گروه : فرهنگی
سال دوم بعثت ،هنوز آوای توحید رازگونه در میان کوچه های مکه ،سینه به سینه نقل میشود و اندیشه های بیدار،آرام آرام دل به تولای آئین پاک توحید می نهند و جان به معرفت بیکرانی که از چشمه های زلال سرمدی نشات گرفته و فطرتهای پاک انسانی را به سروری جاودانه فرا می خواند.سکوت ملتهب مکه اما در خانه کوچک محمد(ص) لبریز بزمی آسمانی است.خورشیدعشق گویی در آغوش خدیجه طلوع کرده است و بر دستهای پر مهر احمد(ص) بر سپهر تاریخ می درخشد. فاطمه کودکی که در قلب عصبیت اشرافی ،در ام القرای هبلهای جاهلی،در کلبه نورانی محمد(ص) دیده به جهان گشود تا پا به پای نشر توحید ،همراز رنجهای بزرگ مردی باشد که بزرگترین رسالت تاریخ را در تاریک ترین سواد ظلمت تعصب بر دوش داشت.
فاطمه (س) ای یاس عصمت یحیی ،ای شکوه بندگی ابراهیم ،ای بدر منیر یوسف ،ای هاجر عشق ... ای مریم مقدس مهر، کجاست تاریخی که بر قاب کتیبه اش مجال نگاشتن از تو باشد؟ کدام قلم تواند که شرحه شرحه های قلبت را شرح دهد؟ کدام جوهر تواند فرزانگی ترا بر سطر سطر دوران ترسیم نماید؟
هنوز هرم نفسهای بطحا،لبریز تپش های قلب کودکی است که آزردگی های پدر را از جور جائرانه بیداد جهل بر تن داشت و زخمهای عصبیت را بر دل و دستهای کوچک تو تنها مرهم آن همه زخمهای ناشمرده و آن همه رنجهای به شمارش نیامده بود...
فاطمه (س) ای یگانه بانوی متانت ، ای قصیده بلند عصمت و طهارت ،ای مثنوی صبر و صلابت ، ای مظهر تقوا و ای گوهر نجابت.... کدام اندیشه تواند راه به حقیقت وجود تو یابد و دل به کمند مهر تو نبندد؟ کدام قلم تواند جوهر خرد از کلک معرفت برگیرد و پیش نام بلندت سر به تکریم فرود نیاورد؟
صفحه صفحه تاریخ کجا تواند قاب زندگی ترا به تصویر کشد و صُفه صُفه عمارت قلم کجا تواند شکوه متعالی ترا ترسیم نماید؟دایره خرد چگونه تواند خورشید وجودت را به محیط امکان عقل کشد؟ و نائره عشق چگونه تواند شعله های بندگی ات را به مجمر دل خلاصه کند؟
هنوز چهره شرافت نیلی از سیلی بیدادی است که دستهای تعدی ،ظالمانه بر سیمای مهگون ات نهاد... و ادب شرمگین حیای عفیفی است که دردآلود در میان در و دیوار،شکیب را به تکریم صبوری کشید و عفت را به ترجمان شرافت....
...مهتاب بیستم جمادی الثانی طالع میشود و سپهر دوار به دست افشانی و پیر فلک به طربخوانی...ناهید نوای مهر می نوازد و پروین مثنوی سرور می سراید...
کوثر جان لبریز صهبای صبر او و میخانه خرد منور از طلعت سیمای او...بر بام دل کبوتر مهرش نشسته است و بر عمارت جان،خورشید نامش طالع است.آینه نگاه روشن از فروغ حسنش و صفحه صباح ملوّن از نگار جمالش... دل به ارادتش طریقت عشق پوید و اندیشه به اطیاب درایتش خویش کمند ملازمتش اندازد...
https://hamnava.ir/News/Code/5623547
0 دیدگاه تایید شده