گروه : آرشیو
ایرنا نوشت: دانشجویانی که پیرمرد را در سر راه شان می دیدند، اغلب تصور می کردند او کارگر پیر دانشگاه است؛ کمتر کسی به مخیله اش می رسید که او، دکتر «نظام وصال»، فارغ التحصیل دانشگاه های آلمان و استاد بازنشسته دانشکده شیمی باشد؛ اما پیرمرد چشم و چراغ دانشگاه بود و از اینکه کسی او را نشناسد و محلش نگذارد، ابایی نداشت؛ او سودای دیگری در دل داشت؛ او «وصال» بود و همیشه در اندیشه «وصل» به معبود و به همین دلیل نیز از خود گذشته بود تا عامل وصل بندگان خدا با معبود باشد.
بله، استاد «وصال» را می گویم؛ پیرمرد رقیق القلبی که تا آخرین روزهای حیاتش، ذره ای از عهدش برای دستگیری از بینوایان و کمک به درماندگان عدول نکرد و با اینکه ظاهرش هیچ تفاوتی به درمانده ترین بینوایان نداشت، در اوج بخشندگی بود.
دانشگاه تبریز دیروز بزرگی را از تبار وارستگاه عاشق صفت در خاک های سرد «وادی رحمت» این شهر در خاک کرد، مردی که پس از فارغ التحصیلی از آلمان و در تمام مدت تعلیم در دانشگاه تبریز، هرگز علم و دانشش را به رخ کسی نکشید و اگر هم کسی با او هم صحبت شد، تنها از انسانیت، دین و ایمان و وارستگی گفت: استاد دانشگاهی که همواره از کمرنگ شدن ایمان در مسیر دستیابی همتایانش به علم متاثر بود و از اینکه عمرش را به جای دین و ایمان در مسیر علم زمینی صرف کرده است، اظهار پشیمانی می کرد.
استاد «وصال» چنان زیست که کسی از حکایت زندگی او چیزی ندانست، زیرا او معتقد بود که کارنامه هر کس، نحوه زیست اوست و او همه زندگی اش را در راه کمک به همنوعان سپری کرد و به لقاء الله پیوست.
در وارستگی و مظلومیت استاد وصال همین بس که هیچ عکس، رزومه و شناسنامه ای از او به شکلی که درباره دانشگاهیان مرسوم است، یافت نمی شود و تنها تعداد معدودی از دانشجویان دانشگاه تبریز که افتخار نشست در کلاس استاد یا همصحبتی با او را داشته اند، از خصایل بی بدیل و انسانیت والایش در فضای مجازی چیزی گفته یا نوشته اند.
حتی روابط عمومی دانشگاه تبریز نیز خبر کوتاهی از مرگ استاد «وصال» داد که در آن هیچ اشاره ای به تاریخ تولد و فعالیت های علمی وی نشده بود؛ خبر کوتاه بود: "دکتر نظام وصال، استاد بازنشسته دانشکده شیمی دانشگاه تبریز به علت کهولت سن دار فانی را وداع گفت و مراسم تشییع پیکر وی امروز در وادی رحمت تبریز برگزار شد.این استاد برجسته دانشکده شیمی فارغالتحصیل از دانشگاه آلمان بود و از ویژگی های بارز این استاد می توان به اجرای کارهای خیر، احسان و نیکوکاری اشاره کرد.یادآور می شود در گذشته از دکتر وصال، استاد بازنشسته دانشکده شیمی دانشگاه تبریز کارهای علمی و آموزشی پر افتخاری باقی مانده که از وی امروزه دانشگاهیان به افتخار یاد می کنند".
شاید بتوان یکی از تفاوت های استاد فقید با دیگر همتایانش را در این نکته دانست که دیگران در محافل خصوصی و عمومی بر صدر مجلس می نشستند و او در دل دانشجویان جای داشت و دقیقا به همین علت است که برخلاف خیلی عظیمی از دیگر اساتید درگذشته، مطالب مربوط به استاد «وصال» را می توان از نگاه و زبان دیگران دید.
با گذشت زمان محو شخصیت پیرمرد شدیم
یکی از دانشجویان دانشگاه تبریز درباره مرحوم استاد «وصال» حکایتی را در فضای مجازی تعریف کرده که بازنشر و بازخوانیش خالی از لطف نیست، او نوشته است: "یادمه اولین بار دکتر وصالو تو نمازخونه دانشگاه دیدم ( هان؟ چیه؟ خب من مسلمون نیستم اما چیکار کنم که اردوی دانشجویی تو نمازخونه برگزار میشد. به من چه که اونجا نجس شد!! چشمتون ۱۶تا برین همه جاشو به آب هفت دریا بشورین!!!! الان مسلمونا میگن: پاک نمیشه!!!!!!!)
