گروه : آرشیو
به گزارش همنوا به نقل از شهرستان ادب نقطهی آغاز دیدارهای شاعران با رهبر انقلاب مثل هر سال مسجد حوزهی هنری است. حدود ساعت ۱۶:۳۰ خودم را میرسانم به مسجد حوزه و کارت شناساییام را نشان میدهد و کارت ورود به جلسه را تحویل میگیرم. چند روزی است میدانم که اسمم در فهرست کسانی است که قرار است امسال شعر بخوانند، تماس میگیرند و میگویند شاعرانی که اسمشان در فهرست هست باید بروند طبقهی پنجم حوزه برای جلسهی هماهنگی. در اتاق جلسات، کنار یکی دو شاعر آشناتر جاگیر میشوم. ساعت ۱۷ جلسه شروع میشود. جلسهی رسمیای نیست و فضا دوستانه است. مومنی (رئیس حوزه)، عباس محمدی (مدیر دفتر شعر)، امیری اسفندقه مجری امسال مراسم و علی داوودی هر کدام در چند جمله توصیههای کلی به شاعران میکنند. توصیههایی مثل این که شعرهای انتخابشده را بخوانید و از مقدمهچینی پیش از خواندن شعر پرهیز کنید و در خوانش شعر دقت داشته باشید و… . جای خالی قزوه محسوس است و یکی دو نفر زیرلبی سراغ او را میگیرند. آقای مومنی میگوید قزوه بعد از ۹ سال اجرا امسال به درخواست خودش این وظیفه را به دیگران محول کرده است. کل جلسه نیم ساعت طول نمیکشد.
آماده میشویم برای رفتن به سمت بیت. حیاط حوزهی هنری پر از شاعرانی است که گوشه به گوشه در دستههای ۳-۴ نفره دور هم جمع شدهاند و میگویند و میخندند. اتوبوس اول ساعت ۱۸ به سمت بیت حرکت میکند و اتوبوسهای بعدی هم با فاصله راه میافتند. میآیم سوار اتوبوس بشوم که میلاد عرفانپور را میبینم. میلاد میگوید میخواهد با خودروی شخصی به سمت بیت برود. با او همراه میشوم و استاد میرشکاک هم همراه میشود و سه نفری با خودروی میلاد راه میافتیم. در مسیر ۱۰ دقیقهای، میرشکاک از بزرگواری آقا در مواجهه با شاعری بیمبالات در سالهای قدیم خاطره میگوید.
میرسیم به ورودی بیت: خیابان دانشگاه جنوبی، انتهای کوچهی عطارد. جمع شاعران آخر کوچه را قرق کردهاند. امکاناتی برای نشستن نیست و بعضیها روی جدولهای کنار کوچه نشستهاند تا حالشان در این ساعات منتهی به افطار خراب نشود. از وقتی به ورودی بیت میرسیم تا وقتی که اولین شاعران وارد اولین ورودی بازرسی بیت میشوند بیش از ۴۰-۵۰ دقیقه طول میکشد. نمیدانم چرا هر سال این مشکل در برنامهریزی حوزهی هنری وجود دارد. میشود جمع شاعران در همان حوزه بمانند و دیرتر حرکت کنند تا یک ساعت آن هم در ساعات آخر روزهداری ایستاده معطل باز شدن اولین ورودی نباشند.
به هر حال وارد میشویم. ۳ مرحلهی بازرسی دقیق و البته همراه با خوشرویی و بعد وارد حیاط باصفای بیت رهبری میشویم. حیاطی است حدود ۱۵۰ متر که درختهای کاج و شاخههای شمشاد حسابی سرسبزش کرده است. در ضلع جنوبی حیاط، ساختمان کوچک دوطبقهای است که سالهای پیش شاعران آنجا افطار میکردند. دیدار شعرا، تنها دیدار رمضانی آقاست که پس از افطار شروع میشود و تا پاسی از شب ادامه دارد. ویژگی دیگر دیدار شعرا، تعداد محدودتر شرکتکنندگان است که باعث میشود هم نماز در حیاط بیت (که در مقایسه با حسینیه بسیار کوچکتر است) برگزار شود و هم خود دیدار در طبقهی بالای حسینیهی معروف امام خمینی (که آنجا هم محیط خودمانیتر و جمعوجورتری است).
در حیاط روی زیراندازهای نهچندان راحتی مینشینیم و منتظر آقا میمانیم تا بیایند. ویژگی دیگر دیدار شعرا این است که با توجه به فرصتی که قبل از اذان وجود دارد، آقا چند دقیقهای را به دیدار رودرو به شاعران اختصاص میدهد و هر شاعر (البته با اندکی سختی و تحمل فشار) میتواند حضورا برای چند ثانیه با آقا صحبت کند و احیانا اگر کتابی دارد به خود آقا بدهد. کتابهایی را که شاعران میخواهند اهدا کنند، در حوزهی هنری ازشان تحویل گرفتهاند و حالا در حیاط بیت، داخل پوشههایی بنفشرنگ گذاشتهاند که نام شاعران بر آنها نقش بسته و هر شاعر در بین کارتنهای مملو از پوشههای بنفش، دنبال کتابهایش میگردد. خبرنگارها و عکاسان و فیلمبردارها هم مشغول تصویربرداری و مصاحبه با شعرا هستند. در میانشان رضوانی بیستوسی را میشناسم که دارد از چند شاعر گزارش میگیرد.
هنوز غروب نشده؛ ساعت حولوحوش ده دقیقه به هشت است که آقا از دری در ضلع جنوب غربی، وارد حیاط پرشاعر سرسبز میشود.
