گروه : آرشیو
آن موقع که فلافل تازه در تبریز مد شده بود و بستنی فروش ها و لبو فروش های کنار چای کنار یک در میان تبدیل میشدند به فلافل فروشی؛ ستون طنز هفته نامه آذر پیام مقایسه ای کرده بود این لقمه نخود را با یرآلما یومورتای سنتی شاهگلی. آخر آن مطلب نتیجه چه بود، دقیق یادم نیست؛ ولی یک تابستان و پاییز که گذشت، کم کم تب فلافل هم در تبریز خوابید. نوشته های نئون روی شیشه مغازه ها در مسیر چای کنار و آبرسان باز به همان سیاق قدیمی بستنی و پیتزا را تبلیغ می کردند و امروز هم که فقط تعداد معدودی از این مغازه فلافل فروشی باقی مانده است. اما یرآلما یومورتای شاهگلی ماجرایش فرق داشته و دارد. خوش شانس تر بود یا دده بابالی تر نمیدانم، ولی به هر حال تا به امروز که جایگاه خود را با هیچ چیز دیگری در دل تبریزی ها عوض نکرده است. حتی بخواهی خیلی شاخ بازی در بیاوری و برای اینستاگرامت دنبال عکس «لایک بگیر» باشی، فورا سراغ این فست فود قدیمی را خواهی گرفت. هم دلی از عزا در آورده ای هم گشتی در شاهگلی زده ای و هم اینکه اینجوری به «فالوورهایت» فهمانده ای که خیلی «فان» هستی و البته مردمی و متعلق به خود این مردم(!).
زمستان که شود و هوای تبریز ناجوانمردانه سرد، بحث یرآلما یومورتای شاه گلی هم داغ تر میشود. هر شب عده ای را میبینی که کنار مسیر شاه گلی و زیر چراغ زنبوری دستفروش ها قوز کرده اند و «ها ها» کنان دارند شاه لقمه های یرآلما و یومورتایشان را با ولع می بلعند. اصلا زمستان عجین شده با همین فست فود سالم و داغ. هرجای دنیا هم که باشی و بروی، کافیست برفی ببارد و بادی هم هو هو کند تا تو را از جای بکند و با خود ببردت به شاه گلی و کنار دستفروش ها. و امان از آن لحظه که دور باشی و نرسی. باور کن جان به لب می آورد این هوس.
البته چه بسیار کافه و دستفروش این ور و آن ور که سیب زمینی داغ میفروشند. اما آنچه یرآلما یومورتای شاه گلی را تا به این حد معروف و دلچسب کرده است، نه طعم غذاست، نه نوع سیب زمینی و نه حتی قیمت [که چه بسا یکی دوتومنی هم نسبت به سیب زمنی فروش های دیگر باید گران تر پول خرج کنی]… . برعکس این خود شاهگلی و این فضاست که به غذا هم طعم میدهد. وگرنه سیب زمینی و تخم مرغ که از چین و ماچین گرفته تا عربستان و آمریکا چندان تغییر چشم گیری در نوع و کیفیتش حاصل نمیشود. راستش شاه گلی تنها جایی است در این شهر که هم وقتی خوشحالی و حالت خوب است میتوانی در آن وقت بگذرانی و هم وقتی که ناراحتی و دلت از غم عالم سنگین و هزار تکه. فرقی نمیکند در هر دو صورت، این فضای عمومی و پارک عظیم شهری که امکان پیاده روی و وقت گذارانی و پرسه زنی را به تو میدهد، حال تو را در هر حالتی باشی بهتر خواهد کرد. و این البته خاصیت فضای عمومی است و آنچه که یک شهر بدان نیاز دارد. در همین مورد یان گل معمار و شهرساز معروف دانمارکی، که کپنهاگ عنوان پیاده مدارترین و شادترین شهر جهان را از او دارد، جایی گفته است: یک شهر خوب مثل یک مهمانی خوب است. شما بدون اینکه واقعا نیازی داشته باشید در آن توقف میکنید و وقت سپری میکنید چرا که یک مهمانی خوب جایی است برای لذت بردن. در این معنا فضاهای عمومی مانند پارک ها، پلازاهای شهری، بازار از نوع سنتی [و نه مدرن