گروه : آرشیو
اشاره- کسانی که سری به بیمارستانهای کودکان زده باشند، زنانی را خواهند شناخت که اغلب دقیقههای عمر خود را محکوم به نشستن در کنار فرزندان بیمارشان هستند. محکومیتی که برایشان شیرین است. زنانی که هم درد بیماری فرزندانشان را به دوش میکشند و هم دشواری زندگی دائمی در بیمارستان را. پرستاری همیشه در لباس فرم بیمارستان اتفاق نمیافتد. در این شهر مادرانی هستند که پرستار بیجیره و مواجب فرزندان بیمار خود به شمار میروند. به بهانه هفته بزرگداشت مقام پرستار سری به این زنان و زندگی شان زدیم.
شما میخواهید مشکلات اجتماعی را حل کنید؟
برای حضور به عنوان یک خبرنگار در بیمارستان کودکان تبریز راههای زیادی وجود دارد. اما خواستم تا با قانونیترین روال ممکن در بیمارستان حضور داشته باشم. با بیمارستان تماس گرفتم تا مجوزهای لازم را تهیه کنم. بعد از چند تماس پیاپی، حراست بیمارستان در نهایت ادب میگوید که این مجوز باید از طریق دانشگاه علوم پزشکی صادر شود. ادب و راهنمایی حراست بیمارستان کودکان مرا به دریافت مجوز امیدوار کرد.
در تماس با دانشگاه علوم پزشکی و روابط عمومی این نهاد تمام امیدم نقش بر آب شد. عین مکالمه تلفنی مرا با خانمی که مسئول پاسخگویی بود بخوانید.
گفت: برای کسب مجوز باید نامهای تظیم کنید و طی آن تمام سئوالاتی را که قرار است بپرسید را بازگو کنید.
گفتم: خبرنگار که سئوالش را لو نمیدهد مثل این که بخواهید از سربازی اسلحهاش را بگیرید.
گفت: اصلا دغدغه شما برای حضور در این بیمارستان چیست؟
گفتم: مادرانی که مدتها در کنار فرزندانشان ماندهاند.
گفت: خب! فرض کنید سه ماه، چهار ماه، یک سال چه فرقی میکند؟
گفتم: به هر حال این یک مساله اجتماعی است.
گفت: شما میخواهید مشکلات اجتماعی را حل کنید؟
از پوزخندی که همراه این جمله تحویلم داد فهمیدم راه به جایی نخواهم برد.
سراغ راههای دیگر رفتم. در لباس یک ملاقاتکننده وارد بیمارستان شدم. اوضاع دشوارتر از آن است که فکرش را بکنید. بیماری کودک و دشواریهای آن یک طرف ماجرا است و توان نگهداشتن کودک در یک تخت یک طرف ماجرا. همراهان این بیماران کوچک و نحیف باید آنقدر صبر داشتهباشند که ذهن کنجکاو و روح ماجراجوی کودکانشان را در یک حریم یک متری ارضا کنند. باید به فرزندشان بفهمانند که سرنوشت آنها را محکوم کردهاست به نشستن و خوابیدن و درد کشیدن.
با چند نفر از مادران صحبت میکنم. به زحمت اعتماد دو نفر جلب میشود. شماره تلفن میگیرم تا با آنها صحبت کنم.
هر لحظه این پرستاری دردناک، شیرین است
پریسا زن جوانی است که به تازگی نخستین فرزندش را به دنیا آوردهاست. در یک ماه اول زندگی دخترش همه چیز خوب بود اما بعد از یک ماه گریهها و بیتابیهای نوزادش خبر از اتفاق ناگواری داده بود. بعد از انواع آزمایشها پزشکان بیماری صعبالعلاجی را تشخیص دادند که عمر فرزند پریسا را کوتاه میکرد. پریسا بعد از مدتها ماندن در بیمارستان کودکان فهمیده که فرزندش زمان زیادی با آنها نخواهد زیست اما همه اینها مانع از پرستاری تمام وقت او از نوزاد شیرینش نمیشود.
پریسا زن جوان و زیبایی است. همان روز که در بیمارستان دیدمش متوجه این زیبایی شدم. اما هیچوقت نمیتوانم گرد و غبار پیری زودرسی را که صورتش را فراگرفتهبود، از یاد ببرم. پشت تلفن صدای جوانش هم آن غبار درد و خستگی را دارد. از پرستاری تمام وقت از نوزادش میگوید. میگوید مستاجر بودیم. ولی حالا آنقدر در بیمارستان یا خانه مادرم ماندهایم که خانه خودمان را پس دادیم. نیاز دخترم به پرستاری مداوم باعث شده که مادرم همواره کنارم باشد. حالا تمام زندگی ما شده یک تخت بیمارستان کودکان.
