×

منوی اصلی

اخبار ویژه

امروز : پنجشنبه 1 آذر 1403  .::.   برابر با : Thursday 21 November 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 26250 خبر
ماجرای 3 سرباز ایرانی در برابر لشکر روس

جایی از مرزهای پر پیچ و خمِ میهن، جایی از هزاران نقطه‌ای که برای ماندگاری‌اش، بهایی به سرخی خون داده شده، جایی که یادش در وزش باد مرز و خروش مستمر ارس و توفندگی زمان، گم نشده و مانده تا امروز، یادمان بیاورد ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، خون دل‌ها خورده‌ایم.

به گزارش همنوا به نقل از فارس، ریل‌ها، همان موازیان به ناچاری، روزی به هم می‌رسند.داغ دل بود اما ما دیده‌ایم؛ در میان این همه ریل موازی در جهان، جایی هست در همین حوالی، در همین آرامش تفتیده‌ حاشیه‌ ارس که ریل‌ها می‌توانند به هم برسند و پس از آن از حرکت باز مانند. جایی هست در همین حوالی، جایی از مرزهای پر پیچ و خمِ میهن، جایی از هزاران نقطه‌ای که برای ماندگاری‌اش بهایی به سرخی خون داده شده، جایی که یادش در وزش باد مرز و خروش مستمر ارس و توفندگی زمان، گم نشده و مانده تا امروز، یادمان بیاورد ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، خون دل‌ها خورده‌ایم. سال که به شهریور می‌رسد، پای ِدل من میان ارس است و خاطرات رودخانه‌ای که با چهره آرام، خروشان‌ترین خاطرات این مرز و بوم را در دل دارد. سوم شهریور ماه هر سال، یادآور خاطره شهدایی است که در اولین قدم‌های ارتش متفقین به دستور ترک مخاصمه و تسلیم وقعی ننهادند و خون دادند تا به قدر لحظه‌ای، از میهن دفاع کنند. جلفا، مرز مشترک ایران با شوروی در دوران جنگ جهانی دوم، زخم‌های بسیاری از آن سال‌ها بر پیکر دارد و شهدای سوم شهریور 1320، شاخص‌ترین آن زخم‌ها. شاید هیچ‌کس به اندازه استاد «ولی راعی شجاعی» و همراه قدیمی‌اش «عبدالله عسگری حقی» در مورد وجب به وجب مساحت تاریخ و فرهنگ جلفا تحقیق نکرده باشد. برای یادآوری خاطرات آن شهریور خونین، در منطقه آزاد ارس و در موزه تازه تاسیس «کورا ارس» در حمام تاریخی شهر جلفا به دیدار این دو پژوهشگر مشتاق رفتیم و ساعاتی در هوای تاریخ قدم زدیم. ساعاتی که به زیارت مزار شهدای سوم شهریور در کنار پل فلزی و ریل قدیمی حاشیه ارس منتهی شد. آقای راعی، به عنوان مولف آثار بسیاری در مورد فرهنگ و تاریخ جلفا، از شهریور 1320 بگویید جنگ جهانی دوم و اتفاقات مرتبط با آن، از جمله اتفاقات عجیب و دردناک تاریخ ماست. برای شناخت ابعاد این حادثه حتی لازم است به چند سال پیش از آن تاریخ برگردیم و تحولات منطقه را بررسی کنیم. تنها آسیب جنگ جهانی و ورود متفقین به کشور، حوادث سوم شهریور نیست و پس از آن با آغاز قحطی و مرگ عده بسیاری از مردم ادامه می‌یابد. اتفاقی که بی‌تردید نقطه‌ای تاریک در تاریخ معاصر است اما ریشه آن حجم از مشکلات به پیش از آن بازمی‌گردد؛ به زمانی که به شکلی مستمر، غله و احشام و هر ماده خوراکی با قیمتی بالا خریداری و از کشور خارج شده بود. با این وجود نقطه عطف و دلیل ماندگاری این خاطرات، دلاوری مردم و سربازان در سوم شهریور 1320 است. اتفاقات آن روز گرم و پرخون، چرا و چطور رقم خوردند؟ مدت‌ها در این خصوص کار پژوهشی انجام دادیم و صد البته برای شفافیت بیشتر موضوع نیازمند استمرار تحقیق و انتشار کتاب‌هایی در این باره هستیم. شهریور 1320، اولین گام ورود متفقین به کشور از طریق مسیر راه آهن جلفا و پل فلزی است که البته هنوز به همان شکل سابق حفظ شده و سندی است برای آیندگان که در مورد این حادثه تاریخی بیشتر بدانند. آنچه تحقیق ما نشان می‌دهد، در پی توافق صورت گرفته در پایتخت، به پاسگاه‌های مرزی دستوری مبنی بر ترک مخاصمه با دولت شوروی، تحویل سلاح و عدم مقاومت ارسال می‌شود تا نیروهای متفقین امکان ورود به کشور را بدون درگیری داشته باشند. پاسگاه سیه‌رود هم نسخه‌ای از دستور را دریافت می‌کند. سرجوخه مصیب محمدی (که به اشتباه ملک‌محمدی خطاب شده) به عنوان مقام ارشد تصمیم به عدم ترک پست می‌گیرد و دو نفر از سربازان یعنی میرمحمد راثی هاشمی و عبدالله شهریاری باسمنج هم در کنار او می‌مانند. دستور ترک مخاصمه یک روز قبل به پاسگاه مخابره شده بود و آنها آگاهانه تصمیم به ماندن و مبارزه گرفتند. نقل است این سه نفر بعد از دریافت دستور از تلگراف‌خانه جلفا که بعد از ساختمان گمرک از همین مکان یعنی حمام قدیمی جلفا قرار دارد، به حمام می‌آیند و غسل شهادت می‌گیرند چون کاملا مشخص بود که مبارزه سه نفر با یک ارتش مسلح چه نتیجه‌ای می‌توانست در پی داشته باشد. از افرادی که در آن سال و آن روز حضور داشتند، موفق به یافتن افرادی شده‌اید؟ شنیدن این داستان از زاویه دید آنها بسیار مهم می‌تواند باشد کم و بیش بله؛ یکی از افرادی که با یک واسطه از ایشان نقل‌قول‌هایی شنیدیم، افسر روس بود که آن سوی مرز، در پاسگاه مشابه مرزی جلفا حضور داشت. خب این بدیهی است که در سال‌های آرامش و صلح، سربازان مدافع مرزی این سو و آن سوی مرز با هم آشنا بوده و اوقاتی را با هم سپری می‌کردند. راننده لوکوموتیوی که مستمر به آن سوی مرز در رفت و آمد بود، می‌گفت: در یکی از روستاهای مرزی آن افسر روس را دیده و او گفته بود، سربازی به جگرآوری سرجوخه محمدی ندیدم؛ نسخه‌ای از دستور حکومت با مهر و امضای رضاشاه در خصوص ترک مخاصمه به ما رسیده بود، شب قبل حرکت ارتش شوروی به سمت ایران، شبانه به دیدار سرجوخه محمدی رفتم. در کنار ارس با او گفت‌وگو کردم و به عنوان یک دوست و آشنای غیرهموطن به او گفتم کاش پاسگاه را ترک کند و سرجوخه محمدی من را در آغوش گرفت و با من خداحافظی کرد و گفت این مملکت ماست، ارتش شوروی از اینجا عبور نمی‌کند، مگر اینکه از روی جنازه من رد شود. خداحافظی این دو افسر مرزبانی، دیدارشان را تا قیامت به تعویق انداخته و در ساعات اولیه صبح با حضور ارتش متفقین، درگیری معروف این محل اتفاق می‌افتد. نبرد سه سرباز با امکانات محدود و ارتش مجهز متفقین، در پوسته‌ داستان‌های بسیاری نقل شده؛ آنچه شما در تحقیق خود به آن رسیدید چه می‌گوید؟ حرکت ارتش متفقین از نظر سرجوخه محمدی تا مرز مشترک بلامانع محسوب می‌شده؛ در نتیجه او و تک‌تیراندازهایش در کنار راه‌آهن و پل فلزی ایستاده بودند و وقتی تانک ارتش متفقین از وسط پل عبور می‌کند، به او ایست می‌دهد که طبیعتا با پاسخ مثبتی مواجه نمی‌شود. تک تیرانداز ایرانی با شلیک به راننده این تانک او را از پا درمی‌آورد و نبرد از همین‌ جا آغاز می‌شود. ارتش شوروی با وجود امکانات و نفرات بیشتر، در موقعیت بدی قرار می‌گیرد زیرا راه پل به جهت حضور تانک بدون راننده بسته شده، به دلیل اهمیت پل ارتش شوروی نمی‌خواهد پل و مقر پاسپانی و دیده‌بانی این سوی مرز را با خمپاره هدف قرار دهد و از طرف دیگر سربازان ایرانی در موقعیت بهتری به جهت دید و شلیک قرار داشتند. همین مورد زمینه درگیری خونینی را فراهم می‌آورد که به کشته شدن نفرات متعددی از سپاه متفقین منجر می‌شود تا اینکه نفراتی از سپاه متفقین موقعیت خود را عوض کرده و از دشت آن سوی رود، با شلیک گلوله‌هایی دلاوران ما را مورد هدف قرار می دهند و به شهادت می‌رسانند. به همین جهت مزار میرمحمد راثی هاشمی و عبدالله شهریاری باسمنج در کنار هم و اندکی دورتر از سرجوخه محمدی است، شهریاری روی پشت بام پاسگاه بود که شهید شد و راثی بالای برج دیده‌بانی؛ هدف قرار دادن این دو تیرانداز ماهر، سختی بسیاری برای ارتش متفقین داشت و سرجوخه محمدی درست پای پل شهید شد. نقل است، وقتی نبرد به اینجای کار رسید و تانک متفقین و سایر ادوات و افراد از پل رد شدند، «نوویکوف» فرمانده ارتش متفقین پرچم ایران را که در پاسگاه بود، روی پیکر نیمه جان سرجوخه محمدی می‌کشد و ضمن ادای احترام نظامی به او می‌گوید، کاش من فرمانده سربازانی چون تو بودم که چنین دلاورانه از کشورتان دفاع می‌کنید. این شهدا را چه کسی دفن کرده؟ اطلاعات مستندی از این مورد در دست هست؟ آنچه ما در پرس و جو به آن رسیدیم، این است که با دستور نوویکوف، سربازان متفقین تعدادی از چوپانان محلی روستای شجاع را برای تدفین شهدا با آداب و رسوم اسلامی پای پل می‌آورند و این سه شهید بزرگوار به رسم مسلمانی در همان محل شهادت تدفین و به خاک سپرده می‌شوند. تا چند سال قبل مزار قدیمی این سه شهید با آرم ژاندارمری در کنار پل فلزی قرار داشت که به همت منطقه آزاد ارس مزارها بازسازی شدند و سردیس این سه شهید هم در محل شهادت‌شان قرار گرفت و امروزه مورد بازدید بسیاری از مسافران جلفا قرار می‌گیرد. این سه شهید، تنها شهدای روز اول حضور متفقین در کشور هستند؟ طبق آنچه در این سال‌ها یافتیم، خیر؛ افراد دیگری در همین منطقه جلفا و سیه‌رود در نبرد و مقاومت شهید شدند.یکی از مشهورترین آنها، شهید عبدالعلی نعمتی معروف به «میرزاعلی» است که در پاسگاه «قره‌بولاغ» به شهادت رسیده. آن روز ارتباط پاسگاه با مرکز یا جایی که دستور ترک مخاصمه را مخابره کند قطع بوده، به همین میرزاعلی جهت بی‌خبر از دستور بوده و با ارتش متفقین مبارزه‌ای جانانه داشته است تا وقتی یکی از سربازان همان حوالی، نامه دستور را برای او می‌برد و میرزاعلی با عتاب می‌گوید کاش به جای دستور تسلیم، تعدادی فشنگ و خمپاره برای من می‌آوردی و به مبارزه تا پای جان ادامه می‌دهد. گویا میرزا علی هر چه تفنگ در پاسگاه بوده را در کانال خاکی مستقر می‌کند و خود با حرکت در کانال به ترتیب تفنگ‌ها را شلیک می‌کند و از همین رو ارتش متفقین متوجه تعداد نیروهای پاسگاه نمی‌شود اما در نهایت با شلیک خمپاره او را به شهادت می‌رسانند و بعد متوجه تنها بودن این دلاور می‌شوند. شهید «علی جعفری یالقورآغاجی» از دیگر شهدای آن روز است که امروزه پاسگاه محل شهادت ایشان در گمرک سیه‌رود به نام «پاسگاه علی شهید» شناخته می‌شود.