×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : جمعه 2 آذر 1403  .::.   برابر با : Friday 22 November 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 26250 خبر
از سابقۀ تدریس در هنرستان پیش از انقلاب تا مسافرکشی در خیابان‌های کرمانشاه

همنوا / ابوالفضل حمامی: اسفندیار قره‌باغی متولد ۱ بهمن ۱۳۲۲ در محلۀ نوبر تبریز متولد شد. پس از چند سال به تهران مهاجرت کرد و در سال ۱۳۳۷ باز هم به تبریز بازگشت. در دبیرستان فردوسی تبریز مشغول تحصیل در رشتۀ ریاضی شد و پس از یک سال تحصیل، وارد هنرستان موسیقی تبریز شد تا این‌که در سال ۱۳۴۳ فارغ‌التحصیل شد. استاد قره‌باغی پس از تحمل یک دوره بیماری در تبریز، اگرچه در ۱۷ آذر ۱۴۰۱ به دیدار یاران خود شتافت اما تنها صداست که می‌ماند.

خاطرات هنرمند فقید اسفندیار قره‌باغی در کتاب «متولد بهمن» به تدوین روح‌الله رشیدی توسط نشر راه‌یار منتشر شده است. در ادامه، بندهایی از این کتاب را بازخوانی می‌کنیم.

سابقۀ تدریس در هنرستان

اسفندیار قره‌باغی، پس از فارغ‌التحصیلی به‌عنوان معلم موسیقی استخدام آموزش و پرورش شد. پس از استخدام برای تدریس عازم کرمانشاه شد.
قره‌باغی دربارۀ برنامۀ تحصیلی آن زمان می‌گوید: «در برنامۀ هفتگی مدارس ابتدایی آن زمان، هفته‌ای دو ساعت زنگ سرود موسیقی به‌عنوان برنامۀ ثابت کلاس‌های پنجم و ششم پیش‌بینی شده بود که در طول هفته ساعات تدریس من توزیع شده بود و در چند مدرسه مشغول کار بودم.»

رانندۀ تاکسی

در کرمانشاه یک تاکسی خریدم برای مسافرکشی تا هم اوقات فراغتم خالی نماند و هم اینکه کمک هزینه ای داشته باشم برای زندگی در آنجا بخاطر سربالایی‌ها و سرازیری‌های خاصش ماشین بنزینی نمی‌توانست کار کند برای همین تاکسی‌های آنجا بنز ۱۸۰ گازوئیلی بود آن زمان حقوق ماهیانه‌ای که از آموزش و پرورش میگرفتم ۴۵۲ تومان بود درحالی‌که از مسافرکشی نزدیک به ۳۰۰۰ تومان به‌دست می‌آوردم.

مسئول دفتری در ادارۀ کل فرهنگ و هنر تهران
در اواخر سال ۱۳۵۵ افتاد؛ بنا بر تقاضای وزارت فرهنگ و هنر، از وزارت آموزش و پرورش به وزارت فرهنگ و هنر منتقل شده و به عنوان کارشناس موسیقی به شکل رسمی وارد مجموعه وزارت فرهنگ و هنر شدم آن زمان در تهران اداره ای به نام اداره کل فرهنگ و هنر استان تهران تشکیل شد. این اداره در ابتدا با ۱۳ نفر شروع به فعالیت کرد. ریاست اداره بر عهده آقای «محمد آهنچی» بود. آقای آهنچی سرهنگ بازنشسته ارتش و در ضمن یکی از رؤسای فدراسیون کشتی ایران بود. مرد بسیار باسواد و با تجربه ای بود و دو سه تا مدرک دکترا و مدیریت از کشورهای دیگر داشت. من به عنوان مسئول دفتر آقای آهنچی مشغول به کار شدم.

در قامت یک پاسدار

قره‌باغی می‌گوید پس از به ثمر نشستن انقلاب، در کمیته‌های انقلاب اسلامی که به دستور امام خمینی (ره) تشکیل شد، حضور داشتم. «هم پلیس منطقه بودم چون تشکیلاتش هنوز پا نگرفته بود و هم به دلیل این که نیروهای آگاهی غرب تهران محل کارشان را ترک کرده بودند، آگاهی را نیز اداره میکردم. جالب اینجاست که حتی مسئول کارشناسی تصادفات رانندگی هم خودم بودم. هر تصادفی که اتفاق می افتاد خودم در صحنه حاضر می‌شدم و نظر می دادم و خیابان را باز میکردم. در آن دوره دوستان بسیار خوبی با من همکاری میکردند. کمیته ای که من اداره می‌کردم صرفاً یک کمیته نظامی، نبود اتفاقاً جنبه فرهنگی کمیته ما برجسته‌تر بود. میزان حضور و تاثیر کمیته در زندگی مردم به قدری وسیع بود که حتی زن و شوهرهایی که اختلاف داشتند به کمیته می آمدند تا آنجا مشکلشان را حل کنیم.»

هنرمند مکانیک
قره‌باغی پس از خروج از وزارت فرهنگ و هنر و کمیته، پس از یک دورۀ بیکاری مجبور به راه‌اندازی یک مغازۀ مکانیکی می‌شود. در جریان کار، با شخصی آشنا می‌شود که مقدمات ورود قره‌باغی به صداوسیما را در زمان ریاست هاشمی فراهم می‌کند و پس از آن، قره‌باغی در واحد موسیقی صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران مشغول به کار می‌شود.

نفوذی‌های صداو‌سیما

«سازمان مجاهدین خلق»، به لطایف‌الحیل تلاش می‌کرد تا سرودهایی را با مضامین همسو با ایده.های خودش به دست هنرمندان رادیو تولید کند! البته آن روزها هنوز خط‌بندی‌ها واضح نبود و دوستان فعال در واحد موسیقی اصلاً فکر نمی‌کردند که این افراد چه غرض‌های پنهانی دارند. برای نمونه یک مثال می‌زنم فردی به نام «سیدین» در رادیو بود که بعداً معلوم شد عضو سازمان مجاهدین است و در واقع نقش رابط این گروه را با رادیو بازی می‌کرد. او مسئولیت ضبط‌ها را به عهده داشت و از این موقعیت سوء‌استفاده کرده و به اعتبار بی‌اطلاعی بعضی دوستان تعدادی سرود با محوریت «مجاهدین» ساخته بود. یک بار پیش یکی از دوستان خواننده بودم که دیدم دارد چیزی را زمزمه می‌کند؛ ای مجاهد ای مجاهد... را هی تکرار می‌کرد. از او پرسیدم که این چیست که داری زمزمه می‌کنی؟ گفت سرودی را سفارش داده‌اند، قرار است بخوانمش. شعرش را گرفتم و خواندم از محتوای شعر فهمیدم که سفارش سرود از کجا آب می‌خورد. توجیهش کردم که این مجاهدی که داده‌اند تو بخوانی آن مجاهدی نیست که فکرش را می‌کنی. منظور از این مجاهدی که به تو داده اند بخوانی همین «مسعود رجوی» و رفقایش هستند... و او وقتی متوجه قضیه شد از خواندن سرود منصرف شد. بعد از اتفاقات سال ۱۳۶۰ و افشای ماهیت حقیقی سازمان مجاهدین این فرد دیگر در رادیو پیدایش نشد؛ ظاهراً از کشور خارج شده بود.

«ای وای مادرم» شهریار را خواندم

«استاد محمد حسین شهریار» با مرحوم پدرم روابط بسیار نزدیک و صمیمانه‌ای داشتند و از زمانی که در تبریز ساکن شدند همواره با پدرم دم‌خور بودند. به‌واسطه این ارتباط، من هم افتخار آشنایی با استاد را پیدا کرده بودم. مرحوم استاد، شاهکارهای زیادی دارند و به هر دو زبان ترکی و فارسی اشعار ناب و بی‌مثالی از خود به یادگار گذاشته‌اند. من همواره مترصد فرصتی بودم تا کاری را با اشعار استاد شهریار بخوانم یکی از این آثار عجیب و فوق العاده، استاد شعر بلند «ای وای مادرم» است که تحت تأثیر درگذشت مادرشان نوشته‌اند، شعر حال و هوای خاصی دارد. اواخر دهۀ شصت قطعه‌ای را بر اساس این شعر خواندم ملودی کار را خودم نوشتم و «محمدرضا احمدیان» تنظیمش کرد. مرحوم «آندره آرزومانیان» هم که انصافاً بی‌همتا بود پیانو را زد. قطعه بسیار تأثیرگذاری از آب درآمد ولی هیچ‌گاه نشنیدم که از صداوسیما پخش شود؛ گویا گفته بودند خیلی غم‌انگیز و گریه‌آور است و با این عنوان غیرقابل پخش کرده و فرستاده بودند آرشیو. در حالی که به نظرم امروز برای توجه دادن نسل جدید به جایگاه مادر، چنین آثاری می‌تواند بسیار مؤثر واقع شود. شعر اینطوری شروع می‌شود.

مرگ بر اسرائیل در بیخ گوش اسرائیل
اوایل خرداد ۱۳۹۱ به همت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جمعی یکصد نفره از هنرمندان و اصحاب فرهنگ عازم لبنان شدند که من هم در این جمع حاضر بودم. بچه‌های حزب‌الله میزبانمان بودند و با همراهی آن‌ها از مناطق مختلف جنوب لبنان بازدید کردیم. در این سفر در جریان مجاهدت‌ها و تلاش‌های شبانه‌روزی حزب الله لبنان در جهت دفاع از لبنان قرار گرفتیم. بعد از حضور در شهرهای «صور» و « صیدا» رفتیم «قانا». در قانا در نزدیک‌ترین نقطه نسبت به سربازان صهیونیست قرار داشتیم؛ به طوری که فکر میکنم سه چهار متر بیشتر با آن‌ها فاصله نداشتیم. آن ها ما را می‌دیدند و ما آنها را. جعبه‌های بزرگی را روی دیوارها گذاشته بودند که داخلش چندین دوربین و میکروفون تعبیه شده بود؛ به گمانم برای رصد اوضاع و کنترل کسانی که آنجا تردد می‌کردند از این ابزار استفاده می کردند. در مجال کوتاهی که پیش آمد سرود «مرگ بر اسرائیل را با همراهی همه یکصد نفر تمرین کردیم. دقایقی بعد همان‌جا و در حالی که سربازان اسرائیلی، تماشایمان می‌کردند شروع کردیم به خواندن سرود. من می‌خواندم و هم‌سفران پاسخ می‌دادند. صحنه عجیبی بود؛ صحنه‌ای که حکایت از زبونی این ارتش پرمدعا داشت. همان روز در رادیو اسرائیل گفتند که یکصد نفر نیروی نظامی ایرانی وارد لبنان شده اند در حالی که همه کسانی که آنجا بودند افرادی میان سال و پا به سن گذاشته ای مثل من بودند که همگی هم هنرمند بودند فقط یک نفر روحانی همراه ما بود... نصف شب نزدیکی هتل محل اقامت ما را با موشک زدند ولی آسیبی به هتل و ساکنانش وارد نشد.

برچسب ها : ,

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.