شعرا بلند میشوند و صلوات میفرستند. آیتالله خامنهای در بدو ورود، موسوی گرمارودی را میبیند که روی یک صندلی نشسته. با هم خوشوبشی کوتاه میکنند. امیری اسفندقه نفر بعدی است که آقا با او احوالپرسی میکند. در همین بین میبینم که وزیر ارشاد هم وارد حیاط شده. جمعیت شعرا که تا پیش از آمدن آقا در صفوف نسبتا منظمی جا گرفته بود، با ورود آقا به حیاط کاملا به هم میریزید. رهبر انقلاب روی یک صندلی پشت به قبله و رو به جمعیت مینشیند و حالا شاعران نشستهنشسته خود را به آقا میرسانند تا سلام بدهند. جمعیت خیلی فشرده است و کار برای محافظها سخت شده، اما هر طور هست اغلب شاعران حلقهی فشرده اطراف آقا، موفق میشوند چند کلمهای با آقا صحبت کنند. محافظها گیر دادهاند به پسری که لباس ترکمنی پوشیده و بهش اصرار میکنند در میان آن جمعیت فشرده بنشیند. پسر ترکمن گلایه میکند که جا برای نشستن نیست. آقا سر بلند میکند و به محافظها میگوید «خب راست میگه نمیتونه بشینه» پسر ترکمن هم از فرصت استفاده میکند و سلام مردم سیلزدهی شهرشان را به آقا میرساند و آقا هم پاسخ محبت او را میدهد. رهبری با حوصله به صحبتهای شاعران گوش میدهد و کتابهایشان را تورق میکند. هر کسی هم از رهبری هدیهای میخواهد؛ تسبیح آقا را شاعری از فارس میگیرد و چفیهی آقا را دو برادر فرزند شهید از خوزستان. هادی فردوسی را میبینم که نزد آقا میرود و آقا انگار چهرهی او را میشناسد. فردوسی خودش را معرفی میکند و چند کتاب چاپشدهاش را به آقا هدیه میدهد. جمعیت فشرده است و من هم که کتابی ندارم به سلامی اکتفا میکنم و کنار میکشم. امسال گمانم برای اولین بار مسئولان بیت اجازه میدهند خانمها هم چند دقیقهای با آقا صحبت کنند که اتفاق مبارکی است.
تراکم دور صندلی آقا کمتر شده که وقت اذان میشود. یکی از مسئولان بیت در گوشهی حیاط میایستد و بدون بلندگو، شروع به اذان گفتن میکند. اذان خیلی سریع خوانده میشود و صفوف درهمریختهی نماز هم سریع دوباره مرتب میشوند. هنوز طنین اذان مساجد اطراف بیت از دور به گوش میرسد که آقا نماز مغرب را شروع میکند. دقت میکنم و میبینم میان صفوف مردانه و زنانه، نه پرده، بلکه یک ردیف شمشاد شاداب حائل شده است. احتمالا به دلیل ملاحظهی جماعت روزهدار است که آقا نماز را این قدر سریع میخواند. ساعت حدود ۲۰:۴۵ است که آقا هر دو نماز را (به اضافهی غفیلهی بین دو نماز) تمام میکند.
امسال جای افطاری هم عوض شده. وارد آن ساختمان کوچک جنوب حیاط نمیشویم و به سمت شرق حیاط میرویم تا برسیم به سفرهی افطار. از میان حسینیهی امام خمینی رد میشویم و میرسیم به اتاقی کوچکتر در کنار حسینیه که سفرهها را در آنجا پهن کردهاند. سعی میکنم جایی بنشینم که نزدیک جایگاه آقا باشد، اما گروه محافظان به سفرهای دیگر راهنماییام میکنند که کمی دورتر است.
این اتاق اولین جایی است که موکتهای معروف آبیرنگ بیت را میبینم و یاد امام خمینی میافتم. مینشینم دور سفره و نگاهم به صندلی آقاست تا ببینم که پر میشود. سفره مطابق انتظارم کاملا ساده است: چای، آب، نان، خرما، سبزی، پنیر، پلو و مرغ روی یک سفرهی پلاستیکی یکبارمصرف گلدار. سفرهای که روی میز رهبر انداختهاند هم یک پارچهی سادهی سفیدرنگ است. میشنوم که کسی میگوید «امسال گردو هم نیست». بعضی شعرا به احترام آقا افطار نکردهاند تا بعد از آقا روزهی خود را باز کنند. چند دقیقهای طول میکشد تا آقا وارد شود. در این فاصله سفرهی نزدیک آقا هم پر میشود. پای میز آقا، حداد عادل مینشیند و در مقابل امیری اسفندقه و مومنی و چند نفر دیگر. نمیدانم چه کسی امسال گزارش سایت دفتر رهبری را خواهد نوشت. آقا در حال افطار است و فاضل نظری اولین کسی است که خود را به کنار میز آقا میرساند و مطالبی را به او میگوید. وحید جلیلی نفر بعدی است که چند دقیقهای با آقا صحبت میکند؛ بعد از او هم امید مهدینژاد کتابها و مجلههایی را که موفق نشده در حیاط به دست آقا برساند، اینجا تحویل آقا میدهد.