در جستجو برای ثبت خاطرات آن دوران، همسر و دختر ایشان را در سلماس یافتم. شهید «حسن ساطری» فرمانده پاسگاه مرزبانی سیه‌رود هم از دیگر شهدای مقابله با ارتش متفقین در شهریور 1320 هستند همچنین «شهید صادق» که پاسبان شهربانی سیه‌رود بوده به همراه همسرش شهید «گلی آقام علی‌زاده» به جهت مقابله با ارتش به شهادت می‌رسند. در همین سیه‌رود، مزاری هست به نام «سرباز غریب» که شهید گمنامی از اولین گام‌های متفقین در مرز ایران است. ارتش متفقین در ادامه مسیر خود به داخل خاک ایران، در «قره‌بولاغ» هم با مقاومت‌های کمابیشی مواجه شده و تعدادی را به شهادت می‌رساند همچنین در پل آجی‌چای تبریز، هفت نفر به شهادت می‌رسند که اطلاعات بیشتری از ایشان در دست نیست. چه شد که این حوادث را اینقدر دقیق پیگیری کردید و سال‌ها زمان برای این امر صرف کردید؟ من اهل روستای شجاع هستم. در کودکی مستمر به ما گوشزد می‌شد، به نزدیکی رود نرویم و آنجا ممنوعه بود اما از دور مزار شهدا را می‌دیدم و با خودم فکر می‌کردم چرا این افراد اینقدر غریب هستند و هیچ کسی به سر مزارشان نمی‌رود یا فاتحه دهنده‌ای ندارند. این بود که بارها از بزرگترها و اهالی به خصوص چوپان‌ها که در مرز هم تردد داشتند، در این رابطه پرسیده بودم و وقتی امکان رفت و آمد بیشتر فراهم شد، گفتم باید کاری کرد. با این وجود دردسرهای بسیاری را هم متحمل شدم اما دست از کار نکشیدم چون تاریخ این مرز و بوم شایسته شناخت و حفظ است، نمی‌خواهم روزی برسد که با افسوس بگویم کاش کاری می‌کردیم برای تاریخ‌مان. البته هنوز هم کاری نکرده‌ایم، مدام شعر نوشته شده روی سنگ مزار قدیمی شهدای پل فلزی را با خودم مرور می‌کنم که: «هرچند آغشته شد به خون پیرهن ما شد جامه سربازی ما هم کفن ما شادیم ز جانبازی خود در دل خاک پاینده و جاوید بماند وطن ما» *** صحبت‌های استاد «ولی راعی شجاعی» و «عبدالله عسگری حقی» از تاریخ این مرز و بوم آغاز و به دیدگان نمناک ایشان ختم شد؛ وقتی از جوانانی می‌گفتند که دست‌شان خالی و دلشان لبریز از عشق وطن بود؛ می‌دانستند هیچ شانسی ندارند اما ایستادند تا بگویند اینجا خانه‌ ماست. ظهر شده و گرمای عجیب ارس همراه با نسیمی که این رود در ظاهر آرام و در دل خروشان هدیه می‌دهد، حس و حالی نگفتنی دارد. در سایه‌ نقشه ایران ایستاده‌ایم و سربازانی که به دور دست می‌نگرند. می‌گذرد کاروان و این لبخند خفته بر چهره کاروانیان است که تا همیشه تاریخ زنده و جاوید می‌ماند. هر نقطه از خاک ایران زمین، وجب به وجب دشت‌هایش، لابلای تمام سنگ‌هایش، ستیغ کوه‌هایش، بستر رودهایش با آوازی شب‌ها چشم بر هم می‌نهد و صبح به خورشید سلام می‌دهد که نی‌نوایی در آن می‌خواند. نی‌نوایی از نوای آنان که بر خاک افتادند تا وطن بماند. دو سال مانده تا با مباهات بگوییم 80 سال قبل در کنار همین رود ارس، همین مرز خروشان، زیر نگاه درختان و کوه‌های دره شام، بر فراز پل سفید رنگ فلزی، جوانانی داشتیم که ایستادند و به فریاد گفتند، خون می‌دهیم اما عقب نمی‌رویم حتی قدمی. اگر دل دلیل است، آوردیم‌ایم و اینچنین در نقطه صفر مرزی خفته‌ایم.

گفت‌وگو از فرینوش اکبرزاده

برچسب ها :

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.