با رامین شهاقربانی و حمید نصرالله نژاد تو نمازخونه دراز کشیده بودیم که یه آدمی با یه کلاه بوقی مشکی ( از اینا که خیلی درازن و بالاش به اندازه نیم متر از یه ور آویزون میشه!!) اومد کنار ما و بدون ملاحظه ما شلوارشو درآورد و با پیژامه شروع کرد به نماز خوندن!!!!
ما یه نگاهی کردیم به هم و یه سری تکون دادیم که مثلا "به چه دانشگاهی اومدیم"!!!
شد و ما شیمی یک برداشتیم با وودی آلن( دکتر اشعثی) و آز-شیمی با خانم رشیدزاد!!!
اولین روز همون کلاه بوقی اومد تو آزمایشگاه و رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به تورق یه کتاب قطور!!
ما فکر میکردیم خدمتکاره و داره عکسای کتابو میبینه. رشیدزاد اومد و گروه بندی و نشستیم پشت میزامون. رشید زاد داد زد: دکتر همه آماده ان !
و در کمال تعجب کلاه بوقی اومد کنار وایت برد و شروع کرد به تدریس!!!!!!
و زمان گذشت و ما یواش یواش محو انسانیت و شخصیت بزرگ این مرد شدیم.
چندتا خاطره تعریف کنم از بزرگی این مرد.
۱) یه روز با چندتا از بچه های غیرفیزیکی سوار اتوبوس خط واحد شدیم که بیاییم بازار. چند ایستگاه جلوتر دکتر وصال سوار شد. من به بقیه گفتم: بچه ها دکتر وصال. لطفا مسخره بازی درنیارین و مودب باشین. خودم هم آماده شدم که بلند بشم و دکتر رو جام بنشونم که یهو دکتر کلاهشو برداشت جلو مسافرا دراز کرد و به فارسی گفت: آقایون هر کسی میخواد به افراد بی بضاعت کمک کنه . هرکس نذری داره ....
من خشکم زد. تا به خودم بیام، بچه ها ریختن سرم: ایشون دکترن؟ بشین بابا. باز میخواستی چه کلکی سوار کنی؟!!!!!!
من که مطمئن بودم دکتر وصاله مبهوت نگاه میکردم. جلو اومد تا رسید به من. گفتم: دکتر سلام. بدون ذره ای تعجب و اکراه جواب سلاممو داد و گفت: شما کمک نمیکنید؟
زبان فارسی و بدون لهجه دکتر بچه ها رو مردد کرد. من گفتم چرا . چرا!!
بعد نفری ۲۰۰ تومن از بچه ها ( به زور) گرفتم و دادم به دکتر.
دکتر دفترچه کوچکی درآورد و گفت: کمک شما میره برای خانواده ای در جیرفت!!!!
و مبلغ ما رو یادداشت کرد!
۲) با آقای احمدی، صندوقدار بانک تجارت دانشگاه تبریز، رفیق بودم. اگه پولی واسم حواله میکردن پیغام میداد میرفتم میگرفتم.
تو بانک بودم که دکتر وصال وارد شد. آقای احمدی تا دکتر وصالو دید، گفت: باز این پیداش شد!!!
من گفتم : مرد بزرگیه ! احمدی گفت: میدونم. اما پدر مارو درآورده! پرسیدم چرا؟
گفت : نگاه کن.
دکتر اومد و دفترچه کوچیکشو در آورد. احمدی یه دسته فیش کند و گذاشت جلو دکتر و دکتر مشغول نوشتن شد. هر چندتا فیشو که مینوشت میداد احمدی. اون روز ۲۸ تا فیش نوشت. این مدت من نشسته بودم و داشتم چای زنجبیل میخوردم که احمدی و من عاشقش بودیم.
دکتر که رفت، احمدی گفت: آرش بیا ببین! ۱۲۴۵ تومن به قم. ۲۴۰۸ تومن به مراغه. ۶۲۵۳تومن به ..... و همینجور من باید تمام اینا رو بزنم و بفرستم بره!!!!!
بعد تعریف کرد که قدیمترها می اومده و تمام حقوقشو میداده به مستمندا که زنش شاکی میشه و رییس دانشگاه موافقت میکنه نصف حقوقشو بریزن حساب زنش.