از همسرش میپرسم. میگوید: بسیار پریشان و مضطرب است. از یک طرف دختری که برایش آرزوها داشتیم هر روز در مقابل چشمانمان آب میشود و از یک طرف اصرار خانواده او بر جدایی از من روز به روز قوت میگیرد. ما دیگر نمیتوانیم بچهدار شویم چون احتمالا بچههای بعدی هم این مشکل را خواهند داشت. خانوادهاش نمیخواهند پسرش با من زندگی کند و هیچ وقت بچهدار نشود. میگویم: اگر جدا شوید چه کسی باید از دخترتان نگهداری کند؟ با خنده میگوید: خب معلوم است که من. میپرسم از تجربه زندگی مداوم در بیمارستان. شروع میکند به تعریف از زنانی که وضعیت بسیار دردناکتر از او دارند و میگوید در مقابل زجرهایی که زنان دیگر میکشند من فعلا در حالت خوبی قرار دارم! لابهلای روایتهایی که پریسا از بیمارستان کودکان میگوید، مدام یک جمله تکرار میشود: «شوهرش ولش کرد و رفت.»
از پریسا میپرسم تا به حال در بیمارستان پدری دیده که پرستار فرزندش باشد؟ میگوید معمولا پدرها نمیتوانند وارد بخش شوند چون فضا زنانه است. سوالم را تصحیح میکنم: آیا مادری را میشناسد که فرزندش را رها کرده باشد؟ میگوید: در بیمارستان کودکان تبریز مادربزرگی حضور دارد که عروسش بعد از مشخص شدن بیماری فرزندش او را رها کرده و حالا پدر بچه و مادربزرگش او را نگه میدارند. جز این موردی ندیدهام.
میپرسم اگر بتوانی برای فرزندت پرستار دائمی میگیری؟ میگوید: نه. ما مادرانی که فرزند بیماری داریم نمیدانیم چند روز یا چند ماه میتوانیم فرزندمان را زنده ببینیم به همین خاطر هر دقیقه این پرستاری برایمان شیرین است.
برای فرزند پریسا آروزی سلامتی میکنم و میدانم که آرزوی دیر و دوری است.
به من میگویند مامان فراز
میگویم: من اسم شما را نمیدانم شما را در بیمارستان مامان فراز میشناسند. میگوید: همه مرا مامان فراز میشناسند. این یعنی که تمام زندگی این زن در فرزندش فراز خلاصه شده.
فراز اکنون هشت سال دارد. از سندرومی رنج میبرد که تعریف سادهاش ذاتالریههای مداوم است. فراز از چهار ماهگی در بیمارستان بستر میشود. هر بار دوره بستریاش سه یا چهار ماه طول میکشد. مامان فراز اکنون خوشحال است که دورههای بستری شدن فرزندش به 15 تا 18 روز در ماه رسیده. یعنی فراز در خانه حدودا یک هفته حال خوشی دارد و بعد دوباره سندورم کاستمن شروع به کار میکند.
از دغدغههای مادرش میپرسم و می بینم برخلاف آنچه که تصور میکردم این مادر هیچ چیز برای خود نمیخواهد. میگوید: فقط دوست دارم فراز بتواند به مدرسه برود. فراز از این که نمیتواند درس بخواند خیلی خجالت میکشد و هرکس از او میپرسد کلاس چندمی با خجالت میگوید دوم. در حالی که پسرم تنها مدت کوتاهی در مهد بوده و به دلیل مریضیاش نتوانسته درس بخواند. مدام از آرزویش برای به مدرسه فرستادن فراز و امید به همکاری آموزش و پرورش میگوید.
از هزینههای این حضور تقریبا دائمی در بیمارستان میپرسم. میگوید هزینهها سر به فلک میکشند. بیمارستان کودکان اغلب برایمان تخفبف در نظر میگیرد ولی دفترچه بیمه سلامتی که داریم هیچ باری از هزینهها کم نمیکند.
مامان فراز از همراهی خوب همسرش میگوید؛ از اینکه در 24 بار عملی که روی فراز انجام شده اغلب پدرش کنار فراز بوده. خدا را شکر میکند از همراهی همسرش. در صدایش امیدواری و درد توامانی است.
مادرانی که در بیمارستان کودکان تبریز دیدم همگی این خصلت را دارند دردی توام با امید به آینده. آیندهای که در آن دیگر تختی و دردی و بیمارستانی نباشد.
https://hamnava.ir/News/Code/15036
0 دیدگاه تایید شده