میگذشت، صدا میکردند«مهدی بالا! آماده هستید به حرم برویم؟» میگفتم به روی چشم! باهم به سمت حرم میرفتیم تا اذان نماز صبح در حرم مشغول نماز، قرائت قرآن و سایر عبادات بودند. اینها تهجد و ارتباط باخدا باعث شده بود که محبتش در قلبها نشست.
- مراسم تشییع جنازه ایشان شاهدی از میزان محبوبیت ایشان بود...
تا زمانی که در قید حیات بودند این ابعاد چندان مشخص نبود، ولی تشییعجنازهشان شاهد مثال محبوبیت شد، تشییعجنازه در حد یک شخصیت کشوری انجام شد. ما از مشهد، بدون دعوت مهمان داشتیم! تماس بگیریم که در خدمتتان هستیم و فلان این ماجراها نبود، ولی وقتی در تشییعجنازه، بالای سن رفتم دیدم افرادی آمدهاند که اصلاً انتظار نداشتم! مخصوصاً با این شرایط ویژه کرونا. مهمانان عزیزی همهی اینها را به جان خریدند و آمدند؛ از مشهد، تهران، همدان، قم و... مهمان داشتیم. از مداحان بزرگ، مثل حاج منصور ارضی آمدند... از مشهد آقای ایرانمنش آمده بودند و... مداحان تبریزی مقیم تهران آمده بودند! آن زمان بود که ما دیدیم جایگاه حاجآقا در قلب عاشقان و دلدادگان اهلبیت چقدر بالا است. این را هم نباید فراموش کرد که احترام و چهارزانو نشستن در محضر اساتید این حوزه از دیگر امتیازات حاج فیروز آقا بود؛ ارتباط عمیقی با آقای عابد داشتند. یکبار خدابیامرز آقای عابد خطاب به ایشان فرموده بودند «شعرهای مرا تو زنده کردهای» با اینکه شعرهای آقای عابد هم حاج فیروز را حاج فیروز کرده بود. مهم است که هر دو طرف به این اعتراف کردند که من از شعرهای تو استفاده کردم، حاج فیروز شدم، آقای عابد هم میگوید نه، بیشتر تو عابد را نشان دادهای! حاج فیروزآقا گاهی شعر میخواستند بنویسند و از قضا شعرهای خوبی هم دارند، ولی یکبار، استد عابد گفته بودند حاج فیروز آقا، بیایید یک کاری انجام دهیم. من شعر بنویسم، نخوانم؛ شما ننویسد و بخوانید! اینجور با دلخوشی...
- ما جوانها به یمن گسترش شبکههای اجتماعی و ارتباطات این اواخر با شخصیت ایشان آشنا شده بودیم. شما از از سالهای گذشته و مخصوصا از دهه پنجاه و شضت و فعالیتهای هیئتی ایشان در آن ایام بفرمایید.