البته انگار این زن دومش بوده و شایعاتی مبنی بر تصادف زن و بچه اش در آلمان و تغییر روحیه دکتر در اثر اون اتفاق و ... هم بود که من از جای موثقی نتونستم تاییدیه بگیرم.
هنوز چهره ریشو و چشمای ماتش جلو چشامه. اصلا شیرازی بود. صدای خشداری داشت. با طمانینه و آروم راه میرفت . زمستونا پالتو میپوشید . کلاهشم همیشه خدا سرش بود.
اگه هست که خدا حفظش کنه. اگه هم مرده که خدا بیامرزدش. درسهایی به من داد که متاسفانه یاد نگرفتم. تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی".
انسان بودن سخت گران است
کتایون حمیدی، از خبرنگاران فعال و خوش ذوق تبریز، حدود ۲ سال قبل در گزارشی از زندگی ساده و معنوی مرحوم دکتر «وصال» با تیتر «انسان بودن سخت گران است»، نوشت: "شاید این مرد کوله به پشت چندین بار در دانشگاه تبریز و مسجد دانشگاه تبریز از کنار شما رد شده و با وجود اینکه توجه شما را جلب کرده است باز از کنار او بیتفاوت رد شدهاید.
من نیز مانند هر دانشجوی دیگر و هر کارکنان دیگر دانشگاه بی توجه به اینکه او کیست پنج سال بود که او را در دانشکده شیمی دیده و بیتوجه رد شده بودم تا اینکه چندی پیش او را در اتاق یکی از اساتیدمان دیدم که مشغول حرف زدن با ایشان بود و بسیار مشتاق به شناخت ایشان شدم.
بعد از پرسوجو از دوستان و اساتیدی که با ایشان در ارتباط بودند متوجه شدم که او نه یک رهگذر از دانشگاه بلکه یکی از مردان کهنی است که سالها در این دانشکده بوده، زحمت کشیده و در راه علم مو سفید کرده است. او دکتر نظام وصال که اهل شیراز میباشند و اینک به عنوان یکی از استادان بازنشسته گرایش شیمی معدنی میباشند.
این موضوع برایم بسیار تأسفبار بود که چرا ما دانشجویان فرصت شناخت این مرد بزرگوار را نداشتهایم که بعد از سالها با شرایط سخت جسمانیاش، باز با کولهباری از عشق و محبت به دوستان و محل علم خویش به این دانشکده رفت و آمد میکند.
بعد از چند روز دوباره ایشان را در یکی از سالنهای دانشکده شیمی دیدم و به دنبال ایشان رفته و از او فرصتی خواستم تا چند دقایقی با ایشان صحبت کنم؛ با این خیال که او از خود و از تحصیلاتش در آلمان و زندگی مفرح خود خواهد گفت اما دریغ از این موضوع که او در کوله پشتی خود هیچ چیز نداشت اما در کوله پشتی دلش چه حرفهایی که نداشت.
شروع به صحبت کردم، بعد از سلام و احوال پرسی به ایشان گفتم بسیار مشتاقم تا چند کلماتی از خود برایم بگوید؛ لبخندی زد و گفت: من میبایست به نماز جماعت مسجد دانشگاه برسم و با این وضعیت پاهایم نیز بعید میدانم که بعد از صحبت کردن با شما برسم؛ اگر میخواهید صحبتی داشته باشیم مرا هر روز در مسجد دانشگاه میتوانید پیدا کنید.
من نیز برای اینکه مزاحم نماز ایشان نباشم در حال خداحافظی به ایشان گفتم شنیدهام شما در کارهای خیر فعالیت زیادی دارید اگر فرصتی باشد حتما به خدمت خواهم رسید تا در این ارتباط نیز با شما گفتوگویی داشته باشیم؛ او برگشت و مکثی کرد و گفت نماز خود را در دانشکده شما خواهم خواند و شروع به حرف زدن کرد.
دکتر وصال بعد از اینکه به عصاهای خود تکیه داد گفت: من سالهاست که به این دانشکده و دانشکدههای مختلف میروم تا با اساتید و دوستان قدیمی همکاری داشته و به فقیر فقرا کمک کنیم؛ من بعد از جمع کردن پول تمامی آن را برای افراد بیبضاعت مخصوصا برای کسانی که به گفته پزشکشان چندی از عمرشان باقی نیست و پول دارو برای تسکین دردشان ندارند دارویی میخریم.