افطار میکنم و به سمت طبقهی بالای حسینیه و اتاق مراسم اصلی راه میافتم. بعضی شعرا در این فاصله میروند تا سیگاری بگیرند و نفسی تازه کنند. میرسم به طبقهی بالا. اتاق دیدار، کوچکتر از تصورم است. خوبیش این است که میشود آقا را از فاصلهای نزدیک دید. اکثر شعرا شمارهی صندلی دارند و روی صندلیهای ازپیشتعیینشده مینشینند. آقا چند دقیقه بعد وارد میشود و شاعران به احترامش روی پا میایستند و صلواتی میفرستند. آقا در راه رفتن به سمت صندلیاش، با شاعران خوشوبش میکند. در میان شاعران اول زکریا اخلاقی را میشناسد و احوال او را میپرسد. بعد از اخلاقی، آقا متوجه میشود قزوه در میان شاعران جا گرفته و نه در جایگاه اصلی کنار صندلی رهبری، آقا به قزوه اشاره میکنند که برود و در جایگاه بنشیند. بعد آقا به سمت بخش زنانه در ضلع شرقی اتاق میرود و با خانمها هم سلاموعلیکی میکند و نهایتا روی صندلی خودش مینشیند. ساعت تقریبا ۲۱:۳۰ است که قاری خواندن آیاتی از قرآن را شروع میکند: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ…» دو آیهی انتهایی سورهی بقره در زمانی کوتاه قرائت میشود و حالا دیگر قرار است جلسه آغاز شود. نگاه همهی اتاق، به آقاست…
مرتضی امیری اسفندقه، مجری امسال مراسم، با رخصت از آقا، جلسه را شروع میکند: «به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد/خداوند نام و خداوند جای/خداوند روزیده رهنمای» امیری پس از این دو بیت از فردوسی، چند بیت غزلی از شاعر معاصر درگذشته، مرحوم سلمان هراتی را قرائت میکند:
دیروز اگر سوخت ای دوست، غم برگ و بار من و تو
امروز می آید از باغ، بوی بهار من و تو
دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت، آیینه دار من و تو
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو
چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من می روم سوی دریا جای قرار من و تو
آقا که متوجه شباهت ردیف این شعر با شعری معروف شدهاست، زیر لب زمزمه میکند: حالیا چشم جهانی نگران من و توست. که امیری متوجه میشود و این بیت هوشنگ ابتهاج را به همراه آقا میخوانند:
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
امیری از تجلی دو برهه از تاریخ معاصر ایران، یعنی دوران طاغوت و دوران انقلاب در غزل خواندهشده از سلمان میگوید و با این مقدمه یادی میکند از شاعران درگذشته. او از نصرالله مردانی، احمد عزیزی، قیصر امینپور، سیدحسن حسینی، مشفق کاشانی و شفق نام میبرد که سالهای پیش در این جلسه حضور داشتهاند. آقا که متوجه جا افتادن نامی مهم شدهاند میگویند: حمید! و امیری ضمن تایید حرف آقا، از مرحوم حمید سبزواری به عنوان یکی از شاعران بزرگ انقلاب نام میبرد و بیتی از او را میخواند. امیری همچنان از شاعرانی نام میبرد که در این جلسه حضور نداشتهاند اما همراه شعر انقلاب بودهاند. شاعرانی چون ذبیحالله صاحبکار، احمد کمالپور و محمد قهرمان. آقا که متوجه مشهدی بودن اسامی گفتهشده میشود، بلافاصله میگوید: «اینها مشهد بودند.» و امیری تایید میکند.
نخستین شاعری که مجری برای شعرخوانی از او نام میبرد، استاد سید علی موسوی گرمارودی است. گرمارودی به آقا میگوید ترجیح میدهد وقتش را به شاعران جوان بدهد که آقا پاسخ میدهد: «شما هم یه وقتی جوان بودید، یادمونه، بخونید.» و گرمارودی به مناسبت ۲۵ اردیبهشت و روز فردوسی، مثنویای را با موضوع حکیم توس میخواند:
تو ای برکشیده سخن تا سپهر!
برآورده کاخ سخن تا به مهر!
در بخشهایی از مثنوی خطاب به فردوسی خواسته شده است که فردوسی برگردد و وضعیت نامناسب شعر فارسی را سروسامان بدهد. آقا بلافاصله بعد از شعر میگوید: «خوب بود. البته فردوسی که نمیتونه این کارو بکنه شما باید انجام بدید! نسل جوان باید کار فردوسی رو ادامه بدهد.»
ناصر حامدی شاعر دوم امشب است. او ابتدا یک رباعی میخواند و سپس شعری آیینی با ردیفی زیبا:
باز باران است، باران حسین بن علی
عاشقان جان شما، جان حسین بن علی…
شعر تشویق آقا را در پی دارد.
رضا یزدانی از شهر قم، شاعری است که به گفتهی امیری قرار است شعری نیمایی بخواند. یزدانی با تانی و آهسته شعر میخواند:
از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری
میرسی درست روبروی یادمان کربلای پنج
انتهای بولوار حاج حیدر تراب
کوچهی شهید فاطمی نسب:
خانهی من است
حیرت آور است؛ نیست؟
اینکه این همه شهید
بر سر تمام کوچهها ی شهر ایستادهاند
تا نشانی مسیر خانههای ما شوند
اینکه این همه شهید رفتهاند
تا بهانهی ترانههای ما شوند
حیرت آور است؛ نیست؟
نوع خوانش یزدانی باعث شده آقا تصور کند شعر وزن ندارد. آقا میگوید: «خیلی خوب؛ شما گفتین شعر نیمایی؛ اما نیما شعر سپید گفته اصلا؟ نیما شعرش وزن و قافیه داشت اما این شعر نداشت. مثل اون شعر اخوان که میگوید: اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم/بیآن که یک دم مهربان باشند با هم پلکهای من» امیری اسفندقه که متوجه ماجرا شده میگوید: «شعر این شاعر قافیه ندارد اما وزن دارد» و شروع میکند به دوباره خواندن شعر برای آقا، اما این بار با اجرای درستتر. آقا میگوید: «اگر این جوری بخونی درست میشه» امیری هم اشاره میکند به شعری نیمایی از قیصر و میگوید این شعر هموزن آن شعر قیصر است.
شاعر بعدی محمد فخارزاده عضو هیئت علمی دانشگاه شریف است. فخارزاده غزلی میخواند با این مطلع:
قدم میزنم راه را میشمارم
همین عمر کوتاه را میشمارم…
که تشویق آقا را در پی دارد.
پروفسور سید عینالحسن، نخستین شاعر خارجی است که امشب شعر میخواند. این استاد دانشگاه هندوستانی، از آرزوی خود برای زیارت رهبر انقلاب میگوید و با اشاره به کتاب «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان» که از تالیفات رهبر انقلاب در سال ۱۳۴۷ است، میگوید این کتاب از مواد درسی دورهی پیشدکترا در دانشگاه است و دانشجویان به دلیل نبود کتاب در بازار مجبورند از روی نسخهی مستعمل کتاب را کپی کنند و از آقا درخواست میکند این کتاب تجدیدچاپ شود.
غزل پروفسور سیدعینالحسن با این مطلع شروع میشود:
تو را همیشه به عهد شباب میبینم
به هر سوال هزاران جواب میبینم…
چندین بیت از این غزل با استقبال آقا روبهرو میشود از جمله:
تو مثل ماه شب چارده درخشانی
فدایی تو هزاران شهاب میبینم
فریب کرمک شب تاب را نخواهم خورد
که در قلمرو تو آفتاب میبینم
چه کاخهای سفیدی که میشوند سیاه
چه نورها که در این انقلاب میبینم
عجب قیامت کبری به راه افتاده ست
چهها به بارگه بوتراب میبینم
آقا در پایان از روانی شعر پروفسور تعریف میکند.
شاعر بعدی دکتر علیرضا قزوه است. قزوه میگوید: «خوشحالم امانت اجرای این برنامه را بعد از ۱۰ سال تحویل دادم. من همیشه تلاش داشتم جوانها و شهرستانیها شعر بخوانند. امسال هم اگرچه در شورای انتخاب اشعار نبودم اما فکر میکنم همین روند ادامه پیدا کرده است.» قزوه سپس از آقا میخواهد که وقتش را به جوانها بدهد که آقا میگوید: «چند بیتی بخونین»
قزوه غزلی معروف از خودش میخواند:
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم…
آقا در انتها میگوید: «خیلی خوب. طیبالله. خدا قبول کند این توجه و توسل و این شعر توحیدی خوب را.»
نوبت به بانوان شاعر میرسد و اکرم هاشمی معرفی میشود تا غزلی قرائت کند:
نشست روی زمین پهن کرد دریا را
کشید پارچه را، متر کرد پهنا را…
آقا ضمن تشویق هاشمی، از وجه نمادین و سمبلیک شعر او میگوید و برایش آرزوی موفق میکند.
اعظم سعادتمند که به گفتهی مجری برنامه برگزیدهی جایزهی پروین اعتصامی هم هست شعری مادرانه از کتاب «لیلی آذر» خود میخواند:
ای دهانت لانهی گنجشکهای شاد پرچانه!
کودک من! ای تمام حرفهایت فیلسوفانه…
آقا تقریبا برای هر بیت این شعر آفرین میگوید و پس از پایان شعر نیز بیان میکند: «چه خوب! سرود مادرانهی کاملا ازدلبرخاستهی شیرین!»
هادی محمدحسنی شاعر از تهران شاعر بعدی است که مجری او را معرفی میکند. محمدحسنی نیز غزل میخواند:
با گردباد خانهبهدوش از وطن بگو
با من که سالهاست غریبم سخن بگو
ما همنشین جام می و باده نیستیم
با شمع سینهسوخته از سوختن بگو
آقا ضمن تشویق این بیت، در پایان غزل ضمن تشویق شاعر شروع به زمزمهی دوبارهی یکی از ابیات میکنند:
با هر کسی نمیشود از راز عشق گفت
من نیز عاشقم، غم خود را به من بگو
امیری اسفندقه میگوید این شعر، طرحی نو بود از شعر «با یار آشنا سخن آشنا بگو» که آقا بلافاصله میگوید: «قافیهش فرق میکنه.»
حجهالاسلام مهدی خانمحمدی از قم دهمین شاعری است که در شب شعر رهبری شعر میخواند. خانمحمدی که در نمایشگاه کتاب امسال نخستین کتابش را با نام «هیاهو» در انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است، با یک رباعی مقدماتی، غزلی از همین کتاب میخواند:
ای خنجرِ آبدیده! ما تشنهی کارزاریم
لببستهزخمیم اما، در خنده، خونگریه داریم…
تا میرسد به بیتهای:
تا کاروانِ پس از ما، پیدا کند راه از چاه
یا رد پا یا که پایی در جاده جا میگذاریم
هرچند حالا خموشیم، وقتش رسد میخروشیم
یک روز خرمافروشیم ، یک روز بالای داریم
که این ابیات تشویق رهبر انقلاب را در پی دارد. آقا ضمن تشویق شاعر در پایان شعر، با توجه به یکی از ابیات این شعر، اشارهای هم به کتاب «پایی که جا ماند» میکند.
شاعر بعدی مبین اردستانی است. او هم غزلی از کتاب خود «لحظههای بیملاحظه» میخواند:
به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظهی پیش
پر شد از نور کاسهی چشمم، غرقِ دیدارِ چند لحظهی پیش…
آقا از چند بیت غزل اردستانی تعریف میکند و در آخر هم میگوید: «خیلی خوب. چه ردیف سختی انتخاب کردید و خوب هم از عهده برآمدید. مضامین هم خوب و جدید است.»
مجری حیدر منصوری از بوشهر را معرفی میکند و میگوید او شعری برای خلیج همیشه فارس خواهد خواند. منصوری غزلی با این مطلع را میخواند:
صبور مثل درختان پر از بهار بمان
خلیج فارس! سرافراز و استوار بمان
اسیر سایهی این ابرهای تیره مشو
به روشنایی فردا امیدوار بمان…
آقا میگوید: «حق خلیج فارس را ادا کردید» و با مکثی اضافه میکند «در شعر لااقل!» جمعیت از رندی آقا به خنده میافتد.
اولین شعر طنز امشب را یک روحانی میخواند. حجهالاسلام مهدی پرنیان، نقیضهای سروده به شعر معروف «دو کاج» اثر استاد محبت که با یادی از ایشان قرائت میکند:
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست میدیدند
بله آن کاجها نه تنها دوست
بلکه یک زوج باوفا بودند
کاج و کاجه کنار هم با عشق
غرق خوشبختی و صفا بودند
به اینجا که میرسد آقا ناگهان میگوید: «بچهدار هم شدند!» و خنده دوباره از جمع بلند میشود.
شاعر در این شعر، از سواد رسانهای پایین کاجها در مواجهه با اینترنت و فضای مجازی سخن گفته و با اصطلاحات فضای مجازی هم شوخی کرده است. آقا در پایان ضمن تشویق او میگوید: «ماشاالله طبعتون طبع جوّال آمادهای است. از این استفاده کنید.»
سیدوحید سمنانی که کتاب جدیدش با نام «مرور پنجرهها» به تازگی منتشر شده، شاعری بعدی است که غزلی با این مطلع میخواند:
برای من که پرم از قفس پری بفرست
اگر نه… یک دو نفس بال باوری بفرست…
در بخشی از شعر، سمنانی گفته است «تو تا عزیز منی راه و چاه هر دو یکیست» که رهبر انقلاب با اشاره به این مصرع، مصرعی عربی از حافظ را زمزمه میکنند: «ضلنی فی العشق من یهدی السبیل»
نوبت به یوسفعلی میرشکاک میرسد. میرشکاک گفتوگویی صمیمانه با آقا دارد. آقا در پاسخ سلام میرشکاک میگوید: «چشمام روشن! خیلی وقت بود ندیده بودیم شما رو.» که میرشکاک نیز در پاسخ با لحنی خودمانی میگوید: «قربونت برم آقا» او شعری از کتاب جدیدش با نام «آنجا که نامی نیست» برای حضرت زهرا (س) میخواند:
واپسین موقف معراج حقیقت زهراست
سرّ توحید در آیینه غیرت زهراست…
که ابیات زیر تشویق آقا را به دنبال دارد:
مصدر واجب و ممکن ز ازل تا به ابد
بادۀ وحدت و خم خانۀ کثرت زهراست
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
سرّ سرمستیِ هفتاد و دو ملت زهراست
غایت سیر وجود است رسیدن به علی
غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست
آقا در آخر در حق میرشکاک دعا میکند: «خدا انشاالله شما رو از الطاف ویژهی بانوی دو عالم برخوردار کنه.»
مجری محمدحسن جمشیدی را برای شعرخوانی معرفی میکند. او غزلی با این مطلع میخواند:
در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن، در گریهی عاشق صفایی دیگر است…
آقا در پایان با اشاره به این بیت از شعر:
شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است
به شهید ابراهیم هادی اشاره میکند و میگوید: «مثل شهید ابراهیم هادی؛ میخواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده»
امیر تیموری شاعر جوان بعدی است که شعری عاشورایی میخواند و جمع را متاثر میکند:
حس می کنی زمین و زمان گریه میکنند
وقتی که جمع سینهزنان گریه میکنند
و ابیات زیر مورد تشویق آقا قرار میگیرند:
این سوی داغ اکبر و آن سو غم حبیب
در ماتم تو پیر و جوان گریه میکنند
تو کیستی که در غم از دست دادنت
مردان ما شبیه زنان گریه میکنند
رضا شریفی از فارس شاعر دیگری است که غزلی تقدیم رهبر انقلاب میکند:
حتی اگر به قیمت شاهانه زیستن
ننگ است زیر منت بیگانه زیستن…
تا میرسد به این بیت که:
ویرانه بوی دوست اگر میدهد بگو
من راضیام به گوشه ویرانه زیستن
آقا از شریفی میخواهد این بیت را دوباره بخواند. بعد از خوانش دوباره، آقا به جای «من راضیام» در مصرع دوم میگوید: «من عاشقم به گوشهی ویرانه زیستن» پیشنهاد آقا را جمعی از شعرا هم تایید میکنند.
بیت آخر غزل هم تضمینی است از میلاد عرفانپور:
در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن
شریفی توضیح میدهد که بیت آخر از میلاد عرفانپور است و او به استقبال از این بیت رفته است. آقا میگوید: «آفرین» و با مکث کوتاهی اضافه میکند: «آقای عرفانپور!» شوخی آقا باز هم از جمعیت خنده میگیرد.
با توجه به سلیقهی ادبی بسیاری از مخاطبان سالهای اخیر شعر و شخص رهبر انقلاب، سپید خواندن در شبهای شعر رهبری خیلی جسارت میخواهد. سیدرسول پیره، تنها شاعر امشب است که سپید میخواند آن هم با موضوعی آیینی:
مقتلی
کتابهای دیگر کتابخانه را
به گریه انداخته است
ما ایستادهایم و ابرها
ابرهای ترس و تماشا
برای شهادت دریا
در روایاتِ رود
دنبال سند معتبر میگردند
چند روضه با نام تو گرفتهاند؟
چند مجلس گریستهاند؟
که اینهمه حروفِ نامِ تو غمانگیز است…
همه منتظر واکنش آقا به شعر سپید عاشورایی پیره هستند. آقا پس از پایان شعرخوانی میگوید: «خیلی خوب. البته تن احمد شاملو در قبر میلرزد که شما شعر سپید را در این راه مصرف کردید! آخه ایشون مخالف این حرفها بود. طیبالله.» باز هم صدای خندهی جمعیت بلند میشود. بعد از انتشار عکسهای رهبر انقلاب در حال مطالعهی گزینۀ اشعار شاملو در نمایشگاه کتاب، این دومین بار است که در یکی دو ماه گذشته ایشان به نوعی به احمد شاملو اشاره میکند.
امیری اسفندقه، عاطفه جعفری را شاعری افغانستانی معرفی میکند که شعری برای فاطمیون خواهد خواند. جعفری غزلی برای شهدای فاطمیون میخواند:
کوچههامان پراز سیاهی بود، شهر را از عزا درآوردند
چشمهای ستارهها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند…
قصهها را یکی یکی خواندند، آخر ماجرا سفر کردند
عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند
وقتی جعفری بیت بالا را میخواند، آقا متاثر میشود و اشک در چشمانش حلقه میزند و چشمانش را با دست میپوشاند. در پایان هم ضمن تشویق شاعر میگوید: «شهدای مظلوم فاطمیون، جا داره که واقعا به آنها پرداخته بشه.»
بیستمین شاعر هم شعر خوانده و من کمکم نگران میشوم که وقت به شعرخوانی من نرسد. ساعت را نگاه میکنم و با خودم مشغول محاسبه میشوم که ببینم وقت به من هم میرسد یا نه.
مهدیه انتظاریان شاعر بعدی امشب است. او غزلی با ردیف کوه میخواند:
تنها نشسته منتظر و سر به راه کوه
در انعکاس نقرهایِ نور ماه کوه
که برخی بیتهایش تشویق آقا را به دنبال دارد:
بر شانههای یخزدهاش برف سالیان
بر قامتش حریر نسیم و گیاه کوه
تاریک کرده روز و شبش را مسافری
یک روز دل سپرده به چشمی سیاه کوه
فریاد میزنم که امان از تو کوه آه
فریاد میزند که امان از تو آه کوه
آقا در پایان ضمن تشکر از انتظاریان، از او میپرسد: «چشم سیاه منظور همون عقابه؟» که انتظاریان دریافت آقا را تایید میکند.
با اعلام مجری، فاطمه عارفنژاد غزلی برای مردم یمن میخواند:
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
آقا ضمن تشویق شاعر در میانهی شعرخوانی هم برخی ابیات را تشویق میکند:
دگر چه جای تعجب اگر یمن را آه
از این به بعد همه کربلا خطاب کنند
به مادران یمن در عزای کودکشان
بگو که گریه برای دل رباب کنند
بگو به لشکر آزادهها که واجب شد
برای پاسخ "هل من معین" شتاب کنند
مجری سیدضیاء موسوی را معرفی میکند. موسوی صحبتهایش را با زبان آذری بیان میکند و آقا هم آذری جواب او را میدهد. فقط متوجه میشوم که موسوی از استاد کلامی زنجانی برای خوانش شعر رخصت میگیرد و سپس شعری آذری میخواند. جز یک مصرع فارسی «نمکگیر دربار موسیالرضایم» و چند کلمهی جداجدا چیز دیگری از شعر نمیفهمم.
در همین اثنا، محمد زرویی، از مسئولان حوزهی هنری و برادر مرحوم زرویی نصرآباد، از من میخواهد جابهجا بشوم و برای شعرخوانی یک ردیف جلوتر بیایم. مینشینم روی صندلی خالیشده و فقط میشنوم که امیری اسفندقه اسمم را میخواند. سعی میکنم آرام باشم و هم حواسم به شعرم باشد، هم واکنشهای آقا. سلامی عرض میکنم و میگویم شعری عاشقانه میخوانم که به همسرم تقدیم شده است:
دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی
زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی
تا میرسم به این بیت که:
تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن
تو گلبرگی و میگیرد دلم از شبنمت حتی
که تشویق آقا دلم را قرص میکند. با این که در مطلع غزل، تپقی میزنم، اما بقیهی شعر را بدون تپق میخوانم و منتظر واکنش آقا میشوم. آقا میگوید: «آفرین. شعر که شعر خوبی بود. اینکه خطاب به همسرتان این شعر را گفتید، خوبترش هم کرد.» امیری اسفندقه آرام به آقا میگوید: «به تازگی پدر هم شده» و آقا اضافه میکند: «خدا انشاءالله خودتان و خانمتان و بچّهتان را حفظ کند و بچّههای متعدّد دیگر هم به شما بدهد.» میخواهم از آقا تشکر کنم اما زبانم نمیچرخد و فقط دستم را به نشانهی ارادت روی سینهام میگذارم...
امیری اسفندقه نفر بعدی را معرفی میکند. نفس راحتی میکشم. هنوز گیجم ولی سعی میکنم حواسم را جمع کنم تا یادداشتهای گزارشم ناقص نشوند. شاعر بعدی فرزند شهید مدافع حرم است. حسین علیپور از اندیمشک شعری برای پدر شهیدش میخواند:
دل خواست از تو بگویم تا بلکه سامان بگیرد
اما کجا نخل بیسر دیده شده جان بگیرد؟
آقا خطاب به فرزند شهید میگوید: «خیلی خوب. حق پدر را ادا کردید. خدا انشاالله ما را به پدر شما ملحق کند.»
حسین دهلوی شاعر جوان بعدی است که مجری معرفیاش میکند. او هم یک غزل عاشقانه میخواند:
هرچند اینکه سخت شکستی دل من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
که تشویق آقا را در پی دارد: «آفرین. غزل عاشقانهی خوبی بود.»
امیری اسفندقه نام فرید را میبرد و از او میخواهد شعر بخواند. تازه میفهمم جای جدیدی که برای شعرخوانی قرار گرفتهام، کنار فرید است. فرید انگار از شعرخوانیاش خبر نداشته و کمی دستپاچه میشود. او با اشارهی ضمنی به مشکل بیناییاش میگوید آقا را بیشتر وقتها در خواب زیارت میکند. سپس چندین بیت پراکنده زیر لب زمزمه میکند و توضیحاتی میدهد که رهبری به او میگوید: «شعر را بخوانید.» فرید یک غزل میخواند:
یک بغل گل بود و در دامان آغوشم نریخت
یک قدح می برد و در پیمانۀ هوشم نریخت
که چند بیت از آن با استقبال و تشویق آقا همراه میشود:
باغبان وصل را نازم که در اوج عطش
آب در گلدانِ از خاطر فراموشم نریخت
دوش گفتم ساقیا! امشب چه داری؟ گفت : زهر!
گفتمش کج کن قدح را، دید می نوشم نریخت
شب گذشت و روغن خونابهای بغضِ خسیس
در چراغ چشم های نیمه خاموشم نریخت
قامت بالا بلندی چون شهادت، ای دریغ
آبشاری بود و در مرداب آغوشم نریخت
آقا بعد از تشویق فرید میگوید: «هروقت ایشون شعر میخونند آم حس میکنه رتبهی بالایی از شعر رو ارائه میکنند.»
ساعت نزدیک یازده و بیست دقیقه است و آخرین شاعرها هم شعرهایشان را میخوانند. مجری ناصر فیض را معرفی میکند و فیض شعری طنز میخواند:
سیاست را نمیخواهم نه از نزدیک، نه دورش
ندارد چون پدر، مادر نه آنجورش نه اینجورش…
بعضی از ابیات این شعر لبخند را به لب حضار مینشاند. وقتی فیض شعرخوانی را تمام میکند، آقا با لحنی شوخیگونه از او میپرسد: «تمام شد؟» که جمع بار دیگر میخندد. آقا که در این بین از مومنی شنیده که پدر فیض درگذشته، میگوید: «خدا انشاالله پدرشون رو رحمت کنه.» و بعد با اشاره به برخی از یادداشتهای ناصر فیض در مطبوعات که در آنها به شوخی با پدرش پرداخته است اضافه میکند: «ایشون قضایایی هم با پدرشون داشتن…» از مطالعه و تیزبینی رهبر تعجب میکنم که در لحظه به یاد یادداشتهای قبلی فیض میافتد.
امیری اسفندقه اعلام میکند که علیرغم این که شاعرانی باقی ماندهاند، به دلیل اتمام وقت شعرخوانیها تمام شده و بقیهی وقت در اختیار آقاست. آقا به مجری میگوید: «به آقای فردوسی بگید شعر بخونه.» و هادی فردوسی که در انتهای مجلس نشسته جلو میآید و ۷-۸ رباعی میخواند:
با نام تو عشق، سرمدی خواهد شد
دلها همه خالی از بدی خواهد شد
هر غنچه که بر تو میفرستد صلوات
یک روز گل محمدی خواهد شد
با نور علی دل به سیاهی ندهم
جز او به ولایتی گواهی ندهم
بر درگه مرتضی گدایی عشق است
آن را به هزار پادشاهی ندهم
زیبایی و ماه مست و دیوانهی توست
بیتابی و هر ستاره پروانهی توست
آن قدر کریمی که همه میدانند
خورشید گدای کوچک خانهی توست…
فردوسی بیستونهمین و آخرین شاعری است که شعر میخواند. برخلاف سالهای گذشته، آیتالله خامنهای از افرادی مثل حجه الاسلام محمدی گلپایگانی و حداد عادل درخواست شعر خواندن نمیکند و فقط یک شاعر جوان را از طرف خودش در برنامه قرار میدهد.
مجری از رهبری میخواهد که برای جمع صحبت کند. آقا میگوید حرفهایش را گفته و همه شنیدهاند و وقت را به شعرنخواندهها بدهند. اما مجری میگوید با توجه به تعداد بالای شاعرانی که شعر نخواندهاند، امکان خواندن همهی شعرا نیست. آقا میگوید: «وقت هم گذشته و دیروقته. نمیدانم ضرورتی دارد صحبت کنیم یا نه و جلسه آمادگی دارد یا نه؟» این صحبت آقا با صلوات جمعیت روبهرو میشود و آقا که تمایل شاعران را برای صحبتهایش میبیند حوالی ساعت ۲۳:۳۰ صحبتهایش را شروع میکند.
رهبر انقلاب از خوب بودن و فراتر از انتظار بودن جلسهی امشب میگوید و خدا را بابت پیشرفت حرکت شعری در کشور شکر میکند و در مقابل به جریان شعر عاشقانهی محض و عریان و پیشرفت نکردنش اشاره میکند و از امیدواریاش به شعر انقلاب میگوید.
بخش اول صحبتهای آیتالله خامنهای دربارهی شعر است. رهبری با اشاره به آیهی «علمه البیان» بیان و شعر را از معجزات آفرینش و بالاتر از خورشید و ماه و ستارگان میشمارد. در ادامه با اشاره به قدرت رسانهای شعر، مسئولیتآوری قدرت شعر را یادآور شده و تعهد شعر را قرار گرفتن در خدمت جریان روشنگری الهی در طول تاریخ بشر ذکر میکند.
ایشان در ادامه با نقد برخی جریانهای شعری، جدا کردن جنبهی هنری و معنایی شعر و نسبت دادن شعار به شعر متعهد را مغالطهای میداند که یا از روی غفلت است یا کمسوادی.
رهبر فرزانۀ انقلاب با اشاره به قلل شعر فارسی مانند سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی و آوردن نمونههایی از اشعار هر کدام از این شاعران و همچنین بعضی شاعران بزرگ عرب، شعر این بزرگان را در خدمت به اخلاق و تعهد و معنویت و حکمت میشمارد. در حاشیهی این صحبتها آقا میگوید معتقد است حافظ هم در کنار اشعار معنویاش شعرهای زمینی نیز دارد. همین طور از بوستان به عنوان مهمترین اثر سعدی و مهمتر از گلستان نام میبرد و نهایتا به کم بودن شعر حکمی علیرغم توصیهاش در سالهای پیش به شاعران اشاره میکند.
رهبر انقلاب بخش دوم صحبتهایش دربارهی زبان فارسی را با یک جملهی تکاندهنده شروع میکند: «راجع به زبان فارسی حقیقتا نگرانم.» آیتالله خامنهای به فرسایش زبان در جریان عمومی جامعه اشاره میکند و با انتقاد از رفتار مجریهای تلویزیون و رادیو که با تکرار برخی واژههای فرنگی باعث ضربه خوردن زبان فارسی میشوند، صراحتا از صداوسیما به دلیل ترویج زبان بیهویت و غلط و پر از تعبیرات فرنگی به جای زبان صحیح و معیار و درست گله میکند. دقت که میکنم میبینم بیت رهبری تنها مکان حاکمیتی است که دیدهام در آن ساعتها ارقام فارسی دارند و نه لاتین؛ انگار این نگرانی نسبت به زبان فارسی، روی انتخاب ساعتهای بیت هم اثر گذاشته.
رهبر فرزانۀ ایران که از حرفها و تاکیدهایش نگرانی شدید نسبت به زبان فارسی مشخص است، با ذکر این نکته که در زبان عربی لغات فرنگی، موردتصرف قرار گرفته و تعریب میشوند و مثلا تلویزیون در عربی تبدیل به «تلفاز» میشود، لزوم تصرف در واژههای وارداتی را یادآور میشود و میگوید شاید میشد به جای تلویزیون و رادیو، کلمههایی میساختیم تا بیشتر شبیه به زبان فارسی باشند.
آیتالله العظمی خامنهای سپس با خطاب قرار دادن وزیر ارشاد و رئیس حوزهی هنری، از آنها میخواهد در حوزهی جلوگیری از فرسودگی زبان فارسی تلاش کنند. آقا همچنین میگوید در رژیم طاغوت که همهچیز به فرنگیها وابسته بود، در حوزهی زبان کارهایی انجام شده بود و ما هم اول انقلاب خوب بودیم اما الان وضع خوبی نداریم.
رهبری در ادامه با نقد وضعیت ترانههای کشور از ترانههای بدساخت و بدلفظی میگوید که در تلویزیون و رادیو خوانده میشوند و یا در تیتراژها پخش شده و شایع میشوند. آقا انتقال زبان در طول قرنهای متمادی را به شعرا و نویسندگان نسبت میدهد و میگوید: «حالا ما نباید زبان را بدهیم دست فلان ترانهسرای بیهنر و بعد هم با پول بیتالمال منتشر کنیم و در صداوسیما و دستگاههای دولتی و غیردولتی پخش کنیم.»
ساعت ۵ دقیقه مانده به دوازده شب است و رهبر انقلاب حرفهایش را در حدود ۲۵ دقیقه جمع میکند و با صلواتی ختم جلسهی رسمی اعلام میشود. شاعران دوباره به سمت آقا میروند که التماس دعایی بگویند یا چفیهای بگیرند. زمان گذشته و محافظها آقا را به سمت در خروجی همراهی میکنند و جمع شاعران هم به سمت بیرون حسینیه میروند.
دیدار شعرای سال ۹۸ هم تمام میشود و شاعران دستهدسته وسایلشان را تحویل گرفته و از بیت خارج میشوند. در راه خروجی بستهای به همه میدهند که در آن یک جلد کتاب «خون دلی که لعل شد»، یک مجله ویژهی دیدار شاعران با آقا، یک لوح فشرده مستند روایت رهبری، بیانیهی گام دوم انقلاب و یک لوح فشرده تصویری گذاشتهاند. بستهام را میگیرم و میروم به سمت خروجیها. ذهنم خسته است و هنوز شوق دیدن و شعر خواندن برای آقا از وجودم خارج نشده و دوست دارم راه بروم و حرف بزنم؛ اما باید زودتر بروم خانه و تا صبح نشده گزارش کامل دیدار امشب را بنویسم.
https://hamnava.ir/News/Code/24659
0 دیدگاه تایید شده