و سرپوشیده] و… یکی از اصلی ترین دارایی های یک شهر میباشد. توضیح اینکه، فضای عمومی فضایی است که عموم شهروندان از هر قشر، سن، نژاد و صنفی حق ورود و حضور در آن را بدون هیچ گونه محدودیتی دارا می باشند. به همین دلیل نیز چنین فضاهایی در شکل گیری جامعه مدنی نقش به سزایی دارند. طراحان، برنامهریزان و مدیران شهری با استناد به افزایش فضاهای عمومی نسبت به انسانگرایی و سرزندگی یک طرح قضاوت میکنند و طرحهای جدید شهری بدون در نظر گرفتن فضاهای که شهروندان با یکدیگر به کنش بپردازند در واقع طرحهایی ماشینی و مشکلزا در نظر گرفته میشود. به همین دلیل هم سیب زمینی شاه گلی اگر تلخ هم باشد باز شیرین ترین غذای دنیا خواهد بود در یاد ما. وقتی که لبخند دوستت، همراهت ، همشهریت را میبینی و در بین آن شلوغی ها لقمه خود را میخوری، حتما که زندگی زیبا تر خواهد بود و دلچسب تر. درواقع شهر در مفهوم معنوی و تخصصی آن جایی است که سبکی از زندگی اجتماعی را منجر میگردد و پدیدههایی مانند فضاهای عمومی، پارکهای عمومی و شهروندان مفهوم شهر را میرسانند.
با این همه بیاید با خود صادق باشیم. شهر ما تبریز، چند تا از این فضاهای عمومی که قابلیت توقف، وقت سپری کردن و در عین حال لذت بردن از زمان را دارد؟ مسلما به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسند. آن هایی هم که هستند و بودند یا نابود شده اند یا در شرف نابودی. اصلا همین شاه گلی… . دقت کرده اید که تقریبا با نفس های مصنوعی دارد به زندگی خود در این هیاهوی ادامه میدهد؟ پیشتر ها و زمان کودکی، اگر به اصطلاح بچه خوبی بودیم، یکی از جایزه هایی که پدر و مادر ها برایمان در نظر میگرفتند همین رفتن به پارک و شهربازی شاه گلی و یا باغلارباغی بود. اما امروز… . از حال و روز باغلارباغی این را بگویم که فقط اسم باغ را یدک میکشد و وسایل شهربازی اش هم که کلا یا از کار افتاده اند یا اینکه در شرف از کار افتادن هستند. اما حکایت شاه گلی این وسط غریب تر نیز است. حکایت قسمتی از شهر که خوب دچار مرض «زمین خواری» شده است. امروز میخوابی و فردا که چشم میگشایی و میبینی که چند از درختان کهنسال نیز از بین رفته اند و جایشان را با برج های لاکچری و نما رومی های گران قیمت پر کرده اند. درختانی که روزگاری نه تنها ریه تنفسی این شهر، بلکه آشیانه ای برای پرندگان نیز بودند. امروز اما یحتمل چوب شده اند برای ساخت لوازم و کابینت های همان آپارتان های قشر مرفه آن اطراف. کافیست کمی به حافظه تاریخی خود رجوع کنید، خیلی ساده میتوانید به یاد بیاورید باغ های شاه گلی را که امروز آپارتمان ها و برج ها جای و زندگی شان را غصب کرده اند.
حتی اگر با خود خیلی صادق تر از قبل نیز باشیم، خواهیم فهمید که به زودی شاید بساط یرآلما یومورتا نیز از این شهر برچیده شود. و این بعید نیست با این حجم از قطع درختان و نابودی شاه گلی؛ که اگر شاه گلی نباشد، چه بسیار جای که بتوانی سیب زمینی داغ بخوری. شاید آن زمان دوباره شانس با فلافل یار بود و بازارش دوباره گرم. البته همه این ها مهم نیست و به جایی برنمیخورد که سیب زمینی بخوری یا نخود. اما اینکه شهر کم کم خورده شود درد است، درد… !
https://hamnava.ir/News/Code/26085
0 دیدگاه تایید شده