ما از بچگی در فضای هیئت بزرگ شدیم. از دو سه سالگی، خدابیامرز آقاجان من را به هیئت برده است. ولی آن زمان بهخاطر سنمان و بهخاطر وضعیتمان هرجا پدرم میرفتند، ما هم با ایشان میرفتیم؛ یعنی ایشان ما را میبردند و ما بدون اجازه ایشان جایی نرفته بودیم. یک دوره از عمرمان اینطور گذشت، مثلاً تا سن 13،12 سالگی که ما در محله خیاوان سکونت داشتیم (دمشقیه فعلی، شهید غلامی) که آن زمان تپهلیباغ میگفتند و بعدتر که به محله چرنداب (طالقانی) نقل مکان کردیم، هیئت را در محضر پدر و به ذائقه ایشان تجربه کردیم. به مقطع دبیرستان رفتم، کمی دستوپایم باز شد.حدوداً چهار سال به موکب رفتم، تقریباً یک جمعه هم تعطیل نکردم! ولی آن رفتنها بهخاطر خودم بوده؛ چون آن زمان موقعیت موکبها در جامعه و هیئت ما به شکلی بوده که مرکزیت و محوریت و موضوعیت داشت؛ مثلاً تمام هیئتها، نهایتاً تا 9، 10 صبح برنامه خود را خاتمه میدادند و به آنجا میآمدند. آن هیئت، جمعه قبل از ظهر در مساجد برگزار میشد ولی معمولاً تا ساعت 3، 4 عصر طول میکشید. آن زمان فریضه نماز جمعه نداشتیم! ـ این حرف برای قبل از انقلاب است ـ تمام مداحان بزرگ شهر به آنجا میآمدند، مثلاً حاج غلامرضا شیعه خلص، خدابیامرز گلچینها، مرحوم شیرازهباف و بزرگان... که البته این نسل، نسل دوم موکب بودند. من هم میرفتم که ببینم که آنها چه میخوانند، یعنی برای آموزش خودم میرفتم! در همان هیئت با حاجآقا فیروز و با برادر بزرگوارش، حاجآقا یعقوب آشنا شدم؛ آن زمان حاجآقا فیروز با وزن و آهنگ میخواندند! دکلمه نمیخواندند. بعدتر به سمت دکلمه رفتند. در همان حال نوجوانی غبطه میخوردم که اینها چهکار میکنند که وقتی دهان خود را باز میکند، مجلس به هم میخورد! خیلی دنبال این رمز بودم! آن زمان اوایل شروع به مداحیام بود و آن زمان هدف را به گریه انداختن میدیدم! با خودم میگفتم آن مداح خیلی خوب است و فلان است که... از آن زمان، ما با این بزرگوار آشنا شدیم. کمی بزرگ شدیم و به ایشان نزدیک شدیم؛ قبل از آن نمیتوانستیم نزدیک شویم؛ آن زمان یک حرمت و احترام خاصی بود. اصطلاحا پشت ستون قایم میشدیم که اصلاً بزرگترها ما را نبینند! حالا چه برسد به اینکه اظهار وجود کنیم و جلو برویم! خدابیامرز حاج حمید طهباز یک یا دو بار خواندن من دیده بودند، 12 یا 13 سال داشتم که برای اولین بار در موکب خواندم؛ منظورم از گفتن این خاطره این بود که اولین آشنایی من با آن بزرگوار به این شکل بوده. از همانن زمان این حال و ادب خاص حاج فیروزآقا که کم بخواند، تشنهی خواندن نباشد! بود. اینها در فرهنگ ما مهم است! مثلاً من مداحی میشناسم که میگویند، اگر در مجلسی نخواند، یک هفته بیمار میشود! یکبار پسرش به من گفت: «تو را به خدا اگر پدرم آمد، حتماً بگویید بخواند!» گفتم: «چرا؟» گفت: «به خانه که برمیگردد، نخوانده باشد ما را میزند!» یکی از آسیبهای ما این است که مداح فکر میکند اگر به یک جلسه رفت، باید حتماً بخواند! خب اگر پیش آمد، میخواند! اگر هم نشد، نمیخواند! یکبار یکی از مداحان در هیئت گفت «من نمیخواستم بخوانم، فقط خواستم در دفتر عشاق اسمنویسی کنم»؛ وقتی تمام شد، یکی از بزرگان صدایش کرد و گفت: «پسرم بیا اینجا! اسمات را نوشته بودند ولی وقتی خواندید، پاک کردند!» آدم باید اینها را بداند! حاجآقا جزو افرادی بود که این اصول را مراعات میکرد؛ رمز موفقیتاش هم این بود؛ موفقیتاش پیش اهلبیت؛ نه پیش جماعت! کردار آدمی در یکزمان کوتاه به خاطرهها میپیوندد و این طبیعی است! قبل از او هم افرادی فوت کردند و رفتهاند؛ انشاءالله که اینطور نباشد و حداقل ما بتوانیم یاد و خاطره ایشان را گرامی بداریم. اصولی که حاجآقا را حاجفیروز کردند؛ رعایت یکسری مسائل ظاهر و اصول و فنون مداحی بود؛ کم بخواند؛ گزیده بخواند، تشنهی خواندن نباشد، شعر خوب انتخاب کند... انتخاب مطلب و شعر خیلی مهم است. در اواخر عمر شریف هم وارد عالم دیگری شد؛ به خدا نزدیکتر شد؛ در خلوت خود با خدا بیشتر وارد شدند. من چون با ایشان بودهام، دیدهام که مقید به نماز شب بودند! مقید به تلاوت قرآن بودند. مقید به مطالعه شعر! مخصوصاً نصف شبها که بعداً خانوادهاش هم این مطلب را تائید کردند. خودشان میگفتند زمانی شده من تا صبح در زیرزمین ـ زیر خانهشان یک اتاق خرپشته داشتند که الآن هم باقی است ـ به اینطرف و آنطرف میرفتم، شعر را زمزمه میکردم و حفظ میکردم. حافظه خیلی قوی داشتند. ازجمله مداحان تبریزی که مشهور به داشتن حافظه قوی هستند؛ خدابیامرز حاج غلامرضا شیعه خلص و مرحوم حاج غلامرضا خشکبار بودند که میگویند، اگر یکبار شعر را پیش آنها میخواندید، هرچقدر هم که مطول بود، فردایش میخواندند. ایشان هم اینطور بودند، حافظه خیلی قوی داشتند، شعرهایی هم که میخواندند، خیلی غامض بود! آقای حسینی(سعدی زمان) اثری دارند بنام احوالات قیامت که در کتاب 14 معصوم ایشان چاپشده است. ابیات شعر زیاد هستند، فکر میکنم نزدیک 100 بیت. نصف شعر آیات قیامت است! در خدمت حاجآقا که بودم این اشعار را خواندند و این درحالی بود که ایشان تا کلاس ششم خوانده بودند. این شعرها را خواند، بدون اینکه یک بیت را رد کند؛ تپق بزند؛ بدون اینکه شعر را تکرار بکند؛ جالب اینجاست که عربیها را هم با اعراب صحیح و هم گاهی با اشاره معنا خواندند؛ انگار که دوره کلاس تفسیر رفته است. شده بود بارها که مرحوم استاد عابد شعری به ایشان داده بود؛ حاج فیروزآقا میگفت: استاد اگر اجازه بدهید و حوصلهتان سر نمیرود، مروری داشته باشیم بر این شعر و میخواندند و پرسش میکردند که منظورتان از این بیت چیست؟ این اشاره به کدام آیه یا روایت و حدیث است؟ اطلاعات شعر را هم میگرفتند؛ چون از قدیم هم گفتند: «المعنی فی بطن الشاعر» او معنایی را که در بطن شعر بود از شاعر میگرفت. و استاد عابد هم با حوصله جواب میدادند. با استاد و کارشناس مذهبی ارتباط داشت، مطالعه داشت؛ اینها یکسری رمزها است. و بازهم هرجور که میچرخم به اخلاص میرسم؛ بازهم به عدم منیت و نفسانیت میرسم. او دانسته بود که با چه کسی معامله کرده است! با اهلبیت معامله کرده بود. نسبت به مسائل مالی چه دیدگاهی داشت را همه میدانند چون خودشان بهکرات گفته بودند؛ میپرسیدند حاجآقا به نظر شما پول در قبال مداحی چیست؟ پاسخ میدانند: «نمیدانم، چطور یک مداح میخواند و پول میگیرد! من نمیدانم؟!» (خنده) جواب این بود که نمیتوانم این مساله را هضم کنم. تا آخر عمر شریف و قبل از بیماریاش با دست کار کرده است و همه میدانستند که کارشان هم کار خیلی سنگینی بود، اما محل کار، برایشان معبد بود. من بارها رفته و در حال کار دیده بودمشان. معبد و کلاس بود؛ زمزمه میکرد و کار میکرد. با ارباب خود حال میکرد. شعری که میخواست بخواند را در حال کار کردن زمزمه میکرد. از حاجآقا یک چکش مانده و نشان بر این است که فقط و فقط بهخاطر اهلبیت نوکری کرده است؛ آنها هم بدهکار نمیمانند. قسم نمیخورم ولی با یقین میگویم که الآن در اعلیعلیین، حتماً خداوند از عنایت، رحمت و لطف خود او را بهرهمند گردانده. این را بزرگان ما به ما قول دادهاند که هر کس به در این خانه با نیت صحیح بیاید، ما با او هستیم و از دستش خواهیم گرفت.
حاجآقا در دهه 60 و در مجالسی که با یاد شهدا برگزار میشدند، مرحوم زیرککار چه حس و حالی داشتند؟
چون خود حاجآقا هیئت داشتند و آن حال خاصی که در هیئت داشتند، به بقیه جلسات خیلی کم میرفتند. بعدها به اصرار عاشقان و با همراهی فرزندشان حسینآقا و خانواده کمی همراهی کردند. این اواخر و بعد از بیماری ما اصرار میکردیم که در هیئات شهر حضور داشته باشند و آن دو علت داشت؛ یکی اینکه خیلی در خانه نمانند و حوصلهشان سر نرود! بالاخره یکعمر مجالس را اداره کرده بودند. و یک احساس دیگری هم داشتم و بعدها دیدم که احساس ما خیلی خفیف و سخیف بوده. فکر میکردیم، حالا که ایشان نمیخواند یا نمیتواند بخواند در خانه میمانند. خیلی پیگیر بودیم که در جلسات حضور پیدا کنند و در برابر سیل درخواستها، ناچارا جوابشان اجابت بود... برگردم به اصل سوال؛ در همان سالهای دهه شصت بحثی پیش آمد که من نمیخواهم به خاطره اشارهکنم؛ حاجآقا کوبنده در جواب شخص مقابل گفتند که؛ «از افتخارات من این است که عمرم را در معرفی فرهنگ شهادت گذراندهام، از شهید خواندهام ـ دقیقا اینها واژههایی است که از زبانشان گفتهشده است ـ و بهترین شهیدان را انتخاب کردهام! یکعمر از سیدالشهدا ع خواندهام!» تعبیر خیلی جالبی بود! یک بحث پیش آمد... بهخاطر شغل و وضعیت جسمانیشان و در مناطق عملیاتی نشد که حضورداشته باشند ولی در پشت جبهه در جلسات حضورداشتند و با اینکه یک تعداد افراد خاص میخواستند ایشان را یه یکسری گرایشها بیاندازند، در این وادی قدم زدند. روزی که برادر آقای شیخ تقی جابری شهید شدند -تقریباً از اولین شهیدان تبریز هستند- من در ترحیم آن شهید به خاطر دارم که حاج فیروزآقا قیامت کردند. عکس شهید را روی منبر مسجد گذاشته بودند؛ نقاشی چهره شهید بود؛ این شعر را خواندند «تو ای شهید، گل محمدی، تو از حدیث دیگران، حدیث کربلا گزیدهای» گاهی هم دستشان را بهصورت شهید در قاب میکشید. شهید هم خیلی ناز و زیبا و درعینحال کم سن و سال بود... دستش را بر چشمان شهید میکشید و میگفت «فیروز گوزلریوه قربان... من چه میتوانم بگویم، فقط میگویم که خدا خیلی به مادرت کمک کند؛ از چنین فرزندی گذشتن...» آن جلسه کامل در یادم هست. از همان اوایل در جلسات شهدا حضور داشتتند. درباره تقید ایشان بهنظام که اصلاً من نمیتوانم صحبت کنم، چون در آن رده نیستم!
- سخن آخر؟
در آستانه اربعین استاد هستیم. بازهم به خانوادهشان تسلیت میگویم. در ایام بیماری حاجآقا در صفحه شخصیام استوری گذاشته بودم و پاییناش نوشته بودم هرکس با صدا و حال استاد، حال کرده است، ایشان را دعا کند! و الآن هم عرض میکنم هرکس با صدا و حال او در محافل، لذت برده است، برای شادی او فاتحه هدیه کرده و دعا کند. به همه عاشقان اهلبیت این ضایعه را تسلیت عرض میکنم.
https://hamnava.ir/News/Code/7648467
0 دیدگاه تایید شده