استاد در حالی که محکم به عصاهایش تکیه داده بود بغضی کرد و گفت: «متاسفانه تعداد افراد فقیر در جامعه ما بسیار زیاد شده است، به این دلیل است که همه باید دست در دست هم دهیم تا به آنها در حد توان کمکی کرده باشیم».
استاد با دلی پر از عشق به علم و دین گفت: ای کاش تمام افراد علمی با پیشرفت در علم و رسیدن به مراتب بالا به فکربالا رفتن در مراتب دین و مذهب نیز باشند و خداوند را بیشتر بشناسند. متاسفانه اغلب با اساتیدی روبهرو میشوم که با وجود اینکه جزء شخصیتهای بزرگ علمی میباشند ولی با افزایش علم ایشان میزان عشق به خدا و ائمه اطهار در آنها کم شده است.
از او در مورد دوران تحصیلشان در آلمان پرسیدم، خندید و گفت: بله در آلمان تحصیل کردهام اما از این موضوع بسیار پشیمانم؛ ای کاش وقت خود را صرف علم دین و مذهب میکردم. چیزی که برای انسان میماند عشق به خدا و عشق به پیامبران و ائمه اطهاراست.
وی ادامه داد: زندگی در آلمان بسیار سخت است؛ بسیاری از افراد آلمان که من در ارتباط با آنها بودم افرادی بودند که فقط تظاهر به مسیحیت میکردند و مسیحی واقعی نبودند چرا که مسیحیان واقعی با وجود کم بودن وقتشان به کلیسا رفته و مشغول عبادت و ذکر هستند.
در سرزمین خودمان نیز متاسفانه کسانی که تظاهر به مسلمان بودن میکنند زیاد هست؛ مسلمان بودن یعنی عشق به خدا، عشق به قرآن و عمل کردن به آن است و مسلمان کسی است که در ارتباط روزمرهاش با بندگان خداوند انسایت را سر لوحه خود قرار دهد.
او در حالی که چشمانش دوباره پر از اشک شده بود گفت: مسلمان کسی است که درد عمیق شهیدان را که غریبانه پای این مملکت ایستادند و با دلی محکم و عاری از هر چیز به جز رضایت خدا جنگیدند، فراموش نمیکند.
نکته جالب در این گزارش این بود که دکتر وصال حرفی از علم، شیمی، پلیمر و یا سواد و قدرت علمی آلمان حرف نمیزد، او تشویق به رفتن به خارج و خالی کردن صحنه در ایران نمیکرد و بیشتر حرفهایش از شهدا و ماندن و عشق ورزیدن به خداوند بود.
وی همچنین ادامه داد: من تمام دارایی خود را در راه کمک به فقیران بخشیدهام تا بتوانم راه پدرم را که مرد شریفی بود را ادامه دهم و تنها آرزویم این است که اندک سلامتی را که دارم از من نگیرد تا بتوانم بیشتر در این زمینه فعالیت کنم.
طبق تحقیقاتی که در تهیه گزارش انجام دادم متوجه شدم، دکتر نظام وصال به دلیل داشتن حقوق بازنشستگی که فقط به خرج و مخارج خانواده او کفایت میکند در کار ختم قرآن و روزه گرفتن برای اموات کسانی که از او در قبال پنجاه هزار تومان میخواهند نیز میباشد، تا از این مقدار نا چیز پولی که به دست میآید در راه خیر استفاده کند.
بعد از پایان گفتوگوی صمیمی، او به سمت نمازخانه دانشکده راهی شد و وقتی از پشت به او و وضعیت سخت راه رفتنشان نگاه میکردم با خود گفتم چه حس عجیبی است شاید هیچ کس باور نداشته باشد اما او همان کسی است که با گچ در سر کلاسها دست و پنجه نرم کرده است اما اینک بر خلاف تصور همه که باید زندگی مفرحی داشته باشد اینگونه در راه خدا و خواست خداوند تمام دارائیش را بخشیده است و به قول خود ایشان برای آخرت خود میکارد.
خوشا به سعادت ایشان که در مسیر علم، گم نشده است و سعی در رسیدن به مقصد نهایی است که همان رضایت و خشنودی پروردگار یکتاست".
آری! استاد دکتر «نظام وصال» در اوج گمنامی و مظلومیت چهره در خاک کشید تا شاید مرگش نیز راه گشای کسانی باشد که دل به دنیا سپرده و چنان در مادیات غرق شده اند که اعتقادات، ایمان و کمک به همنوعان را فراموش کرده اند.
روحش شاد و قرین رحمت خدای تعالی.
https://hamnava.ir/News/Code/28137
0 دیدگاه